eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
366 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_258 دوييدم به سمت استخري كه انگار تنها راه نجاتم بود و دستم و گذا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _من كه نجاتت دادم! چشمام و باز و بسته كردم و تو همون حال به هق هق افتادم: _هرچي ميكشم از دستِ توعه! و با صداي بلندي ادامه دادم: _تو! كه يه دفعه آوا دستش و گذاشت رو دهنم: _كاش غرق ميشدي ولي اينطوري با جيغ جيغات مخمون و نميخوردي! و نفسش و فوت كرد تو صورتم و دستش و از رو دهنم برداشت كه نشستم سرجام و گفتم: _از همتون متنفرم و لب و لوچم آويزون شد كه عماد بلند شد: _فكر كنم جادومون كردن امشب به اندازه يه ماه اتفاق ناگوار افتاد! و شونه اي بالا انداخت كه حالا آواهم كنار رامين ايستاد: _حالا اگه خدايي نكرده قسمت بشه و يلدا زنت بشه به اين اتفاقا عادت ميكني و با صداي آروم تري ادامه داد: _بين خودمون بمونه،اين خواهر من يه كمي نحسه! و آروم خنديدن كه از رو زمين بلند شدم: _اصلا من ميرم بخوابم! و راه افتادم سمت خونه كه صداي عماد و پشت سرم شنيدم: _همينطوري چكه كنان ميخواي بري؟! تازه به خودم اومدم و نگاهي به سرتا پام كردم، 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
ᵉˣᶜᵉᵖᵗ ʸᵒᵘ, ᶤ ᵈᵒ'ᶰᵗ ʰᵃᵛᵉ ʷᶤᶳʰ جـز تو کسـی را *نمیخـاهم*🌸✨ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
✧قـرار منـے❣ ✧بیقـرار تـوامـ ...😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_259 _من كه نجاتت دادم! چشمام و باز و بسته كردم و تو همون حال به هق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 از جاي جاي بدنم آب ميچكيد و همين چند قدمي هم كه رفته بودم پر از نشونه هاي عبورم شده بود كه روبه عماد گفتم: _لابد توقع داري تا صبح بشينم اينجا كه خشك شم؟ اشاره اي به خودش كرد: _باهم ميشينيم! و چشم و ابرويي واسم اومد و قبل از اينكه من جوابي بدم رامين گفت: _پس تا شما از اين حال در بيايد من و آواهم بريم يه چيزي بخريم واسه شام و به آوا اشاره كرد... چند دقيقه اي از رفتن آوا و رامين ميگذشت و من روي صندلي توي حياط نشسته بودم و عماد جلوم رژه ميرفت كه كلافه گفتم: _با اين سر و وضع حالا بيا به مامان ثابت كن كه فقط رفتي يه رستوران شام خوردي! آروم خنديد و به درخت كنارش تكيه داد: _كي بشه ديگه استرس اين و نداشته باشيم كه باهميم! شونه اي بالا انداختم: _فعلا كه دارم ميرم آقا و فكر نكنم اون روز و ببينيم تو نور كم بالا سرمون اخم چهرش و ديدم و بي هوا خنديدم: _قشنگ معلومه دلت واسم تنگ ميشه ها! رنگ نگاهش به حالت متفكري تغيير كرد و در حالي كه سرش و تكون ميداد گفت: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
پیش ❣ غم این دنیا غمی نیست ...😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_260 از جاي جاي بدنم آب ميچكيد و همين چند قدمي هم كه رفته بودم پر ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _كور خوندن تو هرجا بري منم ميام! و قبل از اينكه بهم فرصت جواب دادن بده راه افتاد! متعجب بلند شدم: _كجا؟ بدون اينكه برگرده جواب داد: _بمون الان برميگردم! تو تعارف يا شايدهم بخاطر اينكه جلوش كم نيارم و ترسو بودنم و نشون ندم نشستم سرجام: _پس زود بيا كه صداي خنده هاش اومد و ازم دور تر شد! بيخيال همه چيز نگاهي به لباسام كردم و غرغر كنان با خودم گفتم: _حالا اگه خشك شدن! و پوفي كشيدم و خواستم تكيه بدم كه انگار صداي زوزه ي گرگ به گوشم رسيد! با قلبي كه نصفش از كار افتاده بود بلند شدم و اطراف و نگاه كردم كه حالا صداي جيغ از سرتا سر حياط يا شايد حتي تو خونه باعث شد تا دستام و محكم رو گوشام بذارم و جيغ بزنم: _عماد! و اما صدام تو صداي جيغ هاي بلندي كه كشيده ميشد گم شده بود دلم نميخواست گريه كنم كه دوباره عماد و صدا زدم و به مثل قبل به نتيجه اي نرسيدم! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_261 _كور خوندن تو هرجا بري منم ميام! و قبل از اينكه بهم فرصت جواب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با جيغ فرا بنفشي به هر سختي كه بود از رو زمين بلند شدم و بالاخره تو اين صداي سرسام آور و با تن و بدني بي جون خودم و رسوندم به در خروجي و با وجود لرزش دستم در و باز كردم كه يه دفعه صداي آهنگ قطع شد و صداي ديگه اي توي بلندگوهاي حياط پيچيد: _كجا؟ پر استرس آب دهنم و قورت دادم و سعي كردم بي توجه به صدا فقط از خونه بزنم بيرون و قدمي برداشتم كه دوباره صدا به گوشم رسيد: _مگه با تو نيستم؟ و از فاصله ي نزديك تري ادامه داد: _هوم؟ يه لحظه حس كردم چقدر اين صدا آشناست! صدايي كه حالا نزديكم بود! سعي كردم آروم باشم چشمام و باز و بسته كردم و با دستاي مشت شده به سمت عقب برگشتم كه برگشتنم مصادف شدن با ديدن صورت وحشتناكي و جيغ بلندي كه از ته دلم كشيدم! زل زده بودم بهش و مثل ديوونه ها جيغ ميكشيدم كه يه دفعه روپوش صورتش و برداشت و زد زير خنده! عماد بود! عمادِ بي فكر! عمادِ بيشعور! نگاهش ميكردم اما صدام ساكت نشده بود كه دستش و گذاشت رو دهنم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼