eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_80 وارد كلاس شدم . چشمام و دور تا دور كلاس چرخوندم ولي نه! خبري از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 نميدونم چرا اما بدجوري از خشمِ تو چشماش ميترسيدم و همين باعث كلافگيم شده بود! كلاس به سرعت برق و باد خالي شد و حالا جز من و عماد كسي توي كلاس نبود كه از همون فاصله زل زد تو چشمام و گفت: _ همينجا ميموني تا بيام! و بعد از اتاق زد بيرون... هم يه استرس خفيف داشتم هم فضوليم گل كرده بود رفتم پشت در و يكم لاشو باز كردم و به زور عماد و فرزين و ميديدم كه انگار عماد داشت توبيخش ميكرد اما با صداي آروم جوري كه من نميشنيدم! حواسم پرت شده بود به نقطه اي و خيره به همون نقطه توي فكر بودم كه در محكم بسته شد و كوبيده شد تو صورتم... خورد شدنِ تك تك اجزاي صورتم و حس ميكردم و انگار جونم داشت از دماغم در ميومد! بيشترين آسيب رو هم همين دماغ بيچاره و پيشونيم ديده بودن و از اين دو ناحيه فلج شده بودم! دماغم به قدري ضربه خورده بود كه صداي غضروفش به گوشم رسيد! اين دماغ ديگه دماغ بشو نبود! بي حال افتاده بودم روي صندلي و با يه دست پيشونيم و با دست ديگه بينيم رو ماساژ ميدادم كه يهو اومد داخل و در و بست و با نگراني سعي كرد آرومم كنه! اون لحظه تنها كاري كه كردم دستم و گذاشتم رو دهنم كه جيغ نزنم و با چشم هايي كه از شدت درد پراز اشك شده بودن نگاهش كردم كه روي زمين ،روبه روم زانو زد: _خوبي؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
خوشبختی یعنی ❣ دستای تو و جاده ای که ❣ تمام نشه😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
همسر مهربونم ❣ حال خوبم از بودنته❣ تو نباشی توی دل من غمته❣ هرچی دوستت دارم بگم باز کمته❣ دلم به تو خوشه😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴛʜᴇ ʙᴇsᴛ ᴍᴇᴍᴏʀʏ ᴛʜᴀᴛ ɪ ᴡɪʟʟ ᴋᴇᴇᴘ ғᴏʀᴇᴠᴇʀ♡ بِهتَریـن خاطِره اے هَستی ❣ ڪِ تا ابَد نِگهِـش میـدارَمـ💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_81 نميدونم چرا اما بدجوري از خشمِ تو چشماش ميترسيدم و همين باعث ك
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با اين حرفش كه واقعا خنده دار بود درد تا مغز استخونم نفوذ كرد! نميتونستم حرف بزنم و فقط سرم و به چپ و راست تكون دادم آروم بلند شد و بي هوا سرم و توي بغلش كشيد! با همون چشمايي كه گرد شده بود تند تند پلك زدم كه يهو عقب رفت و با ديدن چهرم لبخند يواشي زد و گفت: _عاقبت فضولي همينه و بعد به سمت ميزش رفت و كيفش رو برداشت و گفت: _ شانس آوردي دلم نمياد دعوات كنم ،وگرنه خودم ميزدم لهت ميكردم به در زحمت نميدادم!و با خنده سوييچ و از جيبش درآورد و داد بهم: _برو تو ماشين،من چند دقيقه ديگه ميام ميريم ميرسونمت به سمت كيفم رفتم و گفتم: _خودم ميرم،نيازي نيست با چشماي ريز شدش نگاهم كرد: _اون و من تعيين ميكنم،ديگه ام حرف نزن، برو! و بعد از كلاس خارج شد و من مبهوت و گيج وسايلام و توي كيف جا كردم و بيرون رفتم... نشستنم توي ماشين و همينجوري كه سرم و به شيشه تكيه دادم از شدت خستگي به خواب رفتم و حالا با دستايي كه شونه هام و تكون ميداد و اسمم و صدا ميزد از خواب بيدار شدم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشقے دارم پاڪہ مثلہ اب❣ باارزشہ واسم مثلہ الماس❣ اعتماد دارم بهش مثلہ جفت چشمام❣ نباشہ دق میڪنم چون میمیرم براش❣ خداجونم مرسے ڪ هستم ❣ توقلبہ این عاشقہ خاص😍💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
بَعدِ از ❣ دیگه آرِزویی نداڔݥ ...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
ما بر آن ❣ عهد که بستیم ، هستیم 😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_82 با اين حرفش كه واقعا خنده دار بود درد تا مغز استخونم نفوذ كرد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه چشمم و باز كردم و با ديدن عماد گفتم: _ ببخشيد خوابم برد كه سري تكون داد و همزمان با خروج از پاركينگ دانشگاه گفت: _ عيبي نداره توفيق جان چشم و ابرويي براش اومدم كه تك خنده اي كرد و به راهش ادامه داد. با ديدن خيابونا و مسيري كه داشت ميرفت متوجه شدم به سمت كافه ي خودش ميره اما چيزي نپرسيدم! ماشين رو گوشه اي پارك كرد و وارد كافه شديم و دوتايي مستقيم رفتيم تو اتاق خودش ! بعد از عماد وارد شدم و در رو بستم و دست به سينه به در تكيه دادم و نگاهش كردم كه سنگيني نگاهم و حس كرد و همينطور كه دستاش روي ميز بود و كمي خم شده بود چشماش و دوخت بهم: _من يه كم كار دارم،بشيني بهتر نيست؟ شونه اي بالا انداختم و گفتم: _نه من گشنمه! سري به نشونه ي باشه تكون داد: _بيا بشين الان ميگم يه چيزي بيارن خودمم گرسنمه دستام و از پشت سر بهم قفل كردم و به سمت كاناپه رفتم و نشستم و بعد صداي عماد و شنيدم كه از پشت تلفن كيك و قهوه سفارش داد. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼