💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوهشت
باز هم، مثل کسی که خون پدرش را طلب دارد، میگویم:معطّل چی هستی؟ سوار شو
دست روی سرش میگذارد و کمی،مجموعه ی چادر و روسری را جلو میکشد و میگوید:خداحافظ
پسرعمو
و بی هیچ کلام دیگری راه میافتد.
کنترل و اختیار اعمالم را از دست میدهم.
باز هم کت واکینگ نیکی روی اعصابم!
این دختر،هم میتواند به طرفة العینی آرامم کند،هم این توانایی را دارد که مرا تا سرحد جنون
بکشاند.
پیاده میشوم و با همهی توانم، در را میکوبم.
حس میکنم شانه های نیکی از صدای بدِ برخورد در، به بالا میپرد.
جلویش را میگیرم،با همه ی عصبانیتم.
با همه ی آشفتگیامـ
لعنت به تو،مسیح...
جام حیات را در دستان نیکی میبینم و خودم به دست خودم، پس میزنمش.
:_میگم سوار شو..
نیکی ترسیده،اما تلاش میکند ظاهر خونسردش را حفظ کند.
+:برای چی باید حرف شما رو اطاعت کنم؟؟
:_واسه اینکه من شوهرت..
+:وای تمومش کنین پسرعمو...
صدای خشدارش همه ی وجودم را بهم میریزد.
او هم مثل من،آشفته است.
لعنت به تو، مسیح که اینچنین او را میآزاری...
هیچ نمیگویم.
فقط در حلقه ی اشکی که چشمان قهوه ای اش را براق تر کرده خیره میشوم.
پلک هایش را روی هم فشار میدهد تا ضعفش را نبینم.
اشک تو جان من را میبلعد دخترعمو...
نگاه نکن مثل پسربچه های مغرور، چیزی که با تمام وجودم میپرستم را پس میزنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ تحلیل درست از حوادث
🪴 حضرت آقا(حفظه الله):
•اگر ما بتوانیم تحلیل درستی از این
حوادث پیدا کنیم، آنوقت دیگر این بذر
ترس و رعب و ناامیدی که بعضی در دل
مردم میپاشند بکلّی خواهد پوسید و از
بین خواهد رفت؛ [اگر] بتوانیم درست
بفهمیم، راه آیندهی این کشور کاملاً
روشن خواهد شد
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #فاطمیه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1538 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
عیونہ أجمَــل مِنَ السَّماء و نجُومِهـا🥺🤌🏻
چشمات از آسمون و ستارههاش، قشنگترن . . .✨💚
🍃🌸| @asheghaneh_halal
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
جایَت کنارم خالیست!
مثلِ نبات کنارِ چای ☕️
مثلِ گلپر 🌱رویِ انار
مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ باران
مثلِ برگهایِ طلایی🍂 در پاییز
همینقدر ساده
همینقدر مهم
همینقدر حیاتی...!🫀
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
•• #همسفرانه ••
{😍} ؏ـِشق جانـم
{⬅️} تــو نقطهی شروعِ
{😌} تمام اتفاقاتِ خوبِ زندگیمے✌️🏻
#گرمابخش_لحظه_هامی☕️
#دوستتدارم💞
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
آیــا از این قابلیتهـاے لباسشویے خبر داشتـید؟🤭😎
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - مَجمَـع الخوبی!🥹🩷
╟♥️ - آقـٰایِ/خـٰانومِ ایده آٰل!👸🏻👌🏻🤴🏻
╟🤍 - کاپیتـٰانِ عشق!⛵️
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @asheghaneh_halal
🛵
⏝
شاه کلیدی برای محبوبیت.mp3
5.28M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
شاهکلیدی برای:
• دفع کینه از قلب~ 💘~
• افزایش رزق ~🔝~
• قدرت جذب بالا ~❤️🔥~
• محبوب شدن در نگاه خدا ~✨️~
• اتحاد و صمیمیت در خانواده~🤝~
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
کِی میشه
نوبت من شه
که بیام به پابوست؟✨️
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ دل را باید آباد کرد..💚
🪴 حضرت آقا(حفظه الله):
•کافی نیست که سر و صورت را
درست کنید، باطن خراب باشد؛
باطن را باید درست کرد...🖐🏻
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #فاطمیه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1539 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
تـو خــودت✨
🪴 بانـے هـر
روشنـے
صـبحِ منــے💛🫀
🍃🌸| @asheghaneh_halal
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
.
⚠️گاهی اوقات ما خودمون رو اونجوری
که بایــــد نمیبینیــــم و ویژگــــی های
خودمـــون رو نادیــده میگیریم ❤️🩹
و این قضیه باعث میشه احساس
ضعف کنیم و اعتماد به نفسمون
رو از دســـــت بدیــــــم🙁😢
📛این معضل قبل ازدواج گریبانگیر ما میـشه و مشکــلات بزرگی رو برای ما
ایجاد میکنه❌
📍مثل اینکه به موقع اقــدام
نمیکنم برای ازدواج‼️
و یا انتخاب اشتباه میکنم اونم در مورد موضوع مهمی مثل ازدواج💔
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
.
اتفاق هایی هستند،
که زندگیات را دوباره می سازند 🏡'
حادثه ای به نام تــــــ♥ــــو
- علیرضا اسفندیاری
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - بادیگـٰاردِ قلبـَم!🥷❤️🔥
- Südame ihukaitsja
╟❤️ - بغلِ امنِ من (امنَم)🫂✨
- My safe hug
╟🤍 - گنـجِ زیبـٰایِ مـَن!💎🪄
- My beautiful treasure
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @asheghaneh_halal
🛵
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
وَلیخٌبهیچۍتودٌنیا﹝؏ـٰاشقانھِتـَر﹞
از ڱفٺنِ﹝دࢪدِتْبھِجونَم﹞نیستْ 🥺🩷
#جوندلم💚
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
تابِ مرا برد تاب گیسویش...👒
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
لطیف اما قدرتمند.mp3
2M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
☜ و این از اسرار خلقت خداست!
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
امام رضا(ع)
بر تلاوت مستمر قرآن
تأکید میکردند و
میفرمودند:
شایسته است که مردم بعد از
تعقیب نماز صبح، پنجاه آیه از
قرآن مجید را تلاوت کنند 💚
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدونودوهشت باز هم، مثل کسی که خون پدرش را طلب دارد، می
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودونه
تو، مجموع تمام آنچه میخواستمی...
حیف که...
آب دهانم را قورت میدهمـ.
طبق معمول نیکی، از نگاهِ خیره ام،ناراضی است.
سرش را پایین میاندازد .
+:برید کنار پسرعمو....
وقتی صدایش میلرزد،
دوست دارم مشتم را به دیوار کناری بکوبم.
:_من... من فقط میخوام برسونمت...
+:نیازی به لطف شما نیست...
به خودم میآیم.
باز هم اختیار از کف دادم..
باز راز دلم را در نگاهم هویدا کردم.
باز نزدیک بود فراموش کنم تصمیم بزرگم را...
تصمیمی که کمی خودخواهانه به نظر میرسد اما برای هردویمان خوب است.
هم من،هم نیکی...
تفاوتهای ما بیشتر از شباهتهاست.
حتی اگر من هم بخواهم،محال است نیکی بخواهد..
نه..نشدنی است ....
قبل از اینکه افکارم فرصت تجلی در کلامم را پیدا کنند،نیکی با شتاب از کنارم میگذرد.
برمیگردم و صدایش میکنم.
:_نیکی..
میایستد،بدون اینکه برگردد آرام میگوید
+:پسرعمو، آقامانی گفتن نظرتون اینه که تا وقتی این قضیه،تموم نشده؛آرامش همو بهم
نزنیم...پس پای تصمیمتون بمونین...خداحافظ
از کنارم میگذرد و مرا با پریشانیام رها میکند.
توان حرکت ندارم،هیچ نمیتوانم بگویم.
تنها،به سختی،تن بی جانم را برمیگردانم و رفتنش را نظاره میکنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصد
روح از جانم میکنَد و میرود.
کسی چه میداند در دو هفته ای که در ماه عسل خانه،زندانی بودیم،کلامت،نگاه های آغشته به
ِ شرمت،
دست پختت و کارهایت با دل بیچاره من چه کرد؟
تو نمیخواستی مرا اسیر کنی،بینوا خود من دچارت شدم ...
رفتنت،همانقدر ویرانم میکند که ماندنت...
چاره ای ندارم،باید برایت آرزوی خوشبختی کنم؛وقتی میدانم،هیچوقت،از آن من نخواهی شد...
و این،غم انگیزترین دانایی دنیاست...
کاش هرگز نمیدیدمت....
*نیکی*
چادرم را از سرم درمیآورم و کلید را درون قفل،دوبار میچرخانم.
خیالم از امنیتم که راحت میشود،چادرم را درمیآورم و روسریام را از سر میکشم.
اسفند،آخرین تلاشهایش را میکند تا زمستان ماندنی باشد؛ اما بوی شیرین بهار،تمام خیابان ها را پر کرده.
تارهای پریشان مو، که به قدرت اصطکاک به روسری حریرم چسبیده بودند،آزادانه به هر طرف
فرار میکنند.
دست میبرم و با فشار دادن کلید برق،خانه را غرق نور میکنم.
به طرف اتاقم میروم.
پالتوی سورمه ای که درحیاط خانه ی عمو به تن کردم، درمیآورم.
لباس هایم را با بلوز و شلوار حوله ای عوض میکنم،کتابی که تازه شروع به خواندنش کرده ام
برمیدارم و به طرف آشپزخانه میروم.
حوصله ی صبر کردن ندارم،از خیر ِچای خوش رنگ میگذرم و بیخیال کتری میشوم.
دکمه ی چایساز را فشار میدهم و خود به طرفِ یخچال میروم.
نگاهم روی طبقات پر و خالی یخچال میلغزد.
از غذای ظهر،هنوز هم مانده، اما اشتهایی ندارم.
در یخچال را آرام میبندم و برمیگردم.
نمازم را در مسجد محله خوانده ام.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدویک
صدای غلغل چایساز که آب جوش خود را به در و دیوار میکوبد سکوت خانه را می شکند
شکسته.
از کابینت بالایی، یک شاخه نبات و یک دانه هل در میآورم.
دست دراز میکنم و جعبه ی چای کیسه ای را هم بیرون میآورم.
درون فنجان سفیدم،کمی آبجوش میریزم و هل و نبات را درونش فرو میکنم.
چای کیسه ای را چند بار درون فنجان بالا و پایین میبرم تا برگهای چای رنگ بدهند به زلالی
فنجانم.
تفاله ی چای را درون سطل زباله میاندازم و فنجان و کتاب به دست،وارد سالن میشوم.
روی اولین مبل مینشینم و پاهایم را جمع میکنم.
یادم رفته، آخرین بار تا کجا خوانده ام؟
کتاب را از ابتدا ورق میزنم تا سیر وقایع به خاطرم بیایند.
فنجان را به لبم نزدیک میکنم.
چای با وجود عطر جان بخش هل و حلاوت داشتنی نبات،مشخص است که یک فنجان
بیهویت است که از سر تکلیف و شاید ناچاری، بنا به دم کردنش گذاشته ام.
آه میکشم.
ناگهان مثل برق گرفته ها از جا میپرم.
امروز چند شنبه بود؟
چند لحظه طول میکشد تا به خاطر بیاورم پنجشنبه است.
نفسی از سر آسودگی میکشم.
.. باید برای شنبه ی هفته ی آینده ،سر کلاس استاد ماندگاری
نه،فراموشش کن... حال و حوصله اش را ندارم.
سفره ی ذهنم، مثل قالیچه ی سلیمان پرواز میکند سمت مسیح
مثلا جایی که خوش ندارم برود.
جایی که ممنوعه است.
میخواهم به ذهن سربه هوایم بفهمانم در افکارم جایی برای مسیح نیست
فنجان را محکم روی میز میکوبم، شاید صدای برخوردش، هوشیارم کند.
نفسم را با صدا بیرون میدهم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدودو
کتاب را میبندم و از جا بلند میشوم .
میخواهم به طرف اتاقم بروم که صدای واحد بلند میشود .
برمیگردم و نگاهی به ساعت شماطه دار میاندازم.
از نه شب، ده دقیقه گذشته است.
تعجّب میکنم،کمی هم میترسم.
مسیح که نمیآید.
قرار نبود بیاید، با رفتار و حرفهای امروز من هم،محال است برگردد.
روی پنجه ی پا،به طرف در میروم.
از چشمی،بیرون را نگاه میکنم.
ِ با دیدن چهره ی آشنای زن عمو،نفس راحتی میکشم
قامت بلند و چهارشانه ی عمو،اجازه نمیدهد ببینم شخص دیگری همراهشان هست یا نه.
نگاهی به لباسهایم میکنم و به طرف اتاقم میدوم.
چادرم را روی سر میاندازم و دوباره به سمت در، اوج میگیرم.
کلید را در قفل میچرخانم و دستگیره را به طرف پایین فشار میدهم.
عمومحمود و زنعمو جلو میآیند.
بلند میگویم:سلام
زنعمو با لبخند نگاهم میکند:سلام دخترم
عمو با ابهت همیشگیاش،جواب سلامم را میدهد .
نمیتوانم حیرتم را پنهان کنم.
:_زنعمو... خیر باشه...شما..این موقع شب...اینجا...؟؟
زنعمو لبخند قشنگی میزند.
+:اومدیم سری به دختر و پسرمون بزنیم... یکی از همسایههاتون پایین بود،واسه همین اومدیم
بالا...حالا اجازه میدی بیایم تو ؟
متوجه اشتباهم میشوم،سریع خودم را کنار میکشم و با خجالت میگویم
:_بفرمایید...ببخشید
چادرم را روی سرم مرتب میکنم.
عمو و زنعمو وارد میشوند و روی مبلهای استیل مینشینند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوسه
به طرف اتاقم میروم.
مانی همراهشان نیست.
چادرم را روی تخت میاندازم و موهایم را مرتب میکنم.
به طرف آشپزخانه میروم و زیر کتری را روشن میکنم.
ظرف بیسکوییت را از کابینت برمیدارم و به طرف سالن میروم.
زنعمو نگاهم میکند
+:زحمت نکش دخترم...
:_چه زحمتی...
برایشان پیشدستی میگذارم و بیسکوییت را مقابلشان میگیرم.
دوباره به آشپزخانه میروم و ظرف میوه را برمیدارم.
زنعمو و عمو درگوشی پچ پچ میکنند.
من که وارد سالن میشوم، از هم فاصله میگیرند و ساکت میشوند.
روبه رویشان مینشینم و پای راستم را روی پای چپم میاندازم.
زنعمو میپرسد
+:مسیح نیست؟؟
:_مسیح که... راستش... نه نیست..
+:این موقع شب،کجاست؟
:_فکر کنم شرکت باشن...
زنعمو یک تای ابرویش را بالا میدهد.
+:مگه باهم برنگشتین؟
:_راستش... یعنی نه... من خودم اومدم..
زنعمو با لحن مادرانهای میپرسد
+:به حساب دخالت نذار، میخوام کمکتون کنم.
سرم را پایین میاندازم.
زنعمو ادامه میدهد
+؛مشکلی پیش اومده عزیزم؟؟
دعواتون شده؟؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوچهار
قبل از اینکه چیزی بگویم، صدای آیفون میآید.
"ببخشید"ی میگویم و از جا میپرم.
'شاید مسیح باشد'
به طرف آیفون میروم.
چهره ی مامان و بابا را تشخیص میدهم و دکمه را فشار میدهم.
برمیگردم،زنعمو با لبخند میگوید
+:باهاشون هماهنگ کردیم؛مهمون ناخونده شدیم....
با لبخندی میگویم
:_اختیار دارین...
در واحد را باز میکنم و به طرف آشپزخانه میروم.
موبایل را از روی پیشخوان برمیدارم و با عصبانیت انگشتانم را روی صفحهی موبایل فشار
میدهم و برای مانی مینویسم:
"بابام و مامانم و عمو و زنعمو اینجان...
سراغ پسرعمو رو میگیرن من نمیدونم چی باید بگم"...
قبل از هیچ فکری، "ارسال" را فشار میدهم.
به طرف سالن میروم.
مامان و بابا وارد خانه میشوند.
جلو میروم و بابا را بغل میگیرم.
بابا با صدای بغضداری میگوید:خیلی بیوفا شدی نیکی خانم...
انتظار داشتم صبر کنی تا بیام...
سرم را پایین میاندازم،بابا روی موهایم را میبوسد.
صدای زنگ موبایلم بلند میشود.
هول شده ام،تا به حال میهمانداری نکرده ام.
با دست تعارف میکنم تا بنشینند و با سرعت به طرف آشپزخانه میدوم.
موبایلم را برمیدارم و جواب میدهم
:_سلام آقامانی...
صدای نفسنفس زدن میآید.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ خدا برات بخواد کافیه..💚
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #فاطمیه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1540 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝