eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
594 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
#لطیفه_در_جنگ 🔻 🍃چهار کلمه ، چهار شخص 😊😑🤕😱👇
🌿🌺 🔺بچه ها طبق ، روی چهار تکه کاغذ🗒، کلمات ، ، ، را نوشته، هر کس یکی را برداشت. 🔹فرد «سالم» گفت: بله، اگر قرار باشد ما هم شویم، چه کسی از کیان اسلامی🇮🇷 کند؟ معلوم است ما برای خدا 😐 هستیم، شاید هم باید در فارس، آمریکا را سرجایش بنشانیم.😉 🔸شخصی که کلمه ی «اسیر» به او افتاده بود مرتب می گفت که: من بودم، نمی دونستم اونا که کندم و بعثی های مظلوم و بی گناه را در آن جا می زنند.😂 🔹شخصی که قرار بود باشد در حالی که با دست🖐 روی پایش🦶 می زد، گفت: غیر ممکن است، ام قبول نمی کنه! می گوید بچه ام را و سالم تحویل دادم، همان طور هم تحویل می گیرم.🤕 🔸نفر آخر که کلمه ی «شهادت» را برداشته بود، سرش را روی دیوار گذاشته و گریه🥲 می کرد و می گفت: چه قدر گفت نرو، نرو، من گوش👂 نکردم، حالا اگر بشوم، بابام من را کشد.😳🥴 👏☺️😂🌺 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۸ : 🔻
💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۹ : 🔻 _نه از یاد گرفتم؛ حالا گوشی📞 رو میدی به رهایی؟ +صدرا به رها اشاره کرد صحبت کند: _سلام🖐 احسان جونم، خوبی آقا؟ احسان کودکانه خندید😁: _سلام🤚 رهایی، کجایی؟ اومدم خونه‌تون🏡 نبودی، رفتین ؟ صدرا قهقهه زد:🤣 _احسان؟! رها خجالت😞 کشیده بود و سرش را پایین انداخته بود. +خب بابا میگه! رها: _نه عزیزم یکی از دوستام حالش بده، من اومدم پیشش، زود برمیگردم! احسان: _حال منم بده! رها: _چرا عزیزم؟ احسان با بغض گفت: _دیشب بابا از غذا 🍨گرفت، شدم. فرزندش این کار را میکند؟ رها عصبانی😠 شد. کدام مادری در حق دردانه فرزندش، این کار میکند؟ احسان خودش را لوس🙃 میکرد و رها را میکشید. میکرد، برای کودکی که مادری میخواست. _صدرا گوش👂 سپرده بود ، به زنی که زنش بود و هرگز مادر فرزندش نمیشد، دلش ❤️‍🩹 میخواست. چیزی که از آن بود، هرگز بچه🚼 نمیخواست؛ کرده بود که هرگز بچه‌دار نشوند، صدرا هم پذیرفته بود که نشود؛ آیا میتوانست خود را از این محروم کند؟ ناز کند و ناز بکشد و صدرا را خرج کند. _لحظه‌ای به همسر رها بودن اندیشید. به احسان که پسرک👦 آنهاست، قلبش🫀 تپش گرفت و لذت شد. پدر نشدن بود... آن‌هم وقتی مادر کودک اینگونه عاشقانه💞 نوازشگری بداند! صدرا: _از برام بگو. رها لبخند☺️ زد و اخم صدرا را در هم برد : _پسر خوبیه، خیلی مهربون و دوست‌داشتنیه! دلش🫀 پاکه، وقتی با چشمای قشنگش 👀نگام میکنه دلم♥️ ضعف میره براش. _رنگ از رخ صدرا رفت و وقتی برگشت بیشتر کبود🥶 بود. رها ادامه داد: _اولین باری که دیدمش دلم😒 براش سوخت! 'کوچولو و با صورت ...چطور و میتونن این کارو با این بچه👦 انجام بدن! +نفس رفته بازگشت، خوابید. با شنیدن نام ، یاد 💍 نکرد، یاد احسان کوچک 🩸 او افتاد؛ یعنی واقعا رها اهل نبود؟! حتی در ناخودآگاهش؟! حتی بعد از تماس📞 رویا که همه‌اش را شنیده بود؟ صدرا: _رها... من منظورم ! این بار رنگ از رخ رها😱 رخت بست: _خب چی بگم؟ صدرا: _دیگه ندیدیش؟ _برای سه ماه رفته بود ، میخواست یه سر و سامونی به خودش و زندگیش بده و بیاد برای و... هیچ خبری ازش ندارم. صدرا: _به هم تلفن ☎️نمیزنید؟ رها: _نه؛ نبودیم که... داشتن با نامحرم به مرور باعث یه حریم‌هایی میشه، نمیخواستم احساسم با هوس بشه! صدرا: دوستش❣ داری؟ رها کرد. صدرا دلش💓 لرزید: _دوستش داری؟ رها سرش را به سمت شیشه برگرداند و گفت: _چیزی بود که گذشت، بهش فکر🧐 نمیکنم، اگه حسی هم داشتم چالِش کردم و اومدم تو خونه‌ی🏡 شما!ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۶۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۶۱ : 🔻 🎞فیلم را پخش کرد.... _مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد و خاک بود... لب‌هایش خشک و ترک خورده بود. 😰 "برایت بمیرم مرد، چقدر درد داری که رنگ زندگی از چشمانت رفته است؟"😔 _لبهایش را به سختی تکان داد: _سلام🤚 بانو! قرارمون بود که تا لحظه آخر باهم باشیم، انگار لحظه‌های آخره! به رسیدم و مثل شدم... دعا🤲 کن که به مقام برسم... نمیدونم خدا قبولم میکنه یا نه! ببخش بانو... ببخش که تنها موندی! ببخش که بار زندگی رو روی شونه‌های تو گذاشتم... _سرفه😮‍💨 کرد. چندبار پشت سر هم: _... تو بلدی روی پای خودت بایستی! نگرانی من تنهاییته! نگرانی من، بی‌هم‌نفس شدنته! آیه... زندگی کن... ب😕ه خاطر من... به خاطر دخترمون🧒... کن! کن اگه بهت بد کردم... +به سرفه😮‍💨 افتاد. یا زهرا یا زهرا (س) ذکر لبهایش بود تا برق چشمهایش👀 به گرایید. اشکهایش😥 را پاک کرد. دوباره فیلم📽 را نگاه کرد. فیلم را که در گوشی‌اش 📱ریخت، تشکر کرد. ارمیا 🧑متاثر شده بود...☹️ _برای خودش بود که سال‌ها با او بود و هرگز پا پیش نگذاشته بود برای دوستی! این مرد زندگی بود. این مرد قلبش🫀 به بود نیمه‌های شب🌗 بود و ارمیا 🧑هنوز در خیابان قدم میزد. " آه سید... سید... سید! چه کردی با این جماعت! کجایی سید؟ خوب شد رفتی و ندیدی زنت روی خاک قبرت افتاد! خوب شد نبودی و ندیدی شکست! خوب شد نبودی ببینی زنت غم بغل گرفت! آه سید... رنگ پریده‌ی😓 آیه‌ات را ندیدی؟ آن لحظه که لحظه‌ی جان کندنت را برایش به تصویر کشیدی یادت به قول قرار آخرت بود و یادت نبود آیه‌ات میشکند؟ یادت بود به اما یادت نبود آیه‌ات ؟ آیه‌ات رنگ بر رخ نداشت! آیه‌ات گویی بالای سرت بود که عاشقانه♥️ نگاه در چشمانت می‌انداخت و صورتت را می کاوید! سید... سید... سید! چه کردی با 🧕! چه کردی با دخترکت🧒! چه کردی با من! من که چند روز است را دیده‌ام، را دیده‌ام، را دیده‌ام، از خاموش همسرت جان دادم! تو که همه چیز داشتی! چرا رفتی؟ چرا نمیکنم؟ چرا تو و زنت را نمیفهمم؟ چرا را نمیفهمم؟ اصلا تو چه دیدی که ☠مرگ شدی؟ چه دیدی که از گذشتی؟ چه گفتی که از تو گذشت! آیه‌ات چه میداند که من شده‌ام از درک آن؟ چه دیدی که دنیایی را رها کردی که من با همه‌ی نداشته‌هایم دو دستی به آن چسبیدهام!" "این چه داستانیه؟ این چه داستانیه که منو توش انداختید؟ چرا من باید تو ماشین 🚗 پدرزن تو بشینم!؟" _کار و زندگی‌اش به هم خورده بود. روزهایش را گم کرده بود. گاهی تا اذان 🕌 صبح 🌤بیدار بود و به مسیح نگاه میکرد. گاهی قرآن📕 روی طاقچه‌ی یوسف را نگاه میکرد. نمیدانست چه میخواهد ، اما چیزی او را به سمت خود میکشید. خودش را روی میدید و سیدمهدی را روی ! سیدمهدی شده بود و ! شده بود این سالهایش... شده بود ! " تو که سالها کنارم بودی و نکردی! شاید هم این من بودم که از تو رو برگرداندم! و تو از روزی که رفتی مرا به سمت خود کشیدی! درست از روزی که رفتی، دنیایم را عوض کردی! منی که از تو و آیه‌ات فراری بودم، منی که از جنس تو نبودم، از تو نبودم! سید... سید... سید! " "تو لبخند😀 خدا را داشتی سید! تو خدا را داشتی! مثل آیه‌ات! آیه‌ای که شبیه لبخند خداست!" به خانه🏘 که رسید، مسیح و یوسف در خواب 😴بودند. در جایش دراز کشید. 🕌 اذان صبح را میگفتند که از خواب پرید. لبخند☺️ زد... سیدمهدی با او حرف زده بود. خدا کرده بود. ارمیا متولد شد... ⏪ ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۸۶ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۸۷ : 🔻 آیه: _فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش👀، رفتارش، اصلا از اون بچه‌ای 🚼که به تو سپرد معلوم بود که یک شده، تو هم که میدونم هنوز بهش داری! رها: _من نمیشناسمش! آیه: _ ، اما بدون اون ؛ تو قلب 💖مهربونی داری، شوهرتو برای اتفاقی که توش نقش زیادی نداشته، ببخش تا کنی! اون مرد خوبیه... به تو داره تا آدم دنیا بشه! کن رها! تو مهربونترینی! رها: _کاش بودی آیه! آیه: _هستم... تا تو بخوای باشم، هستم؛ البته دیگه عروس 👰‍♀شدی و من باید از اون خونه🏠 برم! رها: _نه؛ معصومه داره میبره! گفته خونه🏠 رو آماده میکنه بریم اونجا! تو هم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی! آیه: _پس تمومه دیگه، رو گرفتین؟ رها: _نه آیه، گفتن که اگه میتونم بگیرم و با مادرم تو همون زندگی کنم! آیه: _رها فکر طلاق رو نکن، میدونی حلال خداست! رها: _ما خیلی با هم داریم! آیه: _فرق داشتن بد نیست، خودتم میدونی زن و شوهر نباید عین هم باشن، باید هم باشن! رها:_ چی؟ آیه: _اون داره تو میشه، چندباری اومد بالا با حرف زد. فهمیدم که داره میده. پسر مردم از دست رفت.. +هر دو خندیدند😄. رها دلش💝 آرام شده بود..خوب است که را دارد! 📅آخر هفته بود که آیه بازگشت، شده بود. از وقتی که رفت شده بود... دل ❤️‍🩹میسوزاند برای خم شده‌ی آیه‌اش! آیه دل 💓میزد برای رهایش! آیه: _امشب🌓 چی میخوای بپوشی؟ رها: _من برم، برای چی برم جشن نامزدی💍 معصومه؟ آیه: _تو باید بری! ازت خواسته کنارش باشی، امشب🌗 برای اون و مادرش سخت‌تره! رها: _نمیفهمم چرا داره میره! ِ آیه : داره میره تا به خودش کنه که دخترعمویی که همسر برادرش بود، دیگه فقط دخترِ عموشه! با اضافه‌ای! حالا بگو میخوای چی بپوشی؟ رها: _لباس👗 ندارم آیه! آیه: _به صدرا 🧑‍🦱گفتی؟ رها: _نه؛ خب روم نشد بگم! آیه لبخند☺️ زد و دست رها را گرفت و به اتاقش برد. کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت: _چطوره؟ رها: _قشنگه. آیه: _بپوشش! _آیه بیرون رفت و رها را تن کرد. آیه زیبایی را به سمت رها گرفت... _بیا اینم برات ببندم! رها که آماده شد، از پایین رفت. صدرا🧑‍🦱 و خانم منتظرش بودند. _مهدی🚼 در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها! نگاه👀 صدرا که به رهایش افتاد🧕، ضربان قلبش💓 بالا رفت...!ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید