عجـللولیـكالفـرجفقـطعـادتروی
زبونمـونشـده
روزایجمعـهپسـتگذاشتـنازجمکـران
تبدیـلبـهعـادتشـده
انقـدرکـهادعـاداریم ، کـاریهـمواسه
ظھـورانجـامدادیـم💔؟!
امام علی علیه السلام:
در فتنه همچون شتر بچه باش، او را نه پشتى است كه سوارش شوند، و نه پستانى كه شيرش دوشند
📚 نهج البلاغه، حکمت ۱
⛓⃟📜¦⇢ #حدیث
⛓⃟📜¦⇢ #حیدࢪیوݩ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
🥀🥀
پیڪری اِرباً اِربا..*
*🌹همرزم← تازه از شناسایی برگشته بودیم🌙 گفتم اسماعیل بخواب فردا باید بریم منطقه💫 گفت مگر میشود نماز شب نخوانیم؟📿
سر و وضع و ریشش را مرتب و لباسهایش را با لباس خاکیاش عوض کرد💫 گفتیم اسماعیل نوربالا میزنی! چه خبر شده؟💫 گریه اسماعیل را کسی ندیده بود🥀
اما آن لحظه روضه حضرت رقیه (س) گوش میداد و گریه میکرد🥀
از ماشین پیاده شدم و گفتم الان شهیدمان میکنی!‼️
تمام فرشتهها را کشاندی توی ماشین!‼️اسماعیل گفت نماز را در مقر بخوانیم. 📿
با لپتاپش منطقه را برای عملیات رصد میکرد💫 که یکهو زمین و آسمان آتش شد💥 موشک زدند💥همرزمی از ماشین پرت شد بیرون💥
وقتی بالای سر اسماعیل رسیدم دست و پایش قطع شده بود🥀
اسماعیل هنوز ضربان قلب داشت🥀میخواستم به لبهای ترک خورده و خشکیدهاش آب بزنم
گفتم اسماعیل روزه است🥀 با زبان روزه خدمت حضرت زینب (س) برود.💫
رفتیم تا اطلاع بدهیم
وقتی برگشتیم داعش بالای سر اسماعیل رسیده بود پیکرش را ارباً اربا کردند🥀چشمش را در آوردند و به قلبش چاقو زدند🥀و لباس و پلاکش را بردند🥀*🕊️😭
تاریخ تولد: ۱۲ / ۱۰ / ۱۳۵۹
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۸ / ۱۳۹۸
محل تولد: خرم آباد
محل شهادت: سوریه
شهیدمدافعحرم اسماعیل غلامی یار احمدی
🍃🍃🍃
@Banoyi_dameshgh
هیچوقـتخـدایخودتـوبـهدنیـانفـروش
فکـرمیکنـیکـهسـودمیکنـی
یکیفکـرمیکنـهآزادیبـهدسـتمیاره!
یکـیفکـرمیکنـهکـهپـولبـهدسـتمیـاره
ولـیاونـیکـهیوسـفروبـهچنـدتـاسکـهفروخـت
اولشفکـرمیکـردکـهقـرارهثروت
بـهدستبیـاره
درحالـیکـهتمـامثروتشـوازدسـتداد✋🏻💕!
❣بر چهره دلربای مهدی صلوات❣
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
#حیدࢪیوݩ
#تلنگر🖇🌿
فرض کن قیامت شده و
نامه اعمالت رو آوردن...📜
توش نگاه میکنی میبینی نوشته ۱۰۰,۰۰۰ نفر رو باحجاب کرده!!😳😳
از تعجب شاخ درمیاری: «این چیه؟ من کی این کارو کردم که خودم خبر ندارم ؟!!!»😍😍😍
مأمور حساب و کتاب: «این آثار نهی از منکرهاته تا سالها پس از مرگت!»😊
▫️آخه من که هر چی نهی از منکر کردم خیلیا «به تو چه» و «تو نگاه نکن» و این حرفا جواب میدادن... چه اثری؟!🤔
▪️جلوی تو این حرفا رو میزدن. بعدتر که میرفتن و به حرفت و رفتار مؤدبانهات فکر میکردن تأثیر میگرفتن اما خودت بی خبر بودی...😇
▫️بازم این همه نمیشه!🤔
▪️بعضیاشونم چون قبل از تو کسی بهشون تذکر داده بود اما فقط ۱ نفر بود بیاثر بود. تو گفتی شد دو نفر و اثر گذاشت...😊
▪️بازم این همه نمیشه!!🤔
▫️خیلیا هم بچهها و نسل خانمایی هستن که محجبه شدن... از مادرشون که تو با تذکرت باحجابشون کردی اثر مثبت گرفتن... با واسطه ثوابش مال تو هم شده...😉
▫️ولی بازم این همه نمیشه...!🤔
▪️خیلی از محجبهها از ترویج حجابت ثابت قدمتر شدن...
▫️خب، بازم ایـــن همه نمیشه... !!🤔
▪️توی دنیا که بودی، این آیه رو نخونده بودی که هر کس کار خوب انجام بده «فله عشر أمثالها..» ده برابر براش حساب می کنن؟؟؟😠
▫️چرا، خوندم... اما بازم ایـــن همه... !!!🤔
▪️اه... بسه دیگه، چقدر گیر دادی... اگه نمیخوای پاکش کنم، نامه عملت رو بدم دست چپت؟😡
▫️نه نه نه...! غلط کردم. دیگه حرف نمیزنم.😅
▪️بیا... اینم اجر توهیناییه که توی این راه شنیدی... اگه یک کلمه باز حساب کتاب کنی من میدونم و تو...😒
▫️وااااای... عجب اجری...😍😍 کاش بیشتر از اینا بهم توهین میکردن... کاش میزدن تو گوشم، کاش میکشتنم... با این حساب اجر #شهید_خلیلی چیه؟🤔
▪️اون مقامش خیلی خاصه👌 شماها نمیبینید. وگرنه از حسرت کلی غبطه میخورین... بهتون رحم کردن که بی خبر گذاشتنتون.
▫️خوش به سعادتش...
▪️یه مژده هم دارم برات...☺️
▫️چی هست؟
▪️صفحه پشتی نامه عملت رو نگاه کن...
▫️اینجا...؟! أ....!!!! آخ جوووون، این چیه؟ چقدر زیاده... همش مال منه😃
▪️بله، توی دنیا یه خاطره امر به معروف برای یه کانال فرستادی، خیلیا خوندن و #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر رو شروع کردن... اینم ثواب داره
#تلنگرانہ
👨💼انسان وقتی گناه میکنه در واقع به خودش صدمه زده😣
وقتی توبه میکنه، از خدا میخواد که این صدمه رو جبران کنه و این چیزی شبیه معجزس😍👏
🔥گناه کردن مثل این میمونه که آدم دستش رو بزاره روی سنگ قصابی، ساتور رو برداره و انگشتهای خودش رو قطع کنه🔪🤭
❌ بعد از خدا بخواد که «خدایا! من یه غلطی کردم، انگشتهام رو قطع کردم.😭
💢 حالا بیا وصلش کن»
👈🏻توبه یعنی اینکه «خدایا! من خودم رو زدم
من زندگی خودم رو خراب کردم،
تو بیا اصلاحش کن💞.»
مثلا👇🏻
👀کسی که نگاه حرام میکنه امکان لذت بردن خودش رو در زندگی خانوادگی کم میکنه،
⛔ به خودش صدمه میزنه؛
💢مهر و محبت رو پایین میاره
⛔و کلی بدبختی سر خودش میاره
🌸 ما واقعاً وقتی بیدینی میکنیم به زندگی خودمون ضربه میزنیم؛⛔💔
👈ما باید این نگاه رو تو جامعه توسعه بدیم،
⚡️تا به جایی برسیم که وقتی کسی بیدینی کرد،
اول با تعجب به اون نگاه کنیم و بگیم «اون چرا داره خودش رو میزنه؟؟🤨
استاد پناهیان
اللهم عجل لولیک الفرج
#تــݪنگــــــرامـــروز⚠️
فڪر ڪن یڪۍقورمه سبزۍرو
بزاره لاۍنون باگت بخوره😳😂
یا مثلاً رو آبگوشت پنیر پیتزا بریزه!😑
تاحالادیدۍیه فوتبالیست معروف
با دمپایۍلاانگشتۍبره وسط زمین؟😰
🌱
هیچ ڪدومش تو مغزت جا نشد ؟🙄
خنده داره؟😆
عجیب و مسخرس؟😒
اره همینطوره....👌
عجیب و مسخرس....👻
درست مثل دخترۍڪه چاڋر
میپوشه با رژ لب صورتۍ ! 💄
درست مثل یه دختر محجبه با
یڪ خط چشم گربه اۍ😕😨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم تو جانکاهتر از آن بود که فکرش را میکردیم😔😔
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
•|🕊🌱|•
از «همه» دست کشیدم
که تو باشی «همه»ام
با تو بودن زِ «همه» دست کشیدن دارد...
#مهربون_برادرم
#حیدࢪیوݩ
°•「🌱♥️」•°
محبتڪن
تاامامزمانبہتمحبتڪنہ
توفڪࢪمیڪنےفقطدعاےندبہبایدبخونے
تاآقانگاتڪنہ
فڪࢪمیڪنےحتمابایدبیاےحسینیہ
_خیلےازماهاحسینیہمون؛
مادࢪمونہ،بابامونہ،فقیࢪطایفہمونہ،
همسایہغࢪیبمونہ..
-حاجآقادانشمند🌱
「♥️🌱」⇢ #منبࢪمجازے
《🌙🌸🌱》
*#تلنَـگرآنـھِ:📌‼️
اگهبهگناهیمبتلاشدی؛👊🔥
نذارقلبتبهشعادتڪنه...!💔
عادتبه #گناه🌪
اضطرابوترسِازگناهروازقلبت میگیره...!😓
اونوقت!!!!!!⇨
بهجایلذتبردنازخدا✨
دیگهازگناهلذتمیبری...!
┄┅┅┄┅✶♥️✶┅┄┅┅┄
⇶ @Banoyi_dameshgh
┄┅┅┄┅✶☝️🏻✶┅┄┅┅┄
|دوستشہید|
بهش گفتم : بابک من بخاطر خانوادم
نمیتونم بیام دفاع از حرم
گفت: توی کربلا هم دقیقا همین بحث بود
یکی گفت خانوادم،،
یکی گفت کارم،،
یکی گفت زندگیم
اینطوری شد که امام حسین؏ تنها موند💔
و من واقعاجوابی نداشتم برایحرفش…
#شهید_بابک_نوری🥀🕊
•
•
سلام بزرگواران
تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉
@Banoyi_dameshgh
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌸
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ و ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَة
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part188 سلام کردیم و رفتیم داخل نگاهی به ساعت موبایلم که ۸
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part189
یک کاسه سفالی که روش حک شده بود یا مولا یا علی که خیلی به دلم نشسته بود آورد جلو که داخلش پر از گل های رز کوچک بود و حلقمون وسطش قرار گرفته بود آقا مصطفی
حلقه رو گرفت و با اجازه گفت و با دست راستش دستم رو گرفت و با دست چپش حلقه رو روی انگشتم قرار داد یک هو نگاهم به انگشتری که توی دست راستش بود افتاد چه زیبا برق می زد دستشو که صاف کرد حکاکی روش کل بدن رو میخ کرد(یا ابوالفضل) توی همون حین همه دست زدن و آقا مصطفی گفت: مبارک باشه زهره بانو
با این کلمه آقا مصطفی کلی جوونی که تو بدنم بود رفت اصلا امکان نداره اینا چی هستن چرا خواب های من به واقعیت تبدیل میشن با تکون های دست آقا مصطفی دوباره به این جهان چشم باز کردم با لرزش دستی که بهم اضافه شده بود انگشتر رو توی دست آقا مصطفی گذاشتم خدایا چه حکمتی اسمشم باید ابوالفضل باشه
الهی که امضای این آقای بی دست روی برگه عقدما باشه....
بلند شدیم و رفتیم برگهها رو با جا های مشخصی که عاقد گفته بود رو امضا کردیم و راهی خونه شدیم عمه وخاله عادله که صبح ساعت ۵ رسیده بود و عمه های اقا مصطفی تو خونه ما منتظر بودند زنگ زدن و خبر گرفتن که مامان گفت تموم شده داریم میایم خونه
ما حرکت کردیم و آقا مصطفی اینا پشت ما بودن دم در خونه ماشین ها روپارک کردیم و رفتیم داخل گل پر دودکرده بودند و صلوات می فرستادن همه بوسم کردن به قول کوچیکی مجتبی تف بارون شدیم اومدم که چادرمو در بیارم که آقا مصطفی اومد پیشم: زهره بانو چادرتو در نیار میخوایم بریم جایی
با این زهره بانو گفتنش منو یاد معجزه ها میندازه و همین حرفش خیلی آروم میکنه
+ کجا بریم مهمون نشسته
- میرمو زود برمیگردیم اجازشو از باباها گرفتم
کیفم رو گرفتم با همون لباس عقد رفتیم سوار ماشین شدیم سوار شدم که آقا مصطفی کمربندشو بست وهمین طوری نشسته بود ....
+ آقا مصطفی حرکت کن دیرمیرسیم مهمون هست زشته
- خوب به من چه شما اجازه اش رو ندادی خنده ام گرفت و گفتم: یعنی من باید اجازه بدم
- بله چون اگه شما اجازه ندی استارت هم نمیخوره
گفتم بریم که حرکت کرد مقصد نمیدونستم فقط به جاده نگاه میکردم کناریه ایستگاه صلواتی ایستاد••••••••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part189 یک کاسه سفالی که روش حک شده بود یا مولا یا علی که
♡﷽♡
❣تاریکے شب❣
<فصل دوم>
#part190
رفت پایین دوتا شربت و دوتا شیرینی آورد برام تشکری کردم و شروع کردم به خوردن بعد خوردن به جادهای که به گلزار شهدا می رفت رفت کنار گلزار شهدا ایستاد و پیاده شدیم
وارد گلزار شهدا که شدیم مستقیم به سمت شهدای گمنام رفتیم....
- زهره بانویه سوالی بپرسم راستشو بهم میگی؟
+بله چرا که نه بفرما
- شما سر سفره عقد واقعا برام دعا کردی
+ بله با تمام وجودم دعا کردم هر آرزویی دارید مخصوصا شهادت برسید انشالله
-ممنونم ازتون امروز شما رو اینجا آوردم که بعد عقدمون اولین سفر دونفرهمون کنار شهدا باشه بعدش میریم مزار عموجانتون
+ممنونم از لطفتون خیلی هم عالی بنده خیلی دوست دارم کنار شهدا باشم
- زهره خانوم من شمارو زهره بانو صدا می کنم ناراحت میشید
+ نه شما هرچی منو صدا کنی ناراحت نمیشم
لبخندی زد و یه کمی بالاسر شهدا نشستیم مصطفی بلند شد و من هم همراهش بلند شدم داشتیم کنار هم راه می رفتیم که آقا مصطفی دستم رو گرفت و با هم راهی مزار عمو شدیم .....
کنار مزار عمو نشستم و باهاش توی دلم حرف زدم( من این زندگی رو در کنار مصطفی بودن رومدیون شهدا عموجان بودم من مصطفی رو از مادرم فاطمه زهرا گرفتم )فاتحه خوندم و بلند شدیم و به مصطفی گفتم که به خونه برگردیم که مهمونا برای ما اومدن و زشته توی چهره آقا مصطفی چیزی بود که متوجه نمی شدم هر دفعه میخواستم که ازش بپرسم ولی بیخیالش میشدم رسیدیم و ماشین رو پارک کرد و رفتم داخل خونه اون روز نماز ظهر و به مسجد رفتیم نماز مغرب رو به جماعت حاج آقا خوندیم آرزو دارم یه رور پشت آقا مصطفی یه نماز دونفره جماعت بخونم ...
وقتی ساره تعریف میکنه خیلی خوشحال میشم دلم میخواد همین کار و من آقا مصطفی انجام بدیم و نماز عاشقانه دونفره بخونیم فردا صبح نگار ایناهم از مشهد میرسن و میان برای جشنمون ••••••
○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○•
🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌹🌹🌸🌸🌹🌹
🌸🌸🌹🌹
🌹🌹
اولین اثر از👇
به قلم:#بانوی_دمشق (علیجانپور)
❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌
پرش به اولین پارت👇
https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23
حیدریون👇
https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10