eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
593 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۸ : 🔻
💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۹ : 🔻 _نه از یاد گرفتم؛ حالا گوشی📞 رو میدی به رهایی؟ +صدرا به رها اشاره کرد صحبت کند: _سلام🖐 احسان جونم، خوبی آقا؟ احسان کودکانه خندید😁: _سلام🤚 رهایی، کجایی؟ اومدم خونه‌تون🏡 نبودی، رفتین ؟ صدرا قهقهه زد:🤣 _احسان؟! رها خجالت😞 کشیده بود و سرش را پایین انداخته بود. +خب بابا میگه! رها: _نه عزیزم یکی از دوستام حالش بده، من اومدم پیشش، زود برمیگردم! احسان: _حال منم بده! رها: _چرا عزیزم؟ احسان با بغض گفت: _دیشب بابا از غذا 🍨گرفت، شدم. فرزندش این کار را میکند؟ رها عصبانی😠 شد. کدام مادری در حق دردانه فرزندش، این کار میکند؟ احسان خودش را لوس🙃 میکرد و رها را میکشید. میکرد، برای کودکی که مادری میخواست. _صدرا گوش👂 سپرده بود ، به زنی که زنش بود و هرگز مادر فرزندش نمیشد، دلش ❤️‍🩹 میخواست. چیزی که از آن بود، هرگز بچه🚼 نمیخواست؛ کرده بود که هرگز بچه‌دار نشوند، صدرا هم پذیرفته بود که نشود؛ آیا میتوانست خود را از این محروم کند؟ ناز کند و ناز بکشد و صدرا را خرج کند. _لحظه‌ای به همسر رها بودن اندیشید. به احسان که پسرک👦 آنهاست، قلبش🫀 تپش گرفت و لذت شد. پدر نشدن بود... آن‌هم وقتی مادر کودک اینگونه عاشقانه💞 نوازشگری بداند! صدرا: _از برام بگو. رها لبخند☺️ زد و اخم صدرا را در هم برد : _پسر خوبیه، خیلی مهربون و دوست‌داشتنیه! دلش🫀 پاکه، وقتی با چشمای قشنگش 👀نگام میکنه دلم♥️ ضعف میره براش. _رنگ از رخ صدرا رفت و وقتی برگشت بیشتر کبود🥶 بود. رها ادامه داد: _اولین باری که دیدمش دلم😒 براش سوخت! 'کوچولو و با صورت ...چطور و میتونن این کارو با این بچه👦 انجام بدن! +نفس رفته بازگشت، خوابید. با شنیدن نام ، یاد 💍 نکرد، یاد احسان کوچک 🩸 او افتاد؛ یعنی واقعا رها اهل نبود؟! حتی در ناخودآگاهش؟! حتی بعد از تماس📞 رویا که همه‌اش را شنیده بود؟ صدرا: _رها... من منظورم ! این بار رنگ از رخ رها😱 رخت بست: _خب چی بگم؟ صدرا: _دیگه ندیدیش؟ _برای سه ماه رفته بود ، میخواست یه سر و سامونی به خودش و زندگیش بده و بیاد برای و... هیچ خبری ازش ندارم. صدرا: _به هم تلفن ☎️نمیزنید؟ رها: _نه؛ نبودیم که... داشتن با نامحرم به مرور باعث یه حریم‌هایی میشه، نمیخواستم احساسم با هوس بشه! صدرا: دوستش❣ داری؟ رها کرد. صدرا دلش💓 لرزید: _دوستش داری؟ رها سرش را به سمت شیشه برگرداند و گفت: _چیزی بود که گذشت، بهش فکر🧐 نمیکنم، اگه حسی هم داشتم چالِش کردم و اومدم تو خونه‌ی🏡 شما!ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید