#تلنگرانہ🌱
بایدبہاینباوࢪ🙂
برسیمکہبسیجےبودن
فقطتولباس"چریکی"خلاصہنشدہ..✋🏻
اصلاینہکہنفسوباطنمونرو
یہپابسیجےمخلصتربیتکنیم..!♥
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
#مدیࢪ
‹ #تقویم📓🖇 ›
بھخورشید؎: دوشنبہ۱آذر۱٤۰۰
بھمیلاد؎: ۲۲نوامبر۲۰۲۱
بھقمر؎: ۱٦ربیعالثانۍ۱٤٤۳
‹ #اعمالامروز🕊🖇 ›
ذڪر: یاقاضِیَالْحاجات
معنۍ: ا؎برآورندهحاجتها
-امروزتونمعطربہنامامامحسنعوامامحسینع...🤍!
-وعدهناهاربہنیت: سالارزینب؛سیدالشهدا
-وعدهشامبہنیت: زینتعبادتڪنندگان؛امامسجاد
‹ #مناسبتهاۍامروز🐚🖇 ›
مناسبت: مناسبتۍبرا؎امروزثبتنشدهاست..!
♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
#مدیࢪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹📗🔗›
-
-
خسته ام از دنیا
از این دورنگی ها
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
-
-
#مدیࢪ
#خاطرات_شهدایی 🕊
🖇•[♥️]
گلوله توپ صد و شش ، دو برابر اون قد داشت ، چه برسد به قبضه اش
گفتم :"چه جوری اومدی اینجا ؟ "
گفت : " با التماس "
گفتم : " چه جوری گلوله توپ را بلند میکنی ؟"
گفت : " با التماس "
گفتم : " میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟ "
گفت : " با التماس "
و رفت ، چند قدم که رفت ، برگشت و گفت :" شما دست از راه امام برندارید "
وقتی آخرین تکه های بدنش را توی پلاستیک می ریختیم فهمیدم چقدر التماس کرده بود شهید شه ...
شهید 'مرحمت بالازاده'
منبع : نرم افزار خادم شهدا (خاطرات کوتاه شهدا)
✨______|[🦋]|______✨
@Banoyi_dameshgh
✨______|[🦋]|______✨
#مدیر 🍃
🔹خداوند در قرآن میفرماید: همه گناهان را میبخشم، امّا یک گناهی داریم که اگر پیغمبر هم هفتاد مرتبه بگوید؛ ببخش، من گوش به حرف پیغمبر هم نمیدهم. «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً» توبه/80 هفتاد بار هم توی رسول الله، دعا کنی، من نمیبخشم اینها را.
پیامبر می پرسند کی است؟
میفرماید: اینها کسانی هستند که نیش میزنند. مسخره میکنند. مسخره گناهش، از خیلی گناهها بیشتر است.
تنها گناهی را که خدا در قرآن به پیغمبرش میگوید: خودت را معطل نکن. هفتاد بار هم عذرخواهی کنی، نمیبخشم، تمسخر مؤمنان است.
بخشی از سخنرانی آقای قرائتی
#مدیࢪ
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
→ @Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_هفتم #عطر_مریم #بخش_اول . خرمن موهاے مشڪے رنگم را در دست گرفتہ بودم و مے بافتم
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_هفتم
#عطر_مریم
#بخش_دوم
.
نگاهے بہ دور تا دور انبارے انداختم،بہ ظاهر جز وسایل بہ درد نخور و قدیمے چیزے نبود!
حافظ بہ سمت چپ انبار حرڪت ڪرد،چند گلیم ڪهنہ ڪہ گوشہ ے دیوار لولہ شدہ بودند را برداشت و آن ها را ڪنار انداخت. چشمم بہ تعدادے ڪتاب،نوار و اعلامیہ ڪہ مرتب روے هم ردیف شدہ بودند افتاد.
حافظ سریع در یڪ حرڪت ڪتاب و نوارها را بلند ڪرد و بلند گفت:یاعلے مدد!
سپس بہ سمت من و ریحانہ برگشت:ڪارتونو بیارین،اینا رو مرتب توش بچینین و ببرین بالا. منم براے اطمینان این دور و ورو میگردم ڪہ چیز دیگہ اے نباشہ!
سرم را بہ نشانہ ے "باشه" تڪان دادم،همراہ ریحانہ بدون حرف ڪتاب،اعلامیہ و نوارها را گرفتیم.
ڪارتون را مرتب ڪردم،ریحانہ با عجلہ همہ ے وسایل را داخلش چید و یڪ سمتش را بلند ڪرد.
_بلند ڪن رایحہ!
گوشہ ے دیگر ڪارتون را گرفتم و بلندش ڪردم. ڪارتون برایمان ڪمے سنگین بود لبم را گزیدم ڪہ صدایم درنیاید.
سلانہ سلانہ و با زحمت،همراہ ریحانہ از پلہ هاے انبارے بالا رفتیم و ڪارتون را روے زمین گذاشتیم.
ریحانہ با استرس نفسش را بیرون داد و پرسید:بہ نظرت تو خونہ ام چیزے هس؟!
شانہ بالا انداختم و دستم را بہ ڪمرم گرفتم.
نفس عمیقے ڪشیدم:نمے دونم! ولے با ملاحظہ گریاے حاج بابا بعید میدونم!
ڪمے بعد حافظ از انبارے خارج شد،عرق روے پیشانے اش نشستہ بود و نگرانے در چشم هایش!
همانطور ڪہ در انبارے را قفل میڪرد گفت:چیز دیگہ اے نبود!
از پلہ ها بالا آمد و ڪلید انبارے را بہ سمتم گرفت:تا اینا بیان و برن دست شما باشہ ڪہ شڪ نڪنن!
سرم را تڪان دادم و ڪلید را از دستش گرفتم،حافظ رو بہ ریحانہ گفت:میشہ بیرونو یہ نگاهے بندازین؟!
ریحانہ بہ سمت در دوید و در را باز ڪرد،حافظ ڪارتون را بلند ڪرد و باز گفت:یاعلے مدد!
با این ڪہ ڪوچہ بن بست بود،ریحانہ با دقت هر دو طرفرا نگاہ کرد و گفت:ڪسے نیس!
حافظ با قدم هاے بلند خودش را جلوے در رساند،پشت سرش راہ افتادم.
در ڪمڪ رانندہ ے ماشین نیمہ باز بود،ڪارتون را روے صندلے گذاشت و در ماشین را بست.
سپس خودش را بہ در رانندہ رساند،همانطور ڪہ سوار ماشین میشد گفت:خیلے احتیاط ڪنین!
رایحہ خانم شب تماس میگیرم لطفا خودتون جواب بدین! محراب هر روز زنگ میزنہ خبر میگیرہ،بفهمہ باز پاے شما وسط ماجرا ڪشیدہ شدہ پوستمو میڪنہ!
_باشہ!
ماشین را روشن ڪرد:آروم باشین! میان یڪم ریخت و پاش میڪنن و میرن. خیلے مراقب باشین،از دور حواسم بهتون هس!
_ممنون ڪہ خبر دادین! شمام مراقب باشین!
و با چشم و ابرو بہ صندلے ڪمڪ رانندہ اشارہ ڪردم،سرے تڪان داد و راہ افتاد.
چند ثانیہ بعد از ڪوچہ خارج شد،نفسم را آسودہ بیرون دادم؛ریحانہ در را بست و گفت:حالا چے ڪار ڪنیم؟!
دستم را روے قلبم گذاشتم و بہ سمت خانہ راہ افتادم.
_هیچے! فقط باید عادے باشیم. ڪلید انباریو میذارم تو ڪشوے ڪابینت!
ریحانہ حواست باشہ مامان و حاج بابا لو ندن ڪلید دستمون نبودہ ها!
پشت سرم آمد:حواسم هس!
بہ سمت آشپزخانہ رفتم و ڪلید انبارے را داخل ڪشوے ڪابینت گذاشتم. سپس نگاهم را بہ ساعت دیوارے دوختم.
یڪے دوساعت دیگر وقت آمدن حاج بابا بود،دلم مثل سیر و سرڪہ مے جوشید.
ریحانہ روے مبل نشست،با استرس لبش را مے جوید.
من هم عرض خانہ را قدم میزدم و در دل آیت الڪرسے مے خواندم. یڪ ساعتے ڪہ گذشت دلم طاقت نیاورد.
رو بہ ریحانہ گفتم:میرم مامان فهیمو صدا ڪنم،یہ بزرگتر خونہ باشہ بهترہ!
ریحانہ با شدت آب دهانش را فرو داد و سر خم ڪرد ڪہ یعنے "باشه"!
لبخند زدم:پاشو خواهرے! خیالت تخت چیزے نمیشہ!
زمزمہ وارد گفت:ڪاش داداش محراب بود،اون خوب بلدہ چطور از پس اینا بربیاد!
شانہ بالا انداختم:شاید! یہ آبے بہ دست و صورتت بزن و آروم باش!
با قدم هاے ڪوتاہ از خانہ خارج شدم و بہ سمت در حیاط رفتم.
همین ڪہ در را باز ڪردم بے اختیار سرم را بہ سمت سر ڪوچہ برگرداندم.
پاهایم مقابل در خشڪ شد! ماشین شورلت مشڪے رنگے سر ڪوچہ آمادہ ایستادہ بود.
یڪ مرد قوے هیڪل با چهرہ اے جدے و ترسناڪ پشت فرمان نشستہ بود و مرد دیگرے هم روے صندلے عقب!
اما چشم هاے من روے مرد بلند قامتے بود ڪہ ڪت و شلوار خوش دوخت مشڪے رنگے بہ تن داشت و مشغول صحبت با یڪے از همسایہ ها بود. مردے ڪہ هفتہ ے گذشتہ دیدمش! مردے ڪہ مرا بہ نام خانم محسنے مے شناخت! همان ساواڪے اے ڪہ دنبال محراب بود!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🖤⃝⃡🖇️• #مدیر
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
@Banoyi_dameshgh
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_هفتم #عطر_مریم #بخش_دوم . نگاهے بہ دور تا دور انبارے انداختم،بہ ظاهر جز وسایل ب
نوش جانتون رفقا 😍
یه بازدید داریم صبور باشید برای پیشرفت کانالمون خوبه
↻🚎💙••||
•.
✍ اشتباہ میڪنند
✋ این روزها نہ مانتوهاے تنگ و جلو باز مد است...
✖️نه ساپورت هاے رنگاوارنگ...
✖️نه انواع شلوارهاے پارہ...
✖️و مدل هاے موے غربے...
✖️و نه روابط نا مشروع و دزدے...
👈این روزها . . .
فقط در آوردن اشک مهدی فاطمه مد شده😔
حواست بہ مولا باشہ !
•.
#مدیر
.
#حࢪف_حساب 💡
مهم ترین چیز توے این دنیا تویے!!
خدا ۱۲۴،۰۰۰ پیامبر و ۱۲ امام فرستاده،
که فقط و فقط
تو رو هدایت کنه....
تو رو به عبودیت برسونه!!
تو خیلے گرونے...🍃
پس خودتو مفت نفروش..!🙂❕
#مدیر
@Banoyi_dameshgh
↻📓🌪••||
باچشمتو..🌥🔗•`
ازهࢪجھــاٰنگوشہگࢪفتیم🌏
مائیـموتو🌹
اۍٖجاٰن🍀
ڪہجگࢪگوشہماٰیۍٖ..!ジ🌙
#حاج_قاسم
#نعمالࢪفیقツ
🌪⃟📓¦⇢ #شهیدانہ🕊
🌪⃟📓¦⇢ #مدیر
↠@Banoyi_dameshgh
#خاطراتشهدا🌸
#روایت_عشق🌹
#شهیدنویدصفری☘
هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مراتڪان می دادوبا
لبخند و شوخ طبعی همیشگی اش؛ میگفت:
مامان بیدار شو بیدار شو.
شادی روح شهدا صلوات 🌷
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
🍃🍃🍃
@Banoyi_dameshgh
نماز اول وقت
یکی از فواید نماز اول وقت این است که به برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
نماز های ما مقبول میشود، چون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اول وقت نماز میخواندونمازمابانمازحضرت بالا میرود
ایه الله مجتهدی ره
⊰᯽⊱┈•─╌☫╌─•┈⊰᯽
@Banoyi_dameshgh
⊰᯽⊱┈•─╌☫╌─•┈⊰᯽⊱
[ #کپے√]بآذکرِ³صلواتبࢪاۍظهوࢪ🌿
❬خستہام..!
ازهࢪآنچہکہمࢪاٰوصلایندنیا
نمودھ،دلــمحالهواۍٖجمع
شهیداٰنࢪاٰمیخواهد...シ¡ ❭
🤍⃟🌿¦⇢ #شهدایی
🤍⃟🌿¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh
بابڪاعتقـادداشتڪہلازمنیسـت
ڪارهاشوبہڪسۍنشونبدهولـٰازم
نیستدیگرانبدوننچہڪار؎انجام
میده،اعتقـادوڪارهاشبرا؎خـودو
خداشہنہدیگران...
هیچوقترضایتمردمونمیخواست!
رضایتخدارومیخواست( :
بعضۍڪارهایۍڪہانجـاممیدادبعد
ازشھـادتشهمہمتوجہشدنشایـداگہ
بتونہتلنگر؎باشہڪہجووناروازرو؎
ظاهرشونقضاوتنڪنینوڪارهامون
روبااخلـٰاصوبرا؎نزدیڪشـدنبہخـدا
انجامبدیمنہتوجہمردماینجوریہڪہخدا
ماروبندهها؎محبوبشقرارمیده...!
🍈⃟💭¦⇢ #شهدایی
🍈⃟💭¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh