صرفـاًجهتاطلاعتونبایدبگمکه
شیطانهرلحظهدرتلاشهتاماهـٰاباعث
اشکـٰایحضرتمهدیباشیم‼️🖐🏾
#قولخودمون
#نگینگفتم!🚶🏿♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم صل علی امیر المومنین علی بن ابی طالب...💔😭
دنیای منی بابایی...😭
#حرم
اے شهید🌷🕊️
ڪاش اندڪے
مثل شمـــ💚ــا
قلبــــ هامان تحتــِ
تســخیر خـــــدا بود
تا گام هایمــان اینگونه
زمینــــــ گیــــــر نـــشود...!💔
#حاج_قاسم💔🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
•┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈•
↳˹ @Banoyi_dameshgh˼
بـعضۍوقتا
نہمداحۍآرومتمیڪنہ
نہروضـہ ... ؛
نہعڪسِڪربلا
بعضۍوقتایہ"حسین"ڪمدارۍ !
-بایدبرۍضریحشوبغلڪنیتاآرومشے(:"💔
💠🔹#پیامبر_اکرم صلیاللهعلیهواله میفرمایند:
《لَوْ اَنَّ الْفَیَّاضَ اَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ مِدَادٌ
وَالْجِنُّ حُسَّابٌ وَالْاِنْسُ کُتَّابٌ
مَا اَحْصُوْا فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنَ اَبِیْ طَالِبٍ》
◄ اگر انبوه درختان قلم
◄ و درياها مرکب
◄ و تمام جنيان حسابگر
◄ و تمام انسانها نويسنده باشند
◄ قادر به شمارش فضائل
علی بن ابیطالب نخواهند بود
📚↲بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۱۹۷
#حیدࢪیون
همیشہ صبح و شبم غرق صحبت حســن است..
ڪه زنـــده روح مــن از ایـن محـبت حســـن است...(:🌿💚
#بیوگرافی #دوشنبه_های_امام_حسنی
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_چهل_و_هشتم 🌈 آقا مرتضی: چشم توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس - نرگس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_چهل_و_هشتم 🌈 آقا مرتضی: چشم توی راه چند تا میوه با ظرف دادم به نرگس - نرگس
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_چهل_و_نهم🌈
باشه
نرگس: رها ،دیدی نمیتونی بری برگرد ،زیر دست و پا له میشی
- باشه مواظبم
وارد محوطه ضریح شدم
نمیدونستم کجا باید برم
جسمم در بین ازدحام یه این سمت و آن سمت میرفت
ولی من چشم دوخته بودم به ضریح
آقا جان بعد از ۲۳سال اومدم حرمت،بزار دستم به ضریحت بخوره
یکبار فقط ،یکبار در آغوش بگیرم ضریحت و برام کافیه
نفهمیدم چی شد که یه دفعه دستم کشیده میشد
یه خانمی بود انگار عرب بود ،زبونش رو نمیفهمیدم
نزدیک ضریح بود ،دستمو میکشید
و منو به سمت خودش میکشوند
نفسم بند اومده بود ،یه لحظه به خودم اومدم که دستام روی ضریحه
آخ که چقدر تو مهمان نوازی
مهمان نوازی ات شهره شهر شده
اما من گناه کار ،کر بودمو نشنیدم
یا امام رضا ،آمدم تا برایت بگویم راز های بزرگ دلم را بر ضریحت دخیلی ببندم ،تا کنی چاره ای مشکلم را
آمدم با دلی تنگ و خسته ،تا به پای ضریحت بمیرم
یا که ای ضامن آهو از تو حاجتم را اجابت بگیرم
خودت مواظب زندگیم باش آقا جون
خودمو از جمعیت رها کردم و از ضریح دور شدم
رفتم سمت نرگس ،نرگس در حال نماز خوندن بود
منم یه مهر برداشتم و اول دو رکعت نماز شکرانه خوندم بعد دو رکعت نماز زیارت
بعد از کمی خوندن نماز و قرآن با نرگس رفتیم بیرون
آقا مرتضی و رضا ،بیرون حیاط روی فرش نشسته بودن ،رفتیم کنارشون1 01
رضا)نگاهی به من کرد(: زیارت قبول بانو
-زیارت شما هم قبول،آقااا
یه کم تو حیاط حرم نشستیم و چند تا عکس هم گرفتیم،من که اینقدر از هر مدل ژست عکس میگرفتم با رضا که نرگس
میگفت: رها حیف شدی باید میرفتی کلاس عکاسی
- عع مثلا اومدیم ماه عسلمونااا ،به جای اینکه بریم آتلیه هزینه کنیم ،همینجا از گوشیمون عکس میگیریم
رضا: اره عزیزم بیا عکس بگیریم ،اینا حسودن
بعد از کلی عکس گرفتن رفتیم سمت هتل ،ناهار خوردیم و یه کم استراحت کردیم که غروب زودتر بریم حرم چون
پنجشنبه هم بود ،مراسم دعای کمیل بر گزار میشد
اینقدر خسته بودم که خوابم برد
رضا: رها جان ،خانومم
) چشمام نصفه باز شد(: جانم
رضا: پاشو بریم نزدیک اذانه هاا
) یعنی مثل موشک بلند شدم از جام(
- وااایی چقدر خوابیدم من، الان آماده میشم ،زنگ بزن واسه نرگس اینا آماده شدن؟
رضا: خانم گل، نرگس و مرتضی خیلی وقته که رفتن
- ای واییی پس چرا زودتر بیدارم نکردی؟
رضا: دلم نیومد،الان به خاطر مراسم بیدارت کردم وگرنه میزاشتم بخوابی
- چقدر تو ماهییییی
زود آماده شدم چادرمو سرم کردم ،تسبیح فیروزه ای رو دور دستم پیچیدم رفتیم
صدای اذان می اومد
تن تن راه میرفتیم
نفس نفس میزدیم و همدیگه رو نگاه میکردیم و میخندیدیم
وارد حیاط شدیم جای سوزن انداختن نبود ،رضا اول منو برد یه جایی
رضا: رها جان، تو همینجا بشین منم میرم سمت آقایون، جایی نریااا خودم بعد نماز میام پیشت
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
˹ @Banoyi_dameshgh˼
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_چهل_و_نهم🌈 باشه نرگس: رها ،دیدی نمیتونی بری برگرد ،زیر دست و پا له میشی - ب
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_پنجاهم 🌈
چشم
نشستم با تسبیح ام ذکر میگفتم
صدای اقامه نماز اومد ایستادم که نماز بخونم فهمیدم مهر ندارم ♀
چند قدم اون طرف تر دیدم یه بچه داره با مهر بازی میکنه
رفتم نزدیکش شدم
- خاله به من یه مهر میدی نماز بخونم
&) با دستای کوچیکش یه مهرو انتخاب کرد گرفت سمتم (بفلما
- خیلی ممنونم عزیزم
برگشتم سر جام ،نمازمو اقتدا کردم و الله و اکبر گفتم
بعد از خوندن نماز
جمعیت بلند شدن و رفتن ،بعضیاا رفتن سمت حرم بعضیا هم از صحن حیاط خارج میشدن
بعد از مدتی رضا اومد سمتم
رضا: قبول باشه
- قبول حق باشه
نشست کنارمو یه کتاب مفاتیح باز کرد ،شروع کردیم به خوندن زیارت امین الله ،بعد هم زیارت عاشورا خوندیم
بعد مراسم دعای کمیل شروع شد
رضا میگفت ،حاج مهدی میر داماد میخواد بخونه ،ولی من نمیشناختمش
بند بند دعای کمیل و که میخوند ،دلمو به آتیش میکشوند
تو بند بند دعاش از حسین و کربلا گفت
از حسین و قتلگاه گفت
از ،زینب و اسارتش گفت
هر حرفی که میزد بیشتر شرمسار میشدم که چقدر گناه کار بودم
که چقدر راه و اشتباه رفتم
هر دفعه الهی العفو که میگفت ،انگار راه بازگشت به سویم باز میشد
انگار نوری بود توی تاریکی دلم
بعد از مدافعین حرم گفت ،با آوردن اسمش صدای زجه های رضا رو میشنیدم1 03
حتمن یاد دوستاش افتاده
بعد از تمام شدن دعا
رضا رو کرد به من
رضا: خانومم
- جان دلم
رضا: میشه برای منم دعا کنی؟
- من دعا کنم، من که پر از گناهم ؟
رضا: اره تو دعا کن ،تو دلت پاکه ،از خدا و امام رضا بخواه حاجتمو بده
- چه حاجتی ؟
رضا: رو کرد سمت گنبد ،و اشک میریخت ،اینکه منم برم
- کجا بری؟
رضا: سوریه
)انگار حکم جونمو از من میخواست، چند لحظه پیش دلم میخواست ای کاش اون موقع کنار بی بی زینب بودمو
همراهیش میکردم ،ولی راست میگفت،حرف و عمل با هم فرق میکنه ،من که دلم به رفتن رضا نرم نمیشه ،چطور اون فکر
اومد سراغم (
چشمامو بستم و رو به سمت حرم کردم : یا امام رضا، من رضای خودمو به تو میسپارم اگه ضامنش میشی که به نزد من
برگردونیش،خودت حکم رفتنش و صادر کن
دستای رضا اشکای صورتمو پاک میکرد
- رضا چه سخته بین حرف و عمل یکی باشی ،چه سخته از یه طرف دلت بخواد همراه بی بی باشی ،از یه طرف دلت نیاد
عشقتو راهی این سفر کنی
رضا پیشونیمو بوسید : الهی قربون اون دلت بشم ،دستت درد نکنه که دعا کردی برام
زمان برگشت رسیده بود و دل کندن از این بهشت درد آور
ای کاش میشد هر موقع دلتنگت میشدم مثل این کبوترای حرم پرواز میکردم و میاومدم روی گنبدت مینشستم و یه دل
سیر نگاهت میکردم
افسوس که هیچ چیزی امکان پذیر نیست
آقا جان باز بطلب ،بیایم به پابوست اما دفعه بعد سه نفری
حالم زیاد خوب نبود ،سرمو تکیه داده بودم به شیشه ماشین و بیرون تماشا میکردم که کم کم خوابم برد
چشمامو باز کردم دیدم همه جا تاریکه
ادامه دارد...
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
˹ @Banoyi_dameshgh˼
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
سلام وقت شما عزیزان بخیر
این رمان رو به اتمامه و بعد از این رمان خوب و آموزنده گذاشته میشه انشاءالله
زَخمِزَبۅن
تَحقیر
تُھمَت
قِضـٰاۅَت
دِلشِڪَستَن
حَقُالنـٰاسۅ…
بَعدنِگَرانِاینِہڪِہنَڪُنِہبـٰابَت
شَڪدَرۅضۅگِرِفتَنِشمۅاخِذَشڪُنِہ(:
مَگِہمیشِہ؟؟!
🦋↜'' ‹ #تلنگر›
💍↜'' ‹ #حیدࢪیون ›
↝ ˹ @Banoyi_dameshgh˼
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
#جهٺبیدارشدنازخواببراۍنماز^^
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱
#سورهۍڪهف🌿
شبتونحسینۍ✨
دعاۍفرجآقاجانمونفراموشنشھ🌼🧡
❰🛵🌤❱
ســلـامٌ عَـلی جـهـادنـا❥
أنت فی قلـ❤ـبے و نــورالعـیونی . . .
و حبـیبی 🖇و سـیدی . . .
و نعم الـرفـــیق . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید به این نکته برسیم،
که:
خودشیفتگیهامون خود
-محوری هامون باعث شده
۱۱۷۳ سال امامِ زمانمون ظهور
نکنه...🙁💔
#حسین_زمان🌍
#یکمبهخودمون_بیایم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💙
💌﴾˹ @Banoyi_dameshgh˼﴿💌