eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
921 عکس
248 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
- بایَد بِدونی کِه . . هتلی در هند وجود دارد که مجبور نیستید برای غذایی که می خورید پولی بپردازید. در عوض باید برای زمانی که غذا می خورید بپردازید (پرداخت 15 روپیه در دقیقه). - بایَد بِدونی کِه . . قلب یه فضای الکترومغناطیسی داره که قوی تر از مغز عمل می کنه، این به این معنیه که بقیه میتونن انرژی قلب مارو دریافت کنن! - بایَد بِدونی کِه . . ماه در واقع به شکل تخم مرغ است، اما گرد به نظر می رسد زیرا انتهای پهن آن همیشه رو به زمین است. - بایَد بِدونی کِه . . پا برهنه راه رفتن باعث می شود کف پاهايتان با زمین تماس مستقیم داشته باشد و زمین انرژی مثبتی دارد که بر سلامتی انسان تاثير گذار است. ˹ - بایَد بِدونی کِه . . شاخ گوزن ها دائمی نیست و هر سال زمستون میوفته و بهار یه شاخ جدید در میاد !! 🧡🌞🏖 @CafeYadgiry 😆
⭕️ با water : 🔹 Watercolor ..... آبرنگ 🔹 Waterproof ..... ضد آب 🔹 Water pipe ..... لوله آب 🔹 Watermelon ..... هندوانه 🔹 Water sports ..... ورزش آبی 🔹 Water pump ..... پمپ آب 🔹 Waterfall ..... آبشار 🔹 Water purifier ..... تصفیه آب @CafeYadgiry 😁
💙🎧💙🎧💙🎧💙🎧💙🎧💙🎧 💙 شغل ها به انگلیسی 💙💧Actress=هنرپیشه زن 💙💧Decorator =آذین گر 💙💧Actor=هنر پیشه مرد 💙💧Referee =داور 💙💧Editor=ویراستار ، سر دبیر 💙💧Chef =سرآشپز 💙💧Veterinarian=دامپزشک 💙💧Surveyor =نقشه بردار 💙💧Musician=موسیقیدان 💙💧Sailor =ملوان 💙💧Merchant=بازرگان 💙💧Spy=جاسوس 〰〰〰〰💙💙〰〰〰〰 @CafeYadgiry 👆
رنگ‌چشمت‌‌نشان‌گر ِچیه🥹💗 . ◌‹مشکی : رازنگهدار ، قابل‌اعتماد›🫐🎂 ◌‹آبی : باهوش ، جذاب›💛🍐 ◌‹قهوه‌ای : بلندپرواز ، مستقل›🌸😻 ◌‹عسلی : آماده‌برای‌چالش›🍓☁️ ◌‹سبز : نگاه‌مثبت‌به‌زندگی ، کنجکاو›💚🦢 🫶🏻💚 . >>>> @CafeYadgiry 😳
روتین پیشنهادی برای آخر هفته☁️: 「1 - شمع و ؏ــود روشن کن💚」 「2 - گل هـٰا رو آب بده🌸」 「3 - چـٰایي بخور💗」 「4 - کتـٰاب بخون🌱」 「5 - روتین پوستي داشتہ بـٰاش💙」 「6 - لبـٰاس خوشگل بپوش🌿」 「7 - اهدافتو بنویس🗒👀」 「8 - ڪیڪ درست کن🦋✨」 🫶🏻💚 . >>>> @CafeYadgiry 😊
اگه داری اینو میبینی خواستم بهت بگم: اگه الان ناراحتی،غصه داری،نگرانی،فکرت مشغوله ولی داری سخت تلاش میکنی و میجنگی؛مطمئن باش آخرش خوب میشه)).. . @CafeYadgiry 🙈
• روتین براي عصرِ جمعه .🌅✨: ⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰ - کنارِ خانواده بودن!💗🦋⿻ - نوشتن ۳ اتفاق خوب امروز!📖🌧⿻ - به پادکست انگیزشی گوش دادن!🫂👀⿻ - یه بازی دورهمی و فکری با خانواده!🫐🏌🏻‍♂⿻ - شستن جوراب‌ها و تمیزکردن کفشات!🧺⿻ ▹ ·—·—·—·—·—·—·—·—·—· 🫶🏻💚 . >>>> @CafeYadgiry 🌹
🌿 '' ⦆ روتین شب‹.💗🥲.›↭. • · · · · · • ⋅ ✤ ⋅ • · · · · · • - ستاره هارو تماشـٰا کن🧡🧦 . - دمنوش درست کن🫐🫴🏼⸱࣭ ִֶָ 𖥻 - برنامه‌ی فردات و بنویس🌿🫙 . - مسواك بزن🌸😻⸱࣭ ִֶָ 𖥻 - خوب بخواب💛👀 . ׁ @CafeYadgiry 🥰
شما در مدرسه کدام کلاس رو دارید ؟ art class. کلاس هنر. English class. . کلاس انگلیسی music class کلاس موسیقی math class. کلاس ریاضی swimming class. کلاس شنا. computer class. کلاس کامپیوتر 📔📙📚📘 @CafeYadgiry 💶
تا حالا شده که مغزت پر بشه اینقدر که دیگه جای فکر کردن باقی نمونه اینقدری که دوست داشته باشی یه گوشه تنها بشینی و قهوه تلخ رو زیر زبونت مزه مزه کنی و از پنجره بیرونو نگاه کنی ؟؟ آره تا حالا شده ؟؟ مطمئن باش برا همه شده یه وقتایی آدما خسته میشن کلافه میشن کوفته میشن بی حوصله میشن اینجور وقتا دلمون یه پنجره میخواد که نصب شه روی سرمون و وقتی پنجره رو باز کردیم همه فکرا برن بیرون و مغز خالی بشه خواستم بگم رفیق نگران نباش کلافگی برا همه هست خستگی و درد فقط برای تو و من نیست برا همست پس با خودت که خلوت کردی پاشو پاشو پر انرژی شروع کن پر انرژی حرف بزن راه برو بیخیال از همه درد های عالم 🤌💪🏼✌️ .
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_138 #آرام با صدای ویبره گوشیم ازخواب پریدم.. نرگس بود... +بعله؟ _بله و بل
•{🖤🤍}•• بی تفاوت به مانتوهای رنگی خیره شده بودم... عاشق مانتو مشکی بودم.. مخصوصا الان که نزدیک محرمه..:) خواستم سمت مانتوهای مشکی برم که نرگس دستمو کشید..: _های های کجا!ناسلامتی امر خیرهــ ها! بیا بریم ببینیم چی در شان خواهر دوماد پیدا میشه! پوزخندی زدم و پشت سرش با اکراه قدم برداشتم... مانتو لیمویی بلند جلوبازی برداشت و گرفت جلوی خودش: _چطوره؟ بادقت نگاه کردم... روی آستیناش نگین های خوشگلی به کار رفته بود... پایین مانتو حالت زیبایی داشت که خیلی خاص بود... سری تکون دادم و گفتم: +قشنگه! زیرچشمی نگاهی انداخت بهم وگفت: _همینو برمیدارم....بریم.. بی حوصله رفتم بیرون از مغازه وایستادم.. چند دیقه بعد نرگس کیف بدست اومد بیرون.. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم... _بریم کاف.. +نه...حوصله ندارم..! سری تکون داد و نفس عمیقی کشید... _اوکی... دستمو گذاشتم زیرچونم و خیره شدم به خیابون.. حالم داشت بهم میخورد از این بی معرفتیا... ازین دروغها.. دلم میخواست داد بزنم... بگم مگه نگفتی نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟ مگه نگفتی دوستت دارم؟ مگه ازم خواستگاری نکردی؟ من که دلم گرم تو بود! من که عاشقت بودم! .... _آرام! متوجه سوزش چشمام شدم.. دستی به چشمام کشیدم و زیر لب گفتم: +ممنونم...نمیای تو؟ _نه..خدافظ... پیاده شدم و خودمو انداختم تو حیاط... تکیه زدم به در... گوشمو نزدیک در کردم که صدای لاستیک های ماشین نرگس بلند شد... دستمو گرفتم جلو دهنم و تا تونستم هق زدم... ازت متنفرم حامد... +آرام چرا داری گریه میکنی؟ پاهام توان نگه داشتن وزنمو نداشتن... پشت در افتادم و سرمو گذاشتم رو زانوهام... من چه مرگم بود؟ مگه من همون آرام مغرورنبودم که وقتی تو چشمام خیره شد و گفت من دوستت دارم ؛به روی خودم نیاوردم؟
•{🖤🤍}•• ‌ بادی که بهم خورد لرزه بدی به تنم انداخت.. هوا تاریک شده بود.. به سختی بلند شدم و آروم آروم سمت پناهگاهم قدم برداشتم.... بدنم حسابی درد میکرد... سرم سنگین بود و خوابالو بودم... درو باز کردم که دیدم رادین روی مبل نشسته و دستاشو به سرش گرفته.. پوووف... اینو کجای دلم بزارم... توجهی نکردم..بدنم اونقدر درد میکرد که داشتم از حال میرفتم... لباسامو عوض کردم و آبی به دست و صورتم زدم. صورتم خیس بود که از اتاقم اومدم پایین.وارد آشپزخونه شدم که عطسه کردم... سرماخوردگی محشری درانتظارمه..:) گلوم درد بدی داشت... جعبه قرصا رو برداشتم و دنبال مسکن گشتم. _کجا بودی؟ برگشتم و به رادینی که از چشماش خون میبارید خیره شدم.. +با نرگس بیرون بودم.. دستاشو مشت کرد و نشست پشت میز ناهارخوری... _الان باور کنم؟ برگشتم و خیره شدم تو چشماش.. +منظورت چیه! _ساعت چنده؟ +چه بدونم! الان اومدی اینو بپرسی؟ _ساعت ۹ شبه ! ۹ شببببب؟؟؟؟؟؟؟؟ ابروهام پرید بالا..! ساعت ۷ و ربع من اومدم خونه! جلو رادین نباید وا میدادم:) +خو.....خوب حالا...گفتم که... با نرگس رفته بو... سرفه وحشتناکی اومد سراغم که رادین گفت: _حقته.! بگیر اینو بخور! قرصی دستم داد که لیوان آب رو سر کشیدم... لرز بدی داشتم... رادین زیرچشمی دنبالم میکرد .. سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم. نگاهی به ساعت انداختم.. جدی ساعت ۹ شب بود! یعنی دوساعت تو حیاط به اون وضعیت خوابم برده بود؟؟ خدا لعنتت کنه حامد:)