eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
903 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
و اما...نرگس خواهر حامد😉♥️🫂 °•• ۰۰°
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_134 +راستش...من یدفه باهاش حرف زدم!جدی.. ولی جوابش سر بآلا بود! نمیدونم
•{🖤🤍}•• ‌ ♡ داشتم از ذوق میمردم! حامد بدجور شیفته ارام شده بود! تاحامد پاشو گذاشت از در بیرون ،شیرجه زدم سمت گوشیم... +الووووووووووو سلامممممم مامان _هوشت دخمله رفتی تهران یادت رفت مارو؟ +بده اومدم کمکت کنم برا کنجکاوی؟اومدم خبر بیارم برات؟ خودت گفدی بیام سر و گوشی آب بدم ببینم چه غلطی‌میکنه این شازده پسرت! صدای خنده هاش گوشمو پر کرد.. _خب دختر من تسلیم...چه خبر حالت خوبه؟حال حامد چطوره؟ +اون گوریل که خوبه...ولی من خوب نیستم! صدای شادش تبدیل شد به نگران! _چیشده مامان؟ آب و هوای اونجا بهت نمیسازه؟ مسموم شدی؟یا +ماماننن! نه هیچکدوم! _پس چی؟نکنه حامد طوریش شده؟ +اون گوریل هیچیش نمیشه! البته چرا...راستش...شده! _خدا مرگم بده!چیشده! صدای بابا از اونطرف اومد... # باز چه حقه ای تو سرته دختر؟ +سلام نفسم حالت خوبه؟ میدونم...مامان اذیتت میکنه!۰ _دختر میام اون زبونتو ازحلقت میکشم بیرونا! صدای قهقه من ازینور و صدای خنده های باباهم ازاونور... +بکش...ولی دیگه نمیتونم بگم ... لحنمو غمگین کردم .. +حامد چه بلایی سرش اومده! _نرگس!چیشده؟ +پسرت عاشق شده! سکوتی حمکفرما شد.. +هاییی مامان! _الهییی بگردم بچممووووو! گوشیرو از گوشم دور کردم و پوکر زل زدم به گلهای فرش.. شروع شد ... اه.. _خدایآپسرم داره دامادمیشه! حالا عروسم کیه؟میشناسمش؟ + اره بدبخت... سیاه بخت.. میشناسیش! _اسمش چیه?کی هس؟ +هووممم....آرام!دختر همسایه بالایی خونه ۶۰ متریمون...یادته؟ _الهی بگردممممممم! +عه؟برو...خدافظ.. _حسودبابآ! +بگردمت بابایی! داشتم میگفتم!یه دختر دیوونه ی زشت بیریخت ! سلیقه نداره که! # بابا: اینجور که این دختره میگه ینی پنجه آفتابه +جیییییییییییییغ!عه! باصدای در قابلمه گفتم: +برم شام شازده پسرتونو سرهم کنم! _برو مامان مواظب خودت باش! +فدات شم خدافظ!بابایییی خدافظ! باهم خداحافظی کردیم... گوشیمو زدم شارژ و رفتم آشپز خونه... نمکی روی قرمه سبزی که داشت قل قل میزد ریختم و درشو گذاشتم... زیرشو کم کردم و روی مبل دراز کشیدم ... چشمام گرم شد و خوابم برد...:)
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_135 #نرگس♡ داشتم از ذوق میمردم! حامد بدجور شیفته ارام شده بود! تاحامد پ
•{🖤🤍}•• ‌ داشتم سوسکی و آروم سمت اتاق آقا محمد میرفتم که .. رسول: به به آقا حامد! مگس کش بزنم روت پخش شی زمین؟همچین سوسکی میره میاد انگار قاتلشیم! برگشتم که دیدم لیوان چایی دستشه ... خنده الکی و مصنوعی که خودمم حالم خورد،کردم.. دستمو گذاشتم رو شونش ... +نه رسول جانم!خوب چخبرا حالت خوبه؟ انقدر چایی نخور کمخون میشی بجای شهادت خودت میمیری! دستمو پس زد و بالحن جدی گفت: _توهر وقت یاد گرفتی سر رفیقت داد نزنی و رفیقتو پیش چن نفر ضایع نکنی منم چایی نمیخورم! نگاه بدی انداخت و رفت... این دیگه چشه! به راهم ادامه دادم که یادم افتاد بخاطر چی توپش پره... باید برم ازدلش دربیارم! دستمو بردم بالا تا در بزنم که خودش باز شد و چهره اقا محمد جلوم نمایان شد.. +عه سلام آقا! _سلام! بشین من الان میام.. وارد اتاق شدم و نشستم رو صندلی... برای لحظه ای چشمامو بستم که بدجور خوابم گرفت... اقا محمد دیر کرده بود... خواستم بلند شم که در باز شد... رسول:تشیف بیار پایین جلسه ست! بلند شدم و با رسول همقدم شدم سمت اتاق جلسه... ________________________ با صدای مزخرف آلارم از خواب پریدم... نگاهی به ساعت انداختم... ۶:۵ دقیقه بعدازظهر... چقدر خوابیده بودم! رفتم سرویس و صورتمو آب زدم... گوشیمو برداشتم و شماره آرامو گرفتم... بوق...بوق... _بعله؟ صدای گرفته و خواب آلودش تو گوشم پیچید... +بله و بلا! ببعی یموقع نیای از دلم دربیاری ها ! غرورت خش برمیدارع! _چی شده؟ +ابشو گرفتن چلو شده! _دختر بمیری تو! خواب بودم! +پاشو بریم بیرون دور بزنیم!مانتو میخام! _تو چرا ازمانتو خریدن سیر نمیشی؟ +برای امر خیر میخام باوا! _عهههههع مبارکهههه توله خواستگار داشتی و من نمیدونستم؟ +اون که اره...صف کشیدن. .ولی منظورم برا امر خیر دیگه بود! _عه چی؟ +خواستگاری حامد! صداش قطع شد... +هوی نم نمای باروت؟بارووووت؟آروووووممم؟ مردی؟ _چیزه..من بعدا بهت زنگ میزنم! +باشه...الان میام دنبالت! _باشع... گوشی رو قطع کردم و سمت کمد رفتم... مانتوی آبی چهارخونه ای ...شلوار دمپا...و شال آبی آسمونی... تو جیک ثانیه حاضر شدم... سمت میزآرایشی رفتم.. ریمل کوشولویی زدم و رژ لب هلویی رنگمو به لبام کشیدم. رژگونه کمرنگی زدم و شونمو برداشتم و افتادم به جون موهام... موهامو دم اسبی بستم و شالو چادر ملیمو سرم کردم..کیفمو برداشتم و وسایل لازمو گذاشتم توش.. سوییچ ماشینمو برداشتم و زیر گازو خاموش کردم... از خونه زدم بیرون.. هوووف حوصلم واقعا پوکیده بود!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_164 رادین خیلی فرز و سریع اراموبغل کرد و بردش بالا.. سمت خانومه رفتم و
•{🖤🤍}•• ‌ خودشو پرت‌کر‌د ‌رومبل‌ و چشماشو بست... بدجور کلافه بود. نشستم کنارش که رو کرد سمت نرگس و گفت: _نرگس خانوم..میشه یکم برای آرام آب ببرید.. تشنشه.. _بله چشم... پارچ آب و لیوان رو تو دستش گرفت و سمت اتاق رفت.. اشاره ای به رادین کرد و لب زد: _آرومش کن! سری تکون دادم که رفت تو اتاق.. پامو انداختم روپام و دستامو گذاشتم رو گردنم... +چی گف؟ _کیفشو زدن! +اینونرگس گفت..بقیش! نیم نگاهی انداخت و از خونه زد بیرون.. پشت سرش راه افتادم .. حالش نرمال نبود! معلوم نبود تو کلش چی میگذره! پشت سرش میرفتم که فهمیدم میخاد بره سایت... بدون هیچ حرفی کنارش قدم برداشتم.. --------------------------------------------------- . آروم درو باز کردم که دیدم آرام خوابه... پارچ و لیوانو گذاشتم رو میز و نشستم کنارش... دستمو گذاشتم رو شونش و آروم تکونش دادم.. +آرام؟ آرام پاشو یکم آب بخور حالت بهتر شه! کلافه بلند شد و نشست.. لیوان رو پرازآب کردم و دادم دستش. آبو سرکشید و دستشو گذاشت رو پیشونیش.. +آرام؟ نمیخای حرف بزنی؟ دستامو گرفت تو دستاش و به سختی گفت: _ن..نرگس! او...اون فلشه ...ب...برای کی ب..بود؟ اخم کمرنگی کردم و گفتم: +کدوم فلشه؟ _ن..نرگس ب..بخدا من فلشه رو برداشتم ببینم چی توشه که حا..حامد وصل کرده به لپتابش.! زد زیرگریه .. مات خیره شده بودم بهش! چی داشت میگفت؟ کدوم فلش؟ کدوم لپتاب ؟