eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش‌_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره5⃣ ساده میگویم: " دوستت دارم "
«💕» «🤩» ❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره6⃣ گفتیم بالاخره دچار فانتزی نشید! چون بعضی آقایون محترم چالش پذیر نیستند😕😂😅 . . «🏃🏻‍♀» 👇🏻 «💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . با «تــــــو» شب‌ها چه نیازیست که ماهی باشد.. فقط ای کاش تو باشی و نگاهی باشد 😍 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . 🍃|•گَـر به هـمـہ عـمـرِ خـویش با تو بَرآرَم دَمی🌬 😍|•حاصلِ عمر آن دمـسـت باقـیِ ایـام رفـت🍂 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: | 🖼 «1616» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . 💌🌿 اگر به گذشتـه فکر نکنے، روزت بهتــر مے شـود. روز جدیـد را با خاطرات جدید شـروع ڪن :) صــبـح بــخیـــررررررررر🤩💙☁️ ✨🎀 . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . حضرت اميرالمؤمنين علی«؏»‌: ﴿فدارها علي كل حال واحسن الصحبة لها فيصفو عيشك ﴾ هميشه با همسࢪت مداࢪا كن، و با او به نيكۍ همنشينۍ كن تا زندگيت باصفا شود.❣ . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . '😓' و پس از اندوه‌ هایمان '🌸' همچون بهار زنده خواهیم شد، '😇' انگار که هرگز مزه‌ی تلخی را نچشیده‌ایم‌ 🐣🌹 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
|•👒.| |• 😇.| . . اگه مدت‌هاست بخاطر چیزی یا ڪسی خودتو اذیت می‌ڪنی😥 این جمله‌‌ۍ فروغ فرخزاد رو با خودت تـکرار ڪن تا قلـبت آروم بگیره که می‌گه: "دلت را بتکان اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمين💔 بگذار همان جا بماند✨ فقط از لابه‌لای اشتباه‌هايت، يک تجربـه را بيرون بڪش قاب ڪن و بزن به ديوارِ دلت❤️ اشتباه کردن اشتباه نيست؛✅ در اشتباه ماندن اشتباه است!"👌 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
‡🎀‡ ‡ ‡ . . 📝 روایت دختر سوری در محاصره داعشی‌ها ❌پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقےافتاد و من نبودم خودتان را بکشید ..😱 از پدرم پرسیدم چرا ⁉️ گفت چون اگر خودتان را نڪشید داعشیها بلایی سرتان میاورند. ڪه ارزو میڪنید بدنیا نیامده بودید. فردای انروز چند خانواده از خانواده هاے منطقه به دست داعش اسیر شدند❌ ڪه پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها را سربریده و دختران و زنان را برده بودند. اینجا بود ڪه مجبور شدیم یڪی از خانواده را انتخاب ڪنیم ڪه اگر اتفاقی افتاد همان همه ما را بڪشد و در بعد هم خودش را بڪشد..و در اخر برادرم که 12 سال داشت به اصرار مادرم قبول ڪرد ڪه این ڪار را انجام دهد 😔💔 و ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سختترین شرایط روحی بودیم و مادرم باگریه به برادرم میگفت ڪه اسلحه را از خودت جدا نڪن چون هر لحظه ممڪن است ڪه اوضاع جوری شود که از ان استفاده ڪنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشیهای کافر بیافتیم و میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی ما را میکشند..😭😭😭 چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم ڪه شلیک گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی شدید بود همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت..🕊 درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه... در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده؟؟؟؟ پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانیها امدند و با داعشیها در گیر شدند 😍😍😍😍 میخواهند محاصره روستا را بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند.😭😍❤️ یکساعت بعد محاصره شکسته شد.💎 خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد. 🛣✨ آنروزها را هیچ وقت فراموش نمیکنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم.. . . برای شادی روح ســـــردار سلیمانی صلوات ❤️ . . . ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
مداحی آنلاین - خوابتو دیدم با رفیقام جلو در حرم رسیدم - حدادیان.mp3
4.73M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 خوبه حـالِ مـن بـا تـو، هر دفعه زمین خوردم هیچکی نـبـود اِلا تـو.. حسین آقا جان💚 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• بندگان خدا مومن انرژیش رو از روحش میگیره ؛پس بہ مـیزان نزدیک بودنمـون بہ مومنِ واقعی، خستگی ناپذیرتریم🌱 . •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_وششم ] برگشتم و راه را پیش گرفتم. توی ت
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] گیج و وحشت زده پایم را از روی پدال گاز برنمی داشتم. عجب حماقتی کرده بودم. کم مانده بود همه چیزم را از دست بدهم. شرافتم را، حیثیتم را، حتی عمر و جوانی ام را... مابین رانندگی پر سرعت و هراسناکم، از آینه نگاهی به پشت سرم می انداختم. از ورودی شهر، متوجه چراغانی و آذین بندی خیابان ها، میدانها و تمامی معابر و ساختمانها شدم. انگار لحظه ای که شهر را به قصد آن پارتی کذایی ترک می کردم متوجه اینهمه چراغانی نشده بودم. یا مهدی، یا اباصالح، یا حجة بن الحسن، یوسف زهرا، گل نرگس، یاصاحب الزمان ادرکنی... تمام بنرها و تزئین ریسه ها اسمی این چنین را در خود جای داده بودند. سرم به طرز وحشتناکی گیج می رفت. اثر ضرباتی که امروز به سر و گردنم خورده بود، منگ و گیجم کرده بود. نمی توانستم تا پارکینگ آپارتمانم تاب بیاورم. ماشین را گوشه ی خیابان پارک کردم. جای لگد های آن دو نامرد روی عروسکم به وضوح معلوم بود. چه بر سر ماشینم آورده بودند. قلبم تیر کشید. همه جا شلوغ بود. نگاهم سمت مسجد چرخید. مردم رفت و آمد داشتند. نوایی شاد از بلندگوی مسجد به گوش می رسید. همه شاد بودند. با لباسهایی آراسته‌. انگار جشن عروسی یا یک مهمانی عمومی بود. از خیابان شلوغ عبور کردم. دوست داشتم هر چه سریعتر به وضوخانه ی مسجد برسم و آبی به صورتم بزنم. وسط حیاط مسجد افتادم و صدایی سوت مانند تمام گوشم را پرکرد. چشمم به مهتابی ال ای دی بالای سرم باز شد و روی چکه چکه ی سرم ثابت ماند. روی تختی دراز کشیده بودم. به محیط اطرافم که مسلط شدم... _ حالت خوبه پسرم؟ سرم را چرخاندم و او را روی ویلچر دیدم. با لبخندی بی ریا و پسر بلند بالایی که کنارش ایستاده بود. _ ضعف کردی پسرجان. وسط حیاط مسجد افتادی. سرمت تموم بشه مرخصی. یه شماره بده به خانواده ت خبر بدم نگرانت نشن. هول شدم و دستپاچه گفتم: _ نه... نمی خوام نگرانشون کنم. خودم بر می گردم خونه. _ آخه شاید حالت دوباره بد شد. باید حواسشون بهت باشه. ضربه خوردی؟ _نه... _ بغل سرت خون اومده بود... و منتظر به چشمانم زل زد. _ ن... نمیدونم. شاید وقتی تو حیاط مسجد افتادم سرم به زمین خورده... _ چی بگم والا... خیره... بچه این محلی؟ _ نه... « چرا اینقدر دروغ میگی؟» _ تا حالا ندیده بودمت. کسی رو تو این محل میشناسی؟ _ نه... گذری از اینجا گذشتم. سرم گیج رفت اومدم تو مسجد آبی به صورتم بزنم. سرش را پایین انداخت و لبخندی معنادار گوشه ی لبش نشست. پیراهن سفید و تسبیح سبز و انگشتر عقیق دستش حال خوبی به من داد و حسی آرامش بخش و اعتمادآور به من تزریق می کرد، اما با این وجود ترسیدم از ماهیت ام با خبر شود. چرا؟ نمیدانم. شاید نمی خواستم بفهمد کسیکه پنجاه میلیون به تهیه جهیزیه ها کمک کرده، امشب وسط یک پارتی شیطانی گیر افتاده بود. انگار خجالت می کشیدم. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_وهفتم ] گیج و وحشت زده پایم را از روی
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] جلوی بیمارستان خیلی اصرار داشتند مرا برسانند اما ترسیدم دروغ هایم لو برود. تاکسی گرفتم و مسیری اشتباهی به تاکسی گفتم. کمی که از بیمارستان دورشدیم به راننده گفتم مسیر را به سمت مسجد تغییر دهد. درب مسجد بسته و خیابانها خلوت شده بودند. کرایه را دادم و ماشینم را روشن کردم و به آپارتمانم رفتم. خوابم می آمد اما قرار نداشتم. وحشت وقایع چند ساعت گذشته تمام روح و جسمم را گرفته بود و مدام خودم را سرزنش می کردم. مدام به این فکر می کردم که مگر آن عفریطه چند بار مرا دیده بود یا چقدر پست و ناچیز شده بود که اینگونه از انسانیت و شرافتش گذشته بود و به مرحله ای رسیده بود که حیوان صد برابر شرف او را داشت. اصلا خود من... با چه شرایطی تربیت شده بودم که اینقدر کم بها و لاقید زندگی می کردم؟ تا نزدیک هجده سالگی که تنها نبودم... تا ده سالگی پدر و مادرم و بعد از آن تا هجده سالگی تحت تربیت مادربزرگم بودم و باید شخصیتم شکل می گرفت... چه موقع به این حد از پستی و بی ارزشی رسیده بودم که حاضر بودم برای خوش گذرانی به پارتی نامعلوم و ناامنی پا بگذارم؟! پدر و مادرم که همیشه طبق اصول و قواعدی خدا پسندانه زندگی می کردند و مادربزرگ هم الهه ی قداست بود. نماز و روزه اش ترک نمیشد و نذورات و هیئت رفتن هایش همیشه برقرار بود. چرا آنها را الگوی رفتاری ام قرار ندادم و غرق شدم در حسامی که زمین تا آسمان فرق داشت با دانش آموز کلاس پدر و مادر و مادربزرگم؟! هوای بالکن را محکم و عمیق به ریه هایم کشیدم. سرم به سمت پایین کشیده شد و نگاهم دوخته شد به خانه ی پنج طبقه پایینتر کوچه پشتی. خواب که نداشتم. هنوز هم زمان داشتم به ساعت نماز آن دختر. صندلی را جلوی بالکن کشیدم و نشستم و منتظر چشم دوختم به پایین. خیلی نگذشته بود که پیدایش شد. بین حجم درختان وسط حیاط ناپدید شد و بعد از مدتی روی ایوان تمام وجودش را با چادر نمازش قاب کرد و سجاده را پهن و به نماز ایستاد. نسیم که وزید متوجه خیسی صورتم شدم. گریه می کردم. به حال خودم و بلایی که سر خودم آورده بودم. گریه می کردم به حال دلم به حال روح و جسمم که چقدر با لاقیدی از خدا دورشان کرده بودم. گریه کردم به حال پوزخندی که به دختر و نماز بی موقعش زدم. اصلا چه می دانستم. شاید نذری داشت یا شاید یک قرار عاشقی با خدا. خدایی که اینروزها بدون اینکه برایش دلبری کنم تمام حواسش را به من داده بود. خدایی که افشین را فرشته ی نجاتم قرار داده بود که بیاید و با ضربات سنگینش به هوشم بیاورد. خدایی که مرا توان داد امشب... آخ امشب... از دست حماقتم و آن شیطان پست فرار کنم و نجات یابم. خدایی که مادرانه آغوشش را به رویم گشود و پاهایم را به سمت خانه اش پیش برد و همانجا وسط جماعتی مرا بی حال رها کرد که بنده ای مخلص از بندگانش باشد و به دادم برسد نه اینکه در تنهایی خانه ام شاید لحظات آخر عمرم را سپری می کردم و چقدر من دور بودم و نمیدیدم این همه مراقبت را... من با حسامِ خدا چه کرده بودم؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 گوشه‌ی صحن حـرم مادر دعا می‌کرد و من می‌شنیدم عطر ناب عشق را از چادرش💚 ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش‌_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره7⃣ 🙂|من برات میمیرم ☹️|اما خدان
«💕» «🤩» ❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره8⃣ بهـ قـول آقای چـاووشے جـان مـن اسـت او! پیـش کشیدش:) _آقای اخمو و لجباز جوابشون عالیه!😄_ . . «🏃🏻‍♀» 👇🏻 «💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . '🖇' سنجاق کن دوستت دارم هایِ مرا '💌' سمتِ غربِ سینه ات تا قلبت بشنود، بلرزد ، '💉' بتپد تنها برایِ من 🌹 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• 🧐 •] . . ♦️ نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 2) 👁‍🗨 تعداد بازدید نظرپرسے: 1.6k 🔹 سوال : ▫️مهمترین هدف کشورهای غربی از تبلیغات علیه پهپادهای ایرانی را چه می‌دانید!؟ 📌 گزینه با بیشترین تعداد رأی: ✔️ فشار بر ایران جهت امتیازگیری در مذاکرات هسته‌ای 🌀 مشاهده نظرپرسے(شماره2) 🌀 تحلیل نتیجه نظرپرسے(شماره2) . . 📱 📆 📝 ✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے مطالبه به روش پرسش‌گری😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
|. 🍁'| |' .| . . 👇|• حالِ حالا را نبین ما هم بهاری داشتیم🌸 🗡|• یک نفر ما را چُنین پاییز بی کاشانه کرد😔 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: | 🖼 «1617» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
چالشمون جایزه داره ها😍🎁🎈
دیگه ببینیم جایزه نصیب کدوم انسان خوش روزی میشه😉😍🎁🎊
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . •|👀💚|• ترس یعنے نبـود عشــق! •|🌚🌪|•همـان‌ گونہ کہ تاریکے نبودِ نور است. •|✨✋🏻|• به جای اینکــه با تـرس‌ هایـت بجنگے ، •|😍🌹|•عشـق‌ هایـت را روز افـزون ڪـن. . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . •🪴• •عارفی رفت به آینده چو برگشت، همی• •دیدم او مست شده!حال و هوایی دارد!• •گفتمش چیست درآینده چه دیدی؟!گفتا:• •به‌به ایوان حسن، عجب صفایی دارد!!!• . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . |✨| يُرسلنا الله بعضنا لبعضٍ كالأرزاق |🦋| خدا بعضے از ما رو |😉| براے بعضے دیگہ مثل رزق مےفرستہ… 🙄👀 . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •<      > . . •🏔• جمعـہ بہ جمعـہ با دوستـاش مۍرفت ڪوهنوردۍ، یڪ بار نشد ڪہ دست خالۍ برگــرده. •💐• همیشہ برام گلــہاۍ وحشۍ زیبا یا بوتہ‌هاۍ طلایۍ مۍآورد. معلوم بود ڪہ از میون صــدتا شاخہ و بوتہ به زحمت چیــده . •🌾• بعد از شہــادتش رفتم اتاق فرمـاندهۍ تا وسایلشو ببینم و جمع ڪنم. دیدم گوشہ اتاقش یہ بوتہ خــار طلایۍ گذاشتہ ڪہ تازه بود. •💖• جــریانش رو پرسیدم، گفتند: از ارتفــاعات لولان عــراق آورده بود. شڪ نداشتم ڪہ براۍ من آورده بود. 🌷شـهـیـد دفاع مقــدس سید حســن آبشناسان . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌>  Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . ✨نشـونــه‌های پیشـرفـت:👇 -به خاطر ڪمبودهاۍ خودت دیگران‌رو آزار نمیدے!🤗 ⊹برای برنده‌شدن بحث نمی‌ڪنی.🙂 -دیگه راجع‌به هـر چیزے نظر نمیدی.😶 ⊹دیگه دنبال تایید دیگران نیستی!👌 -فقط براۍ خودت زندگی می‌ڪنی.🙃 ⊹تقصیررو گردن ڪسی نمی‌ندازے.😌 -دیگه سعی نمی‌ڪنی نظر دیگران‌رو جلب ڪنی!😇 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|