💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
پیامبرمهربانیها ' صلیاللهعلیهوآله
فرمودند :
هرکس دوستدارد خداوند را
پاک و پاکیزه دیدار کند،
باید ازدواج نمایـــــد . . .🌼🥰💛
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
.
من فقط دو چیز تو این دنیــ🌍ــــا
میخوام
#تـــــو و مـــــا . . .♡
#ژست_عکاسی | #عقد | #نامزدی
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
.
🖇 یکی از کلماتی که ما در مطالب مربوط به ازدواج باهاش رو به رو میشیم، کلمهی "انعطافپذیریه".🙂🙃
⚠️این ویژگی چرا انقدر مهمه؟⁉️
❇️ کنار اومدن با تفاوتها:
هیچ دو نفری دقیقاً شبیه به هم نیستن.
تفاوتها در عقاید، عادتها و علایق طبیعیه.
انعطافپذیری باعث میشه که این تفاوتها به جای ایجاد تنش، به فرصتی برای رشد تبدیل بشن.
یه جورایی انگار این تهدید رو به یه فرصت مناسب تبدیل میکنیم و به جای واکنشهای منفی نسبت به این شرایط، از اونها استقبال میکنیم.💞
🧩| مدیریت تغییرات زندگی:
زندگی پر از تغییرات پیشبینی نشدهست؛
از مسائل مالی گرفته تا تغییرات شغلی یا خانوادگی.
انعطافپذیری به ما کمک میکنه تا در برابر این تغییرات استوار باقی بمونیم.
البته قبلش باید به این درک برسیم که ما اولین نفری نیستیم که مشکلات و مسائل براش به وجود میان.❤️🩹
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ..
ﻃﺮﻑ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﻣﯿﺮﯼ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ.. ﺑﻠﻪ ﻣﯿﯿﯿﯿﯿﺮﻡ!
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﺭﻭﺯ ﻗﺪﺱ ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩم!
ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﯿﮏ ﻭ ﺳﺎﻧﺪﯾﺲ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﯼ!؟
ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻠﻪ.. ﺑﻠﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯼ!
ﺭﻭﺯ ﻗﺪﺱ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﻮﻧﻪ!!
سوال انحرافی در این حد آخه!😔😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1105 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 پاتوقمجردے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🥤
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - کمپانیِ حرص !🏤
╟❤️ - زورگویِ من !💪🏻
╟🤍 - مقام معظم دلبری !👨🏻♥️👩🏻🦳
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
دِلبـــــرجان…!☺️
تاحالابِهتگُفتمکِههیچ وَقت از بودَنِتخَستهنمیشَم
هَرچِقَدمکِههَمیشهباشی
زیادباشی
دِلــــهمَنبازمبودَنتومیخواد..🥺💚
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
بامـدادے است
پــے هر شب تارے، آرے ...💙
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
به همان برف °❄️°
که بر گنبد تو°🕌 °
بوسه زده°🥰°
بیقرار است دلم°🥺°
صحن و سرا میخواهد°🌙°
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوپنجاهوهشت گر گرفتهام از این همه نزدیکی.. صدایش
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهونه
:_سلام بر خانواده،من برگشتم..
زنعمو با اخمی ساختگی بلند میشود و با دلخوری میگوید
+:خوشم باشه...آقامانی سفر بخیر...ما تو خونوادمون از این سفرای بیخبر و یهویی نداشتیما...
مانی لبخندی به پهنای صورت میزند و زنعمو را بغل میکند.
:_دورت بگردم خوشگل خودم...
از آشپزخانه بیرون میروم و کنار مسیح میایستم.
زنعمو سعی دارد از حصار دستان مانی بیرون بیاید : عه ولم کن مردِ گنده...
مسیح میخندد،مانی با سماجت میگوید
:_نه،تا حالا دختری به زیبایی شما ندیدم،باید باهام برقصین...
و برابر زنعمو زانو میزند.
زنعمو با لبخند میگوید : دلم برات تنگ شده بود،دیگه از این کارا نکن..
مانی دست مادرش را میبوسد:چشم
به رابطهی صمیمیشان غبطه میخورم.بیشتر از برخی مذهبیها به مادرشان محبت میکنند.
مانی جلو میآید ومسیح را بغل میکند.
از او که جدا میشود میگویم :سلام آقامانی...
مانی لبخند گرمی میزند :سلام
سرجایم کنار مسیح مینشینم.
مانی به طرف آشپزخانه میرود:کجا رفتی عشقم؟هنوز باهام نرقصیدی...
صدای مسیح کنار گوشم میآید
:_مامان من،از این مادرشوهر بدجنسا میشد،چه وردی خوندی که اینجوری اسیرت شده ؟؟
با دلخوری میگویم:عه پسرعمو...
بلند میشوم و قصد آشپزخانه میکنم که مسیح با شیطنت میگوید
:_به نظرت اگه مامانم بشنوه اینجوری صدام میکنی چی کار میکنه ؟
و بعد در حالی که به سرش حرکت پاندولی داده،ادای من را درمیآورد : عه پسرعمو...
پرتقالی از ظرف برمیدارم و به طرفش پرتاب میکنم.
با خنده حالت تدافعی میگیرد و دستهایش را بالا میآورد و میوه را در هوا میقاپد.
برمیگردم و با خنده به طرف آشپرخانه میروم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوشصت
صدای قهقههاش پست سرم میآید.
من...
من با او شوخی کردم؟؟
خدایا،چه بلایی سر قلبم آمده که اینچنین دیوانهوار میکوبد؟
*مسیح*
نگاهم درگیر نیکی و خندههای هر از گاهش است.
کنار مامان نشسته است و گاهی حرف میزند و گاهی به حرفهای مامان میخندد.
نگاهم به مانی میافتد که به صفحهی تلویزیون زل زده.
تکرار یکی از شهرآوردهای پایتخت..
خودم را به طرفش میکشم.
:_دربی رو باید زنده ببینی...تکرارش که هیجانی نداره...
متوجهم میشود.
نگاهی به صورتم میاندازد و بعد به تلویزیون..
لبهایش کش میآیند.
کنترل را از روی میز برمیدارد و تلویزیون را خاموش میکند.
کنار گوشش میگویم
:_به هیچی فکر نکن مانی،هرچی که بود گذشت..
باز هم چشمان اندوهگینش را در چشمم،میدوزد و دستش را روی پایم میگذارد.
+:ببخش مسیح..باعث دردسرت شدم.
لبخند گرمی میزنم.
انگار برگشتهام به پانزدهسال پیش..
منم برابر نگاه خشمگین پیرمرد همسایه که توپ مانی را در دست دارد و بر سر پسربچههای
داخل زمین فوتبال فریاد میزند.
آنشب نیز،چشمان مانی همینقدر غم داشت.
سرم را تکان میدهم.
دست روی شانهی برادر میگذارم.
:_به هیچی فکر نکن،هیچی..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوشصتویک
مانی با لبخند و صدایی بغضدار میگوید
+:لطفتو هیچوقت فراموش نمیکنم..
باید بحث را عوض بکنم.
نمیخواهم مانی را درگیر احساسات و عذاب وجدان ببینم.از طرفی کنجکاو حرف های نیکی
شدهام.
:_مانی؟
+:جونم؟
:_تو میدونی نیکی قبل ازدواج با من،درگیر چی بوده؟
+:یعنی چی؟
:_ببین امروز یه چیزایی میگفت..میگفت واسه اینکه سرش گرم بشه و به یه چیزایی فکر
نکنه،عمو واسه گواهینامه و کلاسای رانندگی ثبتنامش کرده..آذر ماه همین امسال..
مانی ابروهایش را بالا میبرد،آرام فنجان چایاش را برمیدارد و میگوید
+:آره..
:_خب چی؟؟
+:درگیر خواستگاری ... اممم... چی بود اسمش؟ اممم.... چی بود اسم این دوست عمووحید ؟
به پایهی مبل خیره میشوم.آرام،از بین دندانهایم جویده جویده میگویم
:_سیاوش؟
+:آره آره... درگیر خواستگاری سیاوش بوده...عمومسعود مخالف بوده،ولی نیکی...
با ورود نیکی و مامان،جملهی مانی ناقص میمانَد.
شاید کامل نشدنش،به نفع من باشد..
که نشنوم،نیکی اصرار داشته به همسری سیاوش...
نیکی آرام کنارم بافاصله مینشیند.
نگاهش میکنم.
صورت کشیده و سفیدِ مهتابی، چشمهای درشت قهوهای روشن...
این چهره چه دارد که تا این حد،در قلبم رخنه کرده است..
نیکی دستش را برابر صورتم تکان میدهد.
به خودم میآیم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝