عاشقانه های حلال C᭄
#خادمانه | #ختم_صلوات
ختم صلواتی گرفته بودیم و
در سومین روز و اخرین روز از ختم قرار داریم
خودتونو توی این خیل و صف جا کنید
حتی شده با یه شاخه گل صلوات محمدی پسند❤️🌹👇🏻
@Daricheh_khadem
هدایت شده از رصدنما 🚩
°•🌸🪁•°
【 #خادمانه 】
✍ این روزهای
ماه رمضونی که داریم
توی اتمسفر فوق العاده نابش
نفس میکشیم؛ عجیب ما رو
سرشار از انگیزه و امید به نزدیک
بودن ظهور میکنه، توی اوج
نووجونی و جوونی دیدن امام
زمان عج روحتو جلا میده و تو رو
سراپا شوق میکنه.🪴
🧩اره رفیق ما داریم به روزهای
روشن نزدیک میشیم؛ روزهایی
که اومدنشون از 🎲
دِل اتفاقات #غزه میگذره
و اگه غفلت کنیم جا
میمونیم از سپاهی🇵🇸 که امام
زمان داره براش #یارگیری میکنه!
🇵🇸✌️🇵🇸✌️🇵🇸✌️🇵🇸
رفیقِ همیشه پای کار من!
من و تو داریم آخرین دست
و پا زدن رژیم منحوس اسرائیل
رو به چشم میبینیم✋ اگه قرار
باشه یه جمله خطاب به این
رژیم غاصب توی آخرین روزهای
زندگیش بگی؛ چی میگی؟✌️
🇵🇸✌️🇵🇸✌️🇵🇸✌️
برامون اینجا جمله های
ناب و حماسیتون ارسال کنید👇
🇵🇸| @Daricheh_Khadem
Eitaa.com/Rasad_Nama
°•🌸🪁•°
36.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
🎥 نهایت تقــــــــوا و معرفت
یک زوج بعد ۴۴ سال...💞
#به_روایت_حاج_حسین_یکتا
#حاج_حسین_یکتا
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
جلسه اول اشتباهات رایج خانمها.m4a
9.79M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
خطاهای رفتاری خانمها
#قسمت_اول
#استاد_بورقانی_مدرس_دانشگاه
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩🇵🇸𓆪• . . •• #خادمانه •• تعداد ذکر صلوات ختم شده تا الان 7000 ذکر صلوات #شهادت_دایی_عزیزت_مبارک
•𓆩🇵🇸𓆪•
.
.
•• #خادمانه ••
تعداد ذکر صلوات ختم شده تا الان 9200 ذکر صلوات
#شهادت_دایی_عزیزت_مبارک
#خادمین_کانال💔
#آخرین_روز
#آخرینروزازختمصلوات..
پل ارتباطی با ما: @Daricheh_khadem
.
.
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🇵🇸𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•「🔎🧭」•
【 #قطب_نما 】
-
🎥 قرار ما جمعه ۱۷ فروردین
راهپیمایی #روز_قدس🇮🇷
-
◞چَـنـد دَرَجـہ بـہ سَـمـتِ حَـقـیـقَـت ...!◟
Eitaa.com/Rasad_Nama
•「🔎🧭」•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوبیستوششم در حال جویدن یکی از قند ها ب
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوبیستوهفتم
رو به احمد گفتم:
احمد این بچه رو باید بشورم ...
احمد کنارم نشست و گفت:
این جا که حمام نداره ... فعلا لباساش رو عوض کن تا بعد برای شستنش یه فکری بکنیم
با یکی از کهنه ها شروع به پاک کردن بدن علیرضا کردم و گفتم:
پتو و تشک نجس شده بعدش کجا بخوابونمش اینا که خیسن ...
_فعلا لای کت من بپیچش من اینا رو الان می برم حیاط می شورم
سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم:
نمیشه تو حیاط چیزی بشوری
احمد با تعجب پرسید:
چرا؟!
دوباره نگاه به علیرضا دوختم و در حالی که تمیزش می کردم گفتم:
تشت نداریم ...
_خوب نداشته باشیم.
شلنگ می گیرم روشون لگدشون می کنم می شورم
_بعد از ظهری من بدون تشت کهنه شستم همسایه ها ناراحت شدن گفتن بدون تشت چیزی نشور
_باشه ... بعد میرم یه تشتی چیزی گیر میارم.
در حالی که علیرضا را قنداق می کردم پرسیدم:
دیشب کجا رفته بودی؟
احمدخودش را عقب کشید به دیوار تکیه زد و گفت:
حالم خوب نبود اصلا ...
محمد علی که اومد با هم دو سه جا رفتیم بعدش رفتم حرم ....
مادرم رو حرم خاک کردن .....
رفتم گشتم شاید پیداش کنم ولی پیدا نکردم
سر یه قبر دیگه نشستم و با مادرم درد دل کردم ....
چند نفس عمیق کشید و گفت:
اگه دیر اومدم و تنهات گذاشتم ببخش
اصلا حواسم به ساعت و زمان نبود تا به خودم اومدم دیدم ساعت از یازده هم گذشته
علیرضا را بغل کردم و لای کت احمد پیچیدم و گفتم:
اشکالی نداره ... حق داری ... کم غمی نداری ....
از جا برخاستم و گفتم:
حواست بهش باشه من برم وضو بگیرم
دو قدمی رفتم که چشمم سیاهی رفت و دست به سمت دیوار انداختم و سر جایم ایستادم و چشم بستم.
احمد با نگرانی به سمتم آمد و پرسید:
چی شده رقیه جان ... خوبی؟
کنار دیوار نشستم و بدون این که چشم باز کنم به تایید سر تکان دادم و آهسته گفتم:
چشمم سیاهی رفت ...
_شاید ضعف کردی .... گرسنه ات نیست؟
به تایید سر تکان دادم که پرسید:
دیشب تا حالا چیزی خوردی؟
سر بالا انداختم و گفتم:
نه ...
احمد به سمت یکی از بقچه ها رفت و گفت:
چرا نخوردی؟ مگه نون و پنیر نداشتیم؟
پارچه خالی نان را برداشت و از شرمندگی سر به زیر انداخت و گفت:
شرمنده غافل شدم .... خیال کردم چیزی هست بخوری
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده فاطمه نیک صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوبیستوهشتم
به رویش لبخند زدم و گفتم:
عیبی نداره .... پیش میاد ....
احمد آه کشید و گفت:
کوتاهی ها و کم کاریام در حق تو داره خیلی زیاد میشه
حلالم کن ...
دست به دیوار گرفتم و از جا برخاستم و گفتم:
من ازت راضی ام خدا ازت راضی باشه
به هر زحمتی بود به حیاط رفتم و دست هایم را شستم.
شدت سرمای آب انگار تا عمق استخوان هایم نفوذ کرد.
در حالی که از سرما می لرزیدم سریع وضو گرفتم و جا برخاستم.
ضعف و سرگیجه همراه لرز باعث شد به سختی خودم را به اتاق برسانم.
علیرضا در حال گریه بود که به اتاق برگشتم.
چشم بسته و در حالی که دست به دیوار گرفته بودم کنار بقچه ها نشستم و از احمد خواستم علیرضا را در بغلم بگذارد.
احمد علیرضا را روی پایم گذاشت و سعی کردم بدون این که دست سردم به صورت علیرضا بخورد او را شیر بدهم.
کت احمد که دور علیرضا بود و پتو هم خیس و نجس بود و هیچ چیزی برای این که خودم را با آن گرم کنم نبود.
رو به احمد گفتم:
بی زحمت علاء الدین رو بیار کنارم سردمه
علیرضا با نق و نوق و گریه شیر می خورد. طفل معصوم گرسنه بود و علی الظاهر من شیری نداشتم به او بدهم تا سیر بشود.
حتی دیگر قندی هم نبود که حداقل آب قند برایش درست کنم.
ازآن طرف در هم صدای حاج خانم بلند شد که گفت:
چشه اون بچه؟ ساکتش کنید نصفه شبی ...
ولی علیرضای گرسنه آرام شدنی نبود.
هر چه برای شیر خوردن بیشتر تلاش می کرد گریه اش هم بیشتر شدت می گرفت.
احمد از این که نمی توانست کاری بکند کلافه شده بود.
با صدای الله اکبر اذان از اتاق بیرون زد.
به هر زحمت و دعایی که بود علیرضا را خواباندم و به دستشویی رفتم.
هنوز هم حس ضعف و سرگیجه داشتم و دوباره به سختی وضو گرفتم و نماز خواندم.
هوا رو به روشنایی بود که احمد برگشت.
بقچه لباس من و علیرضا را برداشت و گفت:
پاشو بریم
چادرم را که دور خودم پیچیده بودم از دورم باز کردم و گفتم:
کجا ....
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده مژگان خضری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
📹 تلاوت سوره اخلاص توسط حضرت آیتالله خامنهای
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
این روزهای آخر ماه خدا، دلم❤️
چشمانتظار دیدن گنبد طلا شده🥺
اینجا تمام درد دل من دوا شده✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
°•🌸🪁•° 【 #خادمانه 】 ✍ این روزهای ماه رمضونی که داریم توی اتمسفر فوق العاده نابش نفس میکشیم؛ عجیب
منتظرِ چی هستۍ رفیق؟!😉
بجُنب چونڪه واسه بهتریناش به قید
قرعه جایزه در نـظر داریم😌🤫
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ ما عشق شهادتیم🕊
✋🏼 و این باور ماست
❈ꪤ فرو میپاشد آری♨️
🇳🇮هیبت پوشالی صهیون
❈ꪤ کماکان غیرت طوفانالاقصی✊🏼
🌱زنده میماند
❈ꪤ شهادت را نمیفهمند🥀
😵💫کورند و نمیبینند
❈ꪤ فلسطین دم به دم🇵🇸
😉میمیرد امّا زنده میماند
ꪤ✍🏼 سلیمانیان
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1326»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩✨𓆪• . . •• #فانوس •• 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائ
دعای سحر تو روزهای آخر ماه مبارک فراموش نشه💚
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
خــدایــا✨
مــرا در ایـن مـاه دلبسته اولیایت
و دشمن دشمنانت قرار دهــ🏞
و آراسته به راه و روش خاتم پیامبرانت گردانـــ💚
ای نـگهدارنــده ی دلهای پـیامبـران :)🌿
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
حدّ؎ست حُسـ🪞ــن ࢪا
و تــ♡ـو از حد گذشـ😌ـتہا؎!
#سعدی
#يارِبِلاتَجْمِلُهاٰفيعُيونِخَلْقِك
#زِيماجَمَلَتْهاٰفيعُيوني...
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
در نقشهے جغرافیایے قلبــ💖ــم
#عـشـقت تنها دریاییست که
غرق شدن در آن
ترسے در #دل نمےاندازد💚
#لا_تَخَف_و_لا_تَحزَن_انّا_مُنَجّوك
#اَلا_إنَّ_وَعدَ_اللهِ_حَقٌّ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
#فلسطین_آزاد_خواهد_شد🕊
#القدس_لنا🇵🇸✌️🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze25.mp3
4.01M
•𓆩🎧𓆪•
.
.
•• #دلارام ••
قدس آزاد خواهد شد🇵🇸🇮🇷
○تندخوانیقرآنکریم📖
○بهنیابتازشهدای قدس🕊
○بانوایاستادمعتزآقایی
○جزء بیستوپنجم🤍
.
.
𓆩هرگزنَمیردآنڪہدلشزندهشد بهعشق𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🎧𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 سلام. نماز روزه هاتون قبول.
امروز تو راهپیمایی طوفان الاحرار، یه پسر
کوچولوی شبیه نون خامهای دستشو زده بود
به کمرش داشت راه میرفت، پرسیدم اسمت
چیه؟ گفت وایسا😐 رفت از مامانش اسمشو
پرسید، اومد گفت اسمم امیررضاست😂❤️
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 880 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
✋🏻چهــ جــالب امــروز
بــا دستور پــخت کـوفتهــ در خدمت شمـــاست😍🤌🏻
مـــواد مــورد نــیاز :
پــیاز ۱ عدد🧅
لپهــ خام ۴ ق غ
برنجـــ خام ۵ ق غ
ســبزی مــعطر خشک ۴-۳ ق غ🌿
گوشــت چ.ک ۳۵۰ گرم
آرد نخــود ۲ ق غ
تخــم مرغ ۱ عدد🥚
نمک، فلفل،زردچوبه
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
مداحی آنلاین - بر عمر اسرائیل، ما حکم پایانیم - مطیعی.mp3
3.32M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
✌️ بمناسبت روز جهانی قدس🇵🇸🇮🇷
نحن حكم النهاية لحياة إسرائيل
بر عمر اسرائیل، ما حکم پایانیم
#آخرین_جمعه_ماه_مبارک_رمضان
#مرگ_بر_اسرائیل_هدف_ماست
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوبیستوهشتم به رویش لبخند زدم و گفتم: ع
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوبیستونهم
احمد علاء الدین را خاموش کرد و گفت:
بریم بهت میگم
جوراب هایم را پوشیدم و روسری ام را مرتب کردم و زیر گلویم گره زدم.
چادر مشکی ام را روی یرم انداختم و علیرضا را بغل گرفتم.
کت احمد را خوب دورش پیچاندم و او را زیر چادرم بردم.
با وجود ضعفی که داشتم همراه احمد از اتاق بیرون رفتم و بعد پا به کوچه گذاشتم. پرسیدم:
کجا میریم؟
احمد به سر کوچه اشاره کرد و گفت:
ماشین دربست گرفتم بریم حرم.
_حرم که نزدیکه ماشین نمی خواست ...
احمد به سمتم چرخید و گفت:
حرم نزدیکه ولی جونی تو بدنت نیست پیاده راه بیای
به پیکان قرمز رنگی رسیدیم و سوار شدیم.
نزدیک حرم پیاده شدیم.
کم کم مغازه ها در حال باز کردن بودند. احمد مرا گوشه ای نشاند و گفت:
بشین الان میام.
هوا سرد بود و از سرما در خودم مجچاله شدم.
باز من چند دست لباس روی هم و چادر داشتم احمد که جز همان لباس تنش هیچ لباس یا کت دیگری نداشت بپوشد.
علیرضا دوباره زیر گریه زد و من نمی دانستم وسط خیابان با وجود ضعفی که داشتم و نداشتن شیر چه طور او را آرام کنم.
احمد که در مغازه سوغاتی فروشی بود تقریبا دوان دوان به سمتم آمد.
مشتی پسته را به سمتم گرفت و گفت:
بیا اینو بگیر بخور.
شیشه بچه همراهته؟
_نمی دونم بذار بگردم فکرکنم باشه
احمد علیرضا را از بغلم گرفت و گفت:
بی زحمت بدش
در حالی که علیرضا را تکان تکان می داد گفت:
بابایی دو دقیقه صبر کن این قدر بی تابی نکن منو شرمنده خودت کنی
شیشه علیرضا را پیدا کردم به سمتش گرفتم و گفتم:
شیشه رو برای چی میخوای؟
_این مغازه داره آبجوش داره بهش رو انداختم قبول کرد یکم آبجوش بده برای بچه آبجوش نبات درست کنیم بدیم بخوره
قدمی از من دور شد و گفت:
تو همین جا بشین الان بر می گردم.
احمد علیرضا به بغل رفت و من چشم به گنبد طلایی امام رضا دوختم و گفتم:
یا امام رضا .... دلم برای احمد می سوزه
خودت هواشو داشته باش
هیچ وقت نذار حس کنه شرمنده ماست
پسته ها را دانه دانه در دهانم گذاشتم و جویدم
بالاخره صدای گریه علیرضا هم که تمام خیابان را روی سرش گذاشته بود قطع شد.
زیر لب الهی،شکر گفتم و به احمد که به سمتم می آمد نگاه دوختم.
علیرضا را در بغلم گذاشت. وسایل را برداشت و گفت بریم
با یک دستش وسایل را می آورد و دست دیگرش را پشت کمر من گذاشته بود و مرا که تازه ضعف و گرسنگی ام برطرف شده بود با خود به حرم می برد.
با طلوع آفتاب وارد حرم شدیم.
اولین باری بود که من و احمد همراه فرزندمان به حرم آمده بودیم.
از شدت ذوق و دلتنگی اشک هایم بی اختیار می ریخت.
وارد یکی از رواق ها شدیم و در پناه گرمای رواق نشستیم و زیارت خواندیم
احمد زیارت می خواند و من با گوش و جان می شنیدم و اشک می ریختم
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده آرزو باهو صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوسی
نماز زیارت را که خواندیم احمد روبرویم نشست و گفت:
یه چیزی ازت میخوام امیدوارم ناراحت نشی
بدون حرف منتظر بقیه صحبتش ماندم که نگاه از صورتم گرفت و گفت:
میخوام قبول کنی یه مدت بری خونه آقاجانت ...
انتظارش را نداشتم. با حرفش بغض به گلویم چنگ انداخت و گفتم:
نه احمد ... نه ...
دستم را گرفت و گفت:
رقیه گوش کن به من ...
به خود خدا، به همین امام رضا می دونی چه قدر حالم خرابه و چه قدر تنهام
می دونی که الان بیشتر از هر وقت لازمت دارم که کنارم باشی و مرهم دردای دلم باشی
ولی شرایطش نیست ...
دستم را رها کرد و دست در جیبش کرد و مقداری پول بیرون آورد و گفت:
ببین ...
همه پولی که من دارم همینه ...
اندازه این که فقط یه ماشین بگیرم ببرمت خونه آقاجانت
با این پول من چه جوری تو رو کنار خودم نگه دارم
با گریه گفتم:
گفتی کم کم کار می کنی ...
اشکم را پاک کرد و گفت:
الهی قربونت برم گفتم ....
الانم نمیگم برای همیشه بری فقط چند روز ...
تو مراقبت میخوای ... این بچه مراقبت میخواد ...
چند روز نباش تا من یک سر و سامونی به خودم و این زندگی بدم میام دنبالت
_احمد من نمیرم ... می مونم پیشت
احمد کلافه به پیشانی اش دست کشید و به پول ها اشاره کرد و گفت:
میخوای کنارم بمونی وقتی کل پولی که من دارم همینه؟
وقتی با این پول نمی تونم یکم خوردنی برات بخرم کنارم بمونی چی بشه؟
رقیه فکر نکن من دلم نمیخواد پیشم باشی
به خدا که دلم نمیخواد یه لحظه ازت دور بشم
همه چیزی که الان برای من مونده فقط تویی
ولی یکم واقعیت وضع من رو ببین
منی که پول ندارم یه تشت و صابون بخرم پتویی که نجس شده رو بشورم، منی که پول ندارم یه پتوی دیگه بخرم که این طوری از سرما نلرزی یه بالشت بخرم که سرت رو روش بذاری
پول ندارم یه قابلمه و قاشق بخرم کنار من برای چی میخوای بمونی؟
چرا این قدر پا به پای من خودت رو عذاب میدی
_من خودمو کنارت عذاب نمیدم ...
دستم را محکم در دست گرفت و گفت:
رقیه جان ... جانِ احمد ...
چند روز برو پیش خانواده ات
هم مراقبت باشن و خیال من از شما و حال تون راحت باشه هم رفع دلتنگی کن هم مراسمای مادرم رو .... شرکت کن ...
بغضی که صدایش را بم تر کرد دلم را همه وجودم را سوزاند
_فقط چند روز ....
خودم میام دنبالت ... قول میدم ...
تو رو جان احمد روی حرفم نه نیار
🇮🇷هدیه به روح مطهره شهیده فاطمه رنجبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
📹 تلاوت سوره تین توسط حضرت آیتالله خامنهای
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
امام صادق(ع) فرمودند:
زمان ظهور حضرت مهدی(عج)
سرزمینی باقی نمیماند جز اینکه
ندای لااله الاالله محمد رسولالله
از آن برخواهد خواست 🌱
📗 بحار، ج ۵۲، ص ۳۴۰
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ نظر به ساعتِ خود کَرد⏰
و نقشه در سر داشت😉
❈ꪤ تبر به دوشِ🪓
کسی از نوادگانِ خلیل💚
❈ꪤ چقدر مانده از این❓
بیست و پنج ساله مگر5⃣2⃣
❈ꪤ که محو گردد از عالم💥
نشانِ اسرائیل🇳🇮
ꪤ✍🏼 قاسم نعمتی
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1327»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•