eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
593 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
⏳#پانزده_روز طلایی_در_دفاع_مقدس 🗓31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ⚡️ما در #دفاع_مقدس 🌴بود که ر
👆🥀 ❓شاید سووال کنند که ، چرا کسی این ⏳پانزده روز رو نمیکنه. _یک این است که توی صحنه نبرد وجود نداشت در دشمن فقط بود و امت امام . 🗓روز سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود _اسلام در مقابل قرار گرفت. 🔥درگرمای 55 درجه و هم چیزی برای عرضه نداشتند. ها آمده بودند با بجنگند ، هرچه و بود در صحنه بود. توکل. توسل. تحمل. تهور... +عجیب تر😳 از همه هایی بود که هرساعت ⏰️ از سبک تر میشد. 🕛نزدیکی های ظهر انگار همه شده بودند و برای به میرفتند. 🔥از فرط گرما رو کنده بودند و با آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی 🌴 و کنارهای جاده دنبال میدویدند.🏃🏃 +سفیدی زیر پیراهن هاشون رو میکرد و به امام شون میرفتند برای شدن. روز عجیبی بود. +آنقدر بچه ها به زدند که قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی🧨 در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید. _دشمن با تاریکی🌘 هوا فرار رو برقرار ترجیح داد. _توی درگیری های _تن_به_تن بعضی از بچه ها گرفتار و های دشمن شده و به رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو میبردند دیدیم تا شهر دشت از و نفربر میزد.همه آماده شده بودند به ما کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از فرار میکردند.🏃‍♂🏃🏃‍♂🏃‍♂ 🔖اون پانزده روز افسانه ای ، امام در دست بر دعا🤲 و دست بر سلاح🔫 ، جنگ رو کردند. ⏳در این چند روز از رزمندگان به امامشون ترسیم شد و در تاریخ ثبت شد 📆 + رزمنده ها از این هم بیرون اومدند. جایی که جنگ شد.. و خوار ذلیل، با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به و اربابانش برساند ، رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز شوند و اجازه عبور از مرز رو ندارند. +همه که اگر دنبال دشمن🙇 کنند میتوانند به و برسند . 🗓11 مرداد روز و عملیات غدیر در 8 ساله بود .🌴 _دشمن رو هم به میدان آورد و خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید. و از آنروز به بعد بعثی رو کرد و مرزهایش مستقر شد... ...و اینگونه سربازان خمینی عزیز باعید قربان شروع و به غدیر ختم شد و که امام با خدا کرد پیروزی شد. 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۱۰۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۱۰۱ : 🔻 📍ارمیا به سمت رفت و به پسرک👦 گفت: _چرا از روی تاب انداختیش؟ پسرک: _بلد نبود بازی کنه، نشسته بود! زینب: _مامان رفت بستنی🍦، مامان تاب تاب میداد! پدرِِ پسر: _شما با این بچه🧒 چه نسبتی دارید؟ ما همسایه پدر شون هستیم، شما رو تا حالا ندیدم! صدای آیه آمد: _زینب! ارمیا🧔 به سمت آیه برگشت: _سلام🤚! یه کم سر تاب بازی پیش اومده بود که داره حل میشه! آیه: _سلام🤚! شما؟ اینجا؟ ِارمیا: _اومده بودم دنبال یه سوال قدیمی، زینب سادات چقدر بزرگ شده! سه سالش شده؟🗓 آیه: _فردا تولدشه! سه ساله میشه! زینب🧒 را روی زمین گذاشت و آیه بستنی‌اش را به دستش داد. زینب که بستنی🍦 را گرفت، دست ارمیا 🧔را تکان داد. نگاه 👀ارمیا را که دید گفت: _بغل! لبخند☺️ زد به دخترک شیرین آرزوهایش: _بیا بغلم ! آیه مداخله کرد: _لباستون رو میکنه! ارمیا: _پس به یکی از میرسم! اجازه میدید یه کم با زینب سادات🧒 بازی کنم؟ خودش را به او بود و قصد نداشت. آیه اجازه داد... ⏳ساعتی به بازی گذشت، نگاه🙂 آیه بود و ارمیا... زینب سادات 🧒هم رفتار متفاوتی داشت! خودش را جور دیگری میکرد، ناز و ادایش با همیشه فرق داشت، بیشتر# پدری کردن و کردن بود. ⏳وقت رفتن ارمیا🧔 پرسید: _ایندفعه جوابم چیه؟ هنوز کنم؟ آیه سر به زیر انداخت و همانطور که زینب را در آغوش میگرفت گفت: _فردا براش تولد 🎈میگیریم، خودمونیه؛ اگه خواستید شما هم بیارید! ارمیا به پهنای صورت لبخند🤩 زد! در راه خانه🏠 آیه رو به زینبش🧒 کرد و گفت: ِ _امروز دختر من با چه بازیایی کرد؟ زینب: _عمو نبود که، بود! زینبش لبخندی😄 به صورت متعجب😳 مادر زد و سرش را روی شانه‌ی مادر گذاشت.ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید