eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مگر چه شد؟؟چرا مسیح یک باره اینقدر عوض شد؟ مانی از کنارم میگذرد +:ببخشید من برم نقشه رو بردارم... نفسم را با صدا بیرون میدهم. نگاهم به قابلمه ها میافتد.. یعنی به خاطر جر و بحث ساده‌ی مان و از حرف های دیشب من ناراحت شده؟.. شاید باید از او به طریقی معذرت خواهی کنم.. نمیدانم چرا ولی دلم نمیخواهد او ناراحت باشد.. به طرف آشپزخانه میروم،چشم هایم برق میزند.دو ظرف تقریبا کوچک دردار از کابینت درمیآوردم. یکی را پر از برنج میکنم و دیگری را از خورشت جاافتاده.. ظرف دیگری برمیدارم و کمی سالاد داخل آن میریزم.ظرف ها را آرام و بااحتیاط داخل سبد پیک نیک کوچکی میچینم. ِ خوشحال و صورت مانی،نقشه های لوله شده به دست وارد سالن میشود.نگاهش از چشمان خندانم به سبد پیک نیک روی دستانم میرسد. لبخند میزنم :_نهارتون... +:ولی نیکی جان... :_آقامانی ولی و اما نداره...واسه شمام ریختم...نوش جان مانی ناچار سرش را تکان میدهد و سبد را از دستانم میگیرد. خوشحالم،این غذای ناقابل میتواند نشانه ی آتش بس باشد...حتی اگر من ناخواسته،موجب رنجش مسیح شده باشم،با این کار معذرت خواهی کرده ام. مانی میگوید +:کاری داشتی به خودم بگو.. :_ممنون +:خداحافظ :_خداحافظ جلوی در که میرسد برمیگردد.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:شبا نمیترسی که؟ سر تکان میدهم :_فکر نکنم... +:قبل خواب در رو دوقفله کن.. :_چشم... جمله ام تا پشت لب هایم میآید و برمیگر دد. اما در نهایت سریع میگویم :_سلام برسونین.. مانی لبخند میزند و سر تکان میدهد. در را که میبندد، نفس راحتی میکشم و لبخند عمیقی روی لب هایم جاخوش میکند. حالا باید منتظر بمانم. به قول فاطمه "یا خودش میرسد یا نامه اش" یا برميگردد یا زنگ میزند... مطمئنم. *مسیح* ته سیگار را درون زیرسیگاری خاموش میکنم و دوباره به منظره ی خیابان خیره میشوم. سردرد امانم را بریده است... دستم را از بالا تا پایین صورت میکشم و نفسم را با صدای بلندی تحویل هوای اتاق میدهم. اخم عمیقی که فاصله ی ابروهایم را کم کرده،پیشانی‌ام را به درد میآورد.. پشت میز مینشینم و وزن شانه هایم را روی پشتی صندلی به تساوی پخش میکنم. گردنم را به عقب خم میکنم و چشم هایم را میبندم. صدای صحبت کردن مانی از پشت در میآید. نمیخواهم مرا در این حال ببیند، به سرعت وارد دستشویی میشوم و در را میبندم. صدای باز و بسته شدن در اتاق میآید،شیر آب را باز میکنم و مشتی آب خنک به صورتم میپاشم. خُنکای آب،التهاب صورتم را کم میکند.. صدای مانی را میشنوم،به نظر با تلفن صحبت میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_باشه... نه نگران نباشین میرسه دستتون.... نگاهی به صورتم و قطرات درشت آب روی ته ریش هایم در آینه میافتد..این چهره ی پر از غصه متعلق به کیست؟؟ خودم هم نمیدانم به چه مرگی دچار شده ام... صدای مانی همچنان میآید :_نه،دیگه آخرای ساله... لعنت به این حال،لعنت به سال... لعنت به من که دیدمت.... شیر آب را میبندم... دیگر نمیخواهم صورت غریبه ام را ببینم.از دستشویی بیرون میآیم. مانی رو به پنجره ایستاده و همچنان با تلفن حرف میزند. نگاهم به نقشه های لوله شده میافتد.. به طرفشان میروم که چشمم به سبد پیک نیک روی میز میافتد.کنجکاوی وادارم میکند به جای نقشه ها به سراغ سبد بروم. سبد را باز میکنم.بوی خوش غذای خانگی به صورتم میخورد. ناخودآگاه نفس عمیقی میکشم. بوی خوشِ قورمه سبزی، معده ی خالی‌ام را قلقلک میدهد.. از دیشب که با یک قاشق با نیکی غذا خوردم... آه... چشمانم را میبندم،نمیخواهم فکر کنم... به او و به هرچه من را به او وصل میکند... زندگی ام آرامش داشت،که او را دیدم.... صیفیجاِت تازه ی سالاد، اشتها را تحریک میکند... ظرف درداری روی دو قابلمه ی کوچک،پر از سالاد... مامان قبلا از این کارها نکرده بود.. دو تا بشقاب و قاشق و چنگال هم پایین سبد چیده شده... قابلمه ها را درمیآورم،ظرف سالاد را باز میکنم و مقداری سالاد داخل بشقابم میریزم. مانی همچنان به بیرون خیره شده و با فردِ پشت خط مذاکره میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ یه رفیق داشتم اسم همسرش رو تو گوشیش اینطور سیو ڪرده بود🥹👇 ╟🤍 «Bitanem» •یعنی یکی یدونم..💕 ازین خوشگلتر مگه داریم❓😍 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
من در تمامے ذرات تشڪیل دهنـده‌ی دنیای ڪوچڪ و مبـهم اطرافـم🌎 تو را جستجو می‌ڪـنم ..😍🌿 صـبح بخـیر💞 🍃🌸| @asheghaneh_halal
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💍 ⏝ ‌‌‌‌‌‌‌ •• •• اندر سرِ ما خیال عشقت هرروز که هست در فزون باد💐 . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌. 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
👜 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 دختر داییم دیروز از طرف مامان زنگ زده به مدرسه، صداشو عوض کرده و گفته دخترم امروز مریضه، نمی‌تونه بیاد بعد دو ساعت حوصله‌ش سر رفته دوباره زنگ زده گفته دارم می‌فرستمش حالش بهتر شد، و پا شده رفته مدرسه😐😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1093 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃دونفره‌هاےویژه‌بامامان‌بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 👜 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌        ‌وَقتی‌"حَـــــرف‌"میزنیِ‌گُوش‌هام         ‌صِداتوُ‌به‌"آغُـــــوش‌"میکشَن💍• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . تا سلــسلہ ۍ مـوے تو در بـاد وزان اسـت😍 در پیـچ و خمـش ریـزش برگــان خـزان است 🍁 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میگن یه روز جناب سعدی با همسرشون👫 داشتن از راسته زرگرها💍 رد میشدن که همسرشون یکهو جلوی ویترین طلافروشی خشکش میزنه و با ناز میگه سعدی جووووونم، ببین چه قشنگه ☺️😍 جناب سعدی یه نگاه به قیمت اون گردنبند میکنه، یه نگاه به جیب مبارک🤦‍♂ و در لحظه میگه: به زیورها بیارایند مردم، خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی!🥰👀 ⬅️ هیچی دیگه به خیر و خوشی تهدید رو تبدیل به فرصت میکنه :)✌️ این داستان ساختگی رو گفتیم که یادآوری کنیم اخلاق خوش😌 میتونه جای خیلی از مادیات رو بگیره دوستان🤌😊 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
4_5863887753665580828.mp3
1.38M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ✘ ایجاد روابط گرم و عاشقانه در خانواده به هیچ کار عجیب و غریبی نیاز ندارد! با رعایت دو قاعده‌ی ساده ؛ ✓ همه‌ی تنش‌ها و دعواها ریشه‌کن می‌شود! منبع: مجموعه محبت درمانی ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ چندی‌ست بیقرارم و دلتنگ،یا رئوف، یک اتفاق خوب، برایم رقم بزن✨️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝