🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۲ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۴۳ : 🔻
"کاش زبانم لال میشد و نمیگفتم! کاش زبانم لال میشد..."
ارمیا چشم👀 میچرخاند.
یوسف: _دنبال کی میگردی؟
+دنبال حاج علی!👨🦳
مسیح: _همین شیخ روبهروته دیگه!نشناختیش؟
_ِارمیا👱 متعجب😳 به شیخ مقابلش نگاه کرد. حاج علی در لباس
روحانیت؟
_یعنی آخونده؟!
#یوسف: _منم تعجب😳 کردم. وقتی رسیدیم اون پسره🧔 این لباسا رو بهش داد، اونم پوشید.
به پسری اشاره کرد، که برادر "سید مهدی" بود.
_زنی🚺 به #آیه نزدیک شد و اندکی از خاک قبر را برداشت و بر پیشانی آیه مالید:
_خاک مرده سرده، داغ🔥 رو سرد میکنه.
#آیه به سرد شدن داغش اندیشید. بدون مهدی مگر #گرما و #سرما معنا داشت؟
#رها میخواست بلندش کند. #آیه ممانعت کرد.
#سایه زیر گوش👂 آیه گفت:
_پاشو بریم، همه رفتن!
+من میمونم، همه برید! میخوام #تلقین بخونم براش!
_تو برو من میمونم میخونم، با این وضعت تو این سرما ❄️نشین!
َ +نه! خودم باید بخونم! من حالم خوبه، وقتی پیش #مهدیام خوبم.
_نگاهی 🙁میان #رها و #سایه رد و بدل شد، نگران 😔بودند برای این مادر و کودک. حاج علی نزدیک شد:
_آیه جان بریم؟ مهمون داریم باید شام🥘 بدیم.
+من میمونم، شما برید!
_حاج علی کنارش نشست:
_پاشو بابا جان... تو باید باشی! میخوان بهت تسلیت بگن، تو #صاحب_عزایی.🏴
#آیه نگاه به #چشمان_قرمز پدر کرد:
_صاحب عزا محمده، حاج خانومه، شمایید! بسه اینهمه صاحب عزا! بذارید من با شوهرم باشم!
#رها که بلند شد، صدرا 🧑🦱خود را به او رساند:
_چی شده؟ چرا نمیاید بریم؟
#رها نگاه غمبارش😢 را به همسرش دوخت:
_آیه نمیاد!
_آخه چرا؟
#معصومه اولین کسی بود که از سر خاک برادرش رفته بود... چرا آیه نمیرفت؟
_میخواد پیش شوهرش باشه. میگن که وقتی همه رفتن از سر خاک، #نکیر_و_منکر میان؛ اگه کسی باشه که برگرده و دوباره #تلقین رو بخونه، مرده میتونه جواب بده و راحت از این مرحلهی سخت، رد میشه! تازه میگن شب اول تا صبح یکی بمونه قرآن 📕بخونه!
_صدرا🧑🦱 به برادرش فکر🤔 کرد،
کاش کسی برای او این کار را میکرد!
#معصومه که رفته بود و دیگر پا به آنجا نگذاشته بود. #بهانه گرفته بود که برایش دردناک است و به بچه 🚼 آسیب وارد میشود از اینهمه غم!
+حرفی که مدتی بود ذهنش🤔 را درگیر کرده بود پرسید:
_تو هم مثل آیه خانمی؟
#رها که متوجه حرف او نشده بود نگاه در نگاه صدرا انداخت و با تعجب😳 پرسید:
_متوجه نشدم!
_من بمیرم⚰، تو هم مثل آیه خانم سر خاکم میمونی؟ برام #تلقین میخونی؟ سر خاکم میای؟ اصلا برام گریه🥲 میکنی؟ ناراحت میشی؟ یا خوشحال میشی؟
#رها اندیشید🧐 به نگرانی آشکار😒 چشمان صدرا:
_مرگ هر آدم تلنگری به اطرافیانشه. ☠مرگ تولد دوبارهست، اینا رو #آیه گفته! غم آیه از تنهایی خودشه، نگران شب اول قبر شوهرشه، اونا عاشق 💞هم بودن. هر آدمی که میمیره اشک😭 ریختن یه امر عادیه!
صدرا 🧑🦱به میان حرفش دوید:
_نه از اون گریههایی مثل یه رهگذر! از اون چشمای به خون🩸 نشستهی آیه خانم! از اونا رو میگم!
رها نگاهش را دزدید:
_شما که #رویا خانم رو دارید!
_رویا قبرستون نمیاد، میگه برای روحیهش بده؛ حتی برای #سینا هم نیومد!
نگاه رها رنگ غم😒 گرفت:
_به نظر من از اعمال خودش فراریه که میترسه پا به قبرستون نمیذاره! اینجا بوی مرگ☠ میده! آدمایی که از مردن میترسن و میدونن چیز خوبی اون دنیا منتظرشون نیست، قبرستون نمیان چون مرگ
#وحشتزدهشون میکنه؛ وجدانشون فعال میشه.
+اگه مُردم، نه! وقتی مُردم برام گریه 😥کن! تنها کسی که میتونه #صادقانه برام دعا 🤲و طلب بخشش کنه تویی!
_چرا فکر میکنی این کارو میکنم؟
+چون قلب🫀 مهربونی داری، با وجود بدیهای خانوادهی من، تو به #احسان محبت میکنی؛ نمیتونی بد باشی...
سایه به آنها نزدیک شد:
_سلام...🖐
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
✍روایتی از عملیات کربلای ۱ و آزادسازی مهران عملیات#قمقمه_هاى_خالی 💧 🌷"کارتان بسیار زیبا و تکان ده
👆🌴
#قمقمه_هاى_خالی💧
🌷همه سر جای خود #مستقر بودند، آرام🤫 و در #سکوت_مطلق.
#سکوتی که بوی #حضور می داد، حضور فضایی آکنده از #معنویت.
تمام کارهایی که باید صورت می گرفت قبلاً بچه ها خودشان با هم #هماهنگ کرده بودند و حالا نشسته بودند که #رمز_عملیات اعلام شود....
🌷اولین بار که #رمز_عملیات خوانده شد، دست👈 بچه ها رفت روی #قمقمه های آب.
#قمقمه را بیرون آورده و سر آن را باز کردند، بعد کم کم قمقمه را #سرازیر کردند و #تمام_آب را از قمقمه، روی #زمین ریختند این کار حتى یک دقیقه⏳ هم زمان نگرفت،
حالا همه #آماده بودند تا یک #واقعیت بزرگ تاریخی 📜 را که در صدر اسلام به وقوع پیوسته بود، بار دیگر #عینیت ببخشند.
🌷رمز عملیات #بهانه ای بود برای اجرای این کار و این بار با تمام وجود #منتظر بودند تا برای بار آخر رمز عملیات اعلام شود تا با تمام وجود به #دشمنان نور و روشنی #هجوم بیاورند و این هم به #وقوع پیوست و #رمز_عملیات برای بار اخر اعلام شد ...👇📢
🌷یا ابوالفضل العباس
راوی: حاج مجید قانعی
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید