eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
596 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری ❤️ قسمت ۶۲ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۶۳ : 🔻 +آرام روی تخت🛏 دراز کشید و خود را سر جای همیشگیِ مردش کرد: 🕊_هوا سرده بانو، یه پتو روت بکش سرما نخوری! تو که سریع سرما❄️ میخوری، چرا مواظب نیستی بانو؟! +گوشه پتو را روی خود کشید. چشم بست و خواب 😴 او را در آغوش کشید... 🕊-آیه بانو... بانو! آیه لبخند☺️ زد: _برگشتی مهدی؟ 🕊_جایی نرفته بودم که برگردم بانو! من همیشه پیشتم، تو جدیدا شدی بانو!، واسه همینه که موندی بانو! آیه لب 🥺ورچید: _نخیرم! من تنها نیستم، خیلی‌ام دختر خوب و حرف گوش کنی‌ام! 🕊_تو همیشه بودی بانو! _زمین تکان خورد... آیه نگاهی به اطراف کرد. مردش لبخند میزد، انگار روی کِشتی🛳 بودند. مهدی به او نزدیک شد. را از سرش برداشت و دیگری روی سرش کشید. باز لبخند😊 زد و آیه به عقب کشیده شد. خود را روی دید... کشتیِ 🛳مهدی وارد آب‌های آزاد شد، و از تمام کشتی‌های اطراف جدا شد، دور و دورتر شد... آیه فریاد زد:🗣 _مهدی!! از خواب💤 پرید... نفس گرفت؛ رو به عکس مردش کرد: " کجایی مرد من!؟ چرا را عوض میکنی؟ چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان من است؟ تو که آیه‌ات را میشناسی!" +از پدر خواب را یاد گرفته بود. حداقل این ساده اش را خوب میفهمید، عوض کردن ، عوض کردن است و سید مهدی همسری اش را از سر آیه برداشت. از جایش بلند شد، سرش گیج رفت. روی تخت🛏 نشست... صدای در خانه درآمد، از جا بلند شد و چادرش را بر سر کشید. پشت در بود! +سلام خانم علوی!🤚 _سلام آقای کلانی!🤚 کلانی: _تسلیت◾️ عرض میکنم خدمتتون! _ممنونم! مشکلی پیش اومده؟ هنوز تا سر ماه مونده! _به خاطر خونه نیست؛ حقیقتش میخواستم بدونم شما کی بلند میشید! حالا که همسرتون فوت کردن، دیگه باید خونه🏚 رو تخلیه کنید! آیه ابرو 😠درهم کشید: _منظورتون چیه؟ ما قرارداد داریم! _همسرم دوست نداره حالا که همسرتون کردن اینجا باشید، اگه امکانش هست در اسرع وقت خونه🏚 رو خالی کنید! محکم و جدی گفت: _با اینکه حق این کار رو نداری و حق با منه اما من نماز📿 میخونم، جای شک‌دار نماز نمیخونم! خونه🏡 پیدا کردم باهاتون تماس📞 میگیرم؛ پول پیش منو آماده کنید لطفا، خدانگهدار! در را بست... پشت در🚪 نشست. "رفتی و مرا خانه به دوش🐌 کردی؟ گناهم چیست که تو رفته‌ای؟" به پدر که زنگ📞 زد، صدایش میلرزید. شب پدر رسید... آیه میکرد برای که باید آنقدر زود دل🫀 بکند. به جای جای خانه🏚 نگاه میکرد... این آخرین خانه آیه و مردش بود؛ چگونه بکند از این ؟ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید