eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
Mehdi Rasuli - Dige Rahi Namoonde.mp3
2.79M
شب جمعه است و دلم هوایت را کرده 💔 آقا بیا!!! @Banoyi_dameshgh
‏كهنہ‌ترين لباس بسيجے را تن مےكرد! و هر وقت كہ مورد اعتراض قرار مےگرفت تا يک دست لباس نو از انبار بردارد، مےگفت: تا وقتے كہ قابل استفاده است مےپوشم! ♡j๑ïท🌱↷ @Banoyi_dameshgh
🌹بسم رب المهدی🌹 سلام خدمت تمام همسنگران⚡️ زمان ختم صلوات تا ساعت ۲۴🕛 ✅نیات: 👈سلامتی و ظهور آقا امام زمان 🌸 👈سلامتی رهبر عزیزمون🌼 👈خاموش شدن فتنه💔 لطفا تعداد صلوات های خود را به آیدی‌ زیر ارسال کنید: @molayam_Ali_110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همون لحظه صدای زنگ گوشیم بلند میشه و نام کیانا روی صفحه می‌افته: - سلام خوبی؟ - سلام شکر خوبم! - می‌دونستی فردا دانشگاه باز میشه و امتحان داریم؟ چی؟ امتحان؟ با هول میگم: - مگه قرار نبود یک هفته تعطیل باشه؟ آخه چرا؟ حالا با کدوم استاد امتحان داریم؟ کیانا خنده ای می‌کنه و میگه: - انقدر شما خوش شانسی با آقای مولایی که خوشش نمیاد ازت! - وای حتما صفر میشم، آخه یک مشکلی پیش اومده نمی‌تونم برگردم تهران! کیانا لحنش بوی نگرانی می‌گیره و میگه: - چیشده؟ مگه کجا رفتی؟ - من بهت نگفتم اومدم مشهد، ولی الان توی نزدیکی مشهد هستم و نمی‌تونم برگردم تهران! - تنها رفتی؟ - نه با خانواده ولی حال بابام بده بیمارستانیم! - چیشده؟ گریم می گیره و میگم: - تصادف کرده! کیانا با هول میگه: - آدرس بده الان به کسری میگم حرکت کنیم بیایم پیشت! - نه عزیزم نیاز نیست. که کیانا وسط حرفم می‌پره و میگه: - قرار شد چیزی رو از هم پنهون نکنیم و هم تو شادی و هم مشکلات کنار هم باشیم! پس حرف نباشه آدرس رو بفرست با کسری میام. و گوشی رو قطع می‌کنه... صد هزار تا صلوات نذر می‌کنم تا بفرستم وقتی دبیرستانی بودم یک استادی داشتم. همیشه می‌گفت: - همیشه با خدا معامله کن مشکلت حل میشه و ذکر یا فاطمه شاهکلید همه‌ی ذکر هاست! @Banoyi_dameshgh
چند ساعتی گذشته بود و حال بابا حدودا بهتر از قبل شده بود ولی هنوز بهوش نیومده بود! دست‌های بابا رو داخل دست‌هام گرفتم و آروم نوازشش دادم! - بابایی! میشه اون چشم‌های قشنگت رو باز کنی؟ یادته همیشه می‌گفتی وقتی چشم‌هات گریون میشه خوشگلتر میشی؟! پاشو ببین خوشگل شده! پاشو اشک‌هام رو پاک کن، پاشو بغلم کن و مثل همیشه تکیه گاهم باش! و دست‌هاش رو محکم تر می‌گیرم که تکون خوردن انگشتش رو حس می‌کنم. به چشم‌هاش نگاه می‌کنم که پلکش تکون می‌خوره. زبونم بند اومده و هر چی میگم صدا از گلوم خارج نمی‌شه، بعد چند دقیقه که از شوک خارج میشم داد می‌زنم: - دکتر، دکتر! که دوباره دستش تکون می‌خوره...! دکتر میان سالی که فهمیدم فامیلش رمضانی هست وارد میشه، به دو تا خانوم پرستار پشتش اشاره می‌کنه و میگه: - از اتاق ببریدش بیرون! که با زور من رو می‌برن بیرون، همون لحظه کیانا و کسری و مازیار میان داخل؛ بی توجه به کسری و مازیار می‌پرم بغل کیانا و با ذوق میگم: - کیانا بابام دستش و پلک‌هاش تکون خورد! کیانا محکم تر بغلم می‌کنه و میگه: - خدایاشکر! که مازیار با خنده میگه: - ماشاالله چه پا قدم خوبی داشتیم! حال آقای توکلی بهتر شد. به این حرف مازیار می‌خندیم که تازه خودم رو جمع و جور می‌کنم و رو به کسری و مازیار میگم: - ببخشید سلام! که کسری با لبخند همیشگی روی صورتش میگه: - سلام خانوم توکلی احوال شریف؟ - الحمدالله! که همون لحظه گوشی کسری زنگ می‌خوره، ببخشیدی زمزمه می‌کنه و از ما جدا میشه! باز می‌پرم بغل کیانا و چند دقیقه توی بغلش می‌مونم! کسری میاد و روبه کیانا میگه: - خیالتون راحت شد کیانا خانوم؟ من و مازیار برگردیم تهران که الان سرهنگ زنگ زد و گفت باید بریم اداره؟ ... @Banoyi_dameshgh
سرهنگ؟ با شوک به کسری نگاه می‌کنم! مگه امیرحسین نگفت که کسری و مازیار توی شرکت آقای زارع کار می‌کنند؟ پس سرهنگ چی میگه! نگاهم رو از کسری می گیرم و با بهت به کیانا نگاه می‌کنم که میگه: - بعدا بهت میگم قضیه چیه! و رو به کسری می‌ایسته و مثل نظامی ها پاهاش رو محکم به هم می‌کوبه و علامت نظامی می‌ذاره و میگه: - نه قربان، خدانگهدار جناب سروان. که کسری لبخندی می‌زنه و من این وسط هنوز گیجم، سرهنگ؟ سروان؟ حتما مازیار هم سرگرده! کسری از من عذر خواهی ای می‌کنه و به سمت در میره... پرستار ها و دکتر از اتاقی که بابا داخلش بود بیرون میان و میگن: - مژدگونی بدید، بهوش اومدن ولی باید فعلا تحت مراقبت باشه! - می‌تونم برم ببینمش؟ - فعلا نرید بهتره. @Banoyi_dameshgh
بسم رب هادئ القلوب....💔
اول صبح بگویید: حســــــــــین جان رخصت💚 تا که رزق از طرف سفره ارباب رسد @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا