eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ʏᴏᴜ'ʀᴇ ᴛʜᴇ ʙᴇsᴛ ᴍᴇᴍᴏʀʏ ᴛʜᴀᴛ ɪ ᴡɪʟʟ ᴋᴇᴇᴘ ғᴏʀᴇᴠᴇʀ♡ بِهتَریـن خاطِره اے هَستی ❣ ڪِ تا ابَد نِگهِـش میـدارَمـ💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_81 نميدونم چرا اما بدجوري از خشمِ تو چشماش ميترسيدم و همين باعث ك
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با اين حرفش كه واقعا خنده دار بود درد تا مغز استخونم نفوذ كرد! نميتونستم حرف بزنم و فقط سرم و به چپ و راست تكون دادم آروم بلند شد و بي هوا سرم و توي بغلش كشيد! با همون چشمايي كه گرد شده بود تند تند پلك زدم كه يهو عقب رفت و با ديدن چهرم لبخند يواشي زد و گفت: _عاقبت فضولي همينه و بعد به سمت ميزش رفت و كيفش رو برداشت و گفت: _ شانس آوردي دلم نمياد دعوات كنم ،وگرنه خودم ميزدم لهت ميكردم به در زحمت نميدادم!و با خنده سوييچ و از جيبش درآورد و داد بهم: _برو تو ماشين،من چند دقيقه ديگه ميام ميريم ميرسونمت به سمت كيفم رفتم و گفتم: _خودم ميرم،نيازي نيست با چشماي ريز شدش نگاهم كرد: _اون و من تعيين ميكنم،ديگه ام حرف نزن، برو! و بعد از كلاس خارج شد و من مبهوت و گيج وسايلام و توي كيف جا كردم و بيرون رفتم... نشستنم توي ماشين و همينجوري كه سرم و به شيشه تكيه دادم از شدت خستگي به خواب رفتم و حالا با دستايي كه شونه هام و تكون ميداد و اسمم و صدا ميزد از خواب بيدار شدم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشقے دارم پاڪہ مثلہ اب❣ باارزشہ واسم مثلہ الماس❣ اعتماد دارم بهش مثلہ جفت چشمام❣ نباشہ دق میڪنم چون میمیرم براش❣ خداجونم مرسے ڪ هستم ❣ توقلبہ این عاشقہ خاص😍💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
بَعدِ از ❣ دیگه آرِزویی نداڔݥ ...😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
ما بر آن ❣ عهد که بستیم ، هستیم 😍😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_82 با اين حرفش كه واقعا خنده دار بود درد تا مغز استخونم نفوذ كرد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه چشمم و باز كردم و با ديدن عماد گفتم: _ ببخشيد خوابم برد كه سري تكون داد و همزمان با خروج از پاركينگ دانشگاه گفت: _ عيبي نداره توفيق جان چشم و ابرويي براش اومدم كه تك خنده اي كرد و به راهش ادامه داد. با ديدن خيابونا و مسيري كه داشت ميرفت متوجه شدم به سمت كافه ي خودش ميره اما چيزي نپرسيدم! ماشين رو گوشه اي پارك كرد و وارد كافه شديم و دوتايي مستقيم رفتيم تو اتاق خودش ! بعد از عماد وارد شدم و در رو بستم و دست به سينه به در تكيه دادم و نگاهش كردم كه سنگيني نگاهم و حس كرد و همينطور كه دستاش روي ميز بود و كمي خم شده بود چشماش و دوخت بهم: _من يه كم كار دارم،بشيني بهتر نيست؟ شونه اي بالا انداختم و گفتم: _نه من گشنمه! سري به نشونه ي باشه تكون داد: _بيا بشين الان ميگم يه چيزي بيارن خودمم گرسنمه دستام و از پشت سر بهم قفل كردم و به سمت كاناپه رفتم و نشستم و بعد صداي عماد و شنيدم كه از پشت تلفن كيك و قهوه سفارش داد. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_83 يه چشمم و باز كردم و با ديدن عماد گفتم: _ ببخشيد خوابم برد كه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 چند دقيقه اي كه گذشت، چند تا كاغذ از روي ميزش برداشت و اومد رو به روم نشست، نميدونم چرا اما همه حركاتش و با چشمام دنبال ميكردم ! شايد از سر بيكاري بود! بالاخره كارش تموم شد و به مبلي كه روش نشسته بود تكيه داد كه همزمان در اتاق بعد از چند تا تق تقِ كوچيك باز شد و كيك و قهوه مون و آوردن... يه كم از قهوه اش چشيد و گفت: _راستي يلدا حد خودت و اون پسره ي مزخرف،فرزين و رعايت كن..اصلا خوشم نمياد از اين كارايي كه سركلاس ميكنيد! و بعد به فنجون قهوه اش خيره شد با چشماي متعجبم نگاهي بهش انداختم و بعد سرم و خم كردم: _ببينم نكنه تو يادت رفته؟!.. و ادامه دادم: _ هيچ چيز و جدي نگير آقاي جاويد ! چند لحظه اي مكث كرد و بعد با غرور بهم خيره شد: _نه يادم نرفته خانمِ معين،اما تو به يادت بيار كه الان همسر موقته مني!پس نميتوني هر غلطي كني...ميدوني ديگه؟! با حرص نگاهم و بهش دوختم: _هنوز جاي سوختگي قهوه قبلي كه مهمونت بودم خوب نشده،شده؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
آهای ❣ بدون دنیام جهنمه 😘💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
❣ قشنگترین سیاهے سرنوشتم بود...💕❣💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave