°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_303 _دردسرات كه تموم شدني نيست! و همين براي اينكه من اداش و در بيا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_304
رسيديم درِ خونه،
به هر سختي كه بود با عصا لنگ لنگان وارد سالن پذيرايي شدم و خطاب به ماماني كه توي آشپزخونه بود و بابايي كه داشت تلويزيون ميديد گفتم
_يه دخترِ خوشگلِ پاشكسته نميخواين؟
كه مامان بدون اينكه به سمتم برگرده جواب داد
_زبون نريز،كاراي انتقالت و انجام دادي؟
و بابا در كمال آرامش ادامه داد
_دوتا چاي بردار بيار ببينم چيكار كردي!
از شدت تعجب داشتم منفجر ميشدم و يه جورايي خندمم گرفته بود كه من و حرفام و انقدر جدي نميگرفتن كه حتي برگردن سمتم كه اين بار آوا دهان به حرف زدن باز كرد
_يلدا واقعا ناكار شده!
كه حالا هر دوتاشون برگشتن سمتمون و مامان با ديدنم ليوان از دستش افتاد و صداي خورد شدنش روح و روانم و عذاب داد و بعد از چند ثانيه همراه بابا جلوم سبز شد
_چي...چيشده بهت يلدا؟
آوا اشاره اي به پام كرد:
_از پله افتاده...
و راه گرفت تو خونه
_از پله هاي دانشگاه و بعد هم به من زنگ زد و رفتيم بيمارستان و به مثلِ مغزِ گچيش پاش و هم گچ گرفتيم و اومديم خونه!
و لبخند دندون نمايي زد كه مامان كلافه تر از هروقتي بهم نزديك تر شد
_يعني تو كوري؟؟پله هارو نديدي؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
هر چقدر هم كه دور باشى تو نزديكترين شخصى هستى كه تمام مرا بلدى...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
لذت دنیا داشتن کسی است
که دوست داشتنش
حواسی برای آدم نمیگذارد ...🍃🌸
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زمستان آغوش تو را
چگونه بهار کنم؟! ❤️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
.
دلخوشی یعنی
یک مرد تکیه کند
به دوستت دارم های یک زن
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
قلبت ماله منه❤️😘
بگواینودادبزنن
تاهمه بدونن،چ فرشته ای همراه منه😍
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
زندگی به من آموخت ؛بودن با کسانی که دوستشان دارم
از همه چیز باارزش تر است
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
بهترين حس دنيا دونستن اينه
كه تو مال منى و من مال تو :)
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_304 رسيديم درِ خونه، به هر سختي كه بود با عصا لنگ لنگان وارد سالن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_305
كه با وجود سختي اما حركت كردم به سمت اتاقم و جواب دادم:
_كور نه مامان جان،درحالِ حاضر يه چلاقِ درجه يكم!
و صداي خنده هام توي خونه طنين انداز شد كه بابا پشت سرم اومد
_يه كم حواست و جمع كن دختر،حالا سياهي لباسات براي چيه؟
و همين حرف بابا براي اينكه سرجام خشك شم و آب دهنم و به سختي قورت بدم كافي بود!
به من من افتاده بودم و نميدونستم چي بگم كه آوا عينِ فرفره سر خورد و اومد كنارم
_خب باباجان الكي كه نيفتاده،يه سري تعميرات و روغن كاري واسه در و پنجره كلاسا داشتن و اتفاقا يلدا هم متوجه روغن ريخته شده ي روي پله ها و زمين نميشه و به اين روز ميفته!
و خيلي استادانه لبخندي تحويل بابل داد و بعد به صورت نامحسوس نيشگوني ازم گرفت و به ظاهر مهربون گفت:
_برو ديگه عزيزم،برو يه كمي استراحت كن!
و بين نگاهاي كلافه و البته موشكافانه ي مامان و بابا من و به اتاقم هدايت كرد...
تازه يه شامِ سرسري خورده بوديم و چند دقيقه اي ميشد كه دراز كشيده بودم رو تخت و مشغول چرخ زدن تو گوشيم بودم كه آوا خانم تشريف آوردن تو و با يه لبخند شيطنت آميز بهم نزديك شد كه 'هوم'ي گفتم و صفحه گوشي رو خاموش كردم:
_چيه مشكوك ميزني؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
زندگی با تو فقط قشنگه❤❤❤
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣