🌹کوچههای آسمانی🌱
ماجرای مجروحیت و شهادت آمنه وهابزاده👇🥀
🤕🤒😷
🔻خانم وهاب زاده روایت میکند...
😷۷ بار به دلیل #مجروحیتام مورد #جراحی قرار گرفتم #شیشههای زیادی در بدنم وجود دارد که حتی در #عکسهای رادیوگرافی خودش را نشان نمیدهد. نیمی از #ریهام در عمل #جراحی برداشته شده و #کبدم نیز عمل شده است.
😷در زمان جنگ یک بار دچار #مجروحیت شدید شده و از ناحیه #فک به شدت دچار آسیب بودم که به دلیل این مسئله فکر کرده بودند که من #شهید شدم بنابر این ما را در #مشمع کرده و با #کانتینر به #معراج_شهدا برده بودند.
😧در آن زمان متوجه شدند که #کاور من #عرق کرده و زمانی که آن را باز کرده میبینند که #نبض دارم. بنابر این مجدد من را به بیمارستان🏥 منتقل کردند. در آن زمان آمبولانس🚑 با ماشین ارتش برخورد کرده بود و سبب آسیب من شده بود.
👨🦯👨🦯پس از آن #مجدد به جبهه جنگ رفته و دوباره #مجروح 🤕شدم و پزشکان مجبور شدند بخشی از #ریه من را بردارند. در آن زمان، #شدت_مجروحیت و عمل جراحی سخت سبب رفتن من به #کما شده بود.
😇خواب دیدم همسرم آینه🪞 و شمعدان برایم آورده چشمانم👀 را باز کردم و متوجه شدم که #کیسه خون 🩸به من وصل است و بر روی آن نوشته #خون_اهدایی از #اصفهان که پس از آن به #لهجه_اصفهانی گفتم «دیگه ما اصفهانی شدیم»؛ که آن زمان در بخشی که من بودم #قیامت شد و همه به اتاق #هجوم آورده بودند.
🧑🔬پزشکان و پرستاران 👩🔬میگفتند #معجزه شده و شما پس از مدت زیادی در کما بودن به #هوش آمدید که این لطف و محبت خدا بود که دو بار از مرگ نجات یافتم.
🌴در زمان #جنگ_تحمیلی به دلیل اینکه آموزشها را در حوزه نظامی گذرانده بودم در خط مقدم بودم در ۷ عملیات شرکت کرده و ۷ بار مجروح شدم. در آن زمان تنها پسرم👦 ۶ سالش بود و من در خط مقدم میجنگیدم. همان زمان #وصیتنامهای🔖 نوشتم که هنوز آن را نگه داشته و هر از گاهی آن را میخوانم و یاد آن دوران میکنم، ولی #وصیتنامه📝 جدیدی نوشتهام که توصیههای جدیدی در آن دارم.
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۵۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۵۱ : 🔻
_…..تویی که نگاهت😕 پر از حسرته، #آیهای که مونده با یه بچهی بیپدر، بچهای🚼 که شاید #عموشو پدر صدا کنه؛
شاید آیه خانم #قویتر از رها باشه و زیر بار ازدواج💍 با برادر شوهرش نره، اما آخرش میشه #تنهایی تا مرگ☠!
ما از جنس اونا نیستیم...
_بهش فکر 🧐 نکن! منم سعی میکنم بهش فکر نکنم. میدونم روزی که #رهاش کنم #پشیمون میشم و #حسرت زندگی باهاش همیشه توی قلبم🫀 میمونه!
_تو که داریش، رهاش نکن!
صدرا: _ندارمش، گفتم که #نامزد دارم؛ اون از #جنس خودمه، #افکارش مثل منه... لباس👗 پوشیدنش مثل منه؛ به خاطر اون خیلی دل💔 رها رو شکستم، #رها هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق♥️ سید مهدی بود عاشق من نمیشه! رها حق داره عاشق بشه.
_جایی در قلبش🫀 با این حرف درد گرفت.
ارمیا: _نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره؟
_نه! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق الماس💎 و #زغال سنگه.
ارمیا: _چرا از #جنس اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش؟
_تو میتونی از #جنس سید مهدی بشی؟
ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه!
_منم نمیتونم، به این زندگی #عادت کردم؛ #سخته خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بند دست و پا گیر کنم.
ارمیا: اگه عاشق♥️ باشی میتونی!
_نه من عاشق رها هستم و نه تو عاشق آیه خانم!
ارمیا: شاید یه روز عاشقش♥️ بشی!
_امکان نداره، منَم عاشق بشم اون عاشق❤️🩹 نمیشه!
ارمیا: خدا رو چه دیدی؟ #مسیح میگه خدا هر روز #معجزه میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه!
رها با ظرفی🫕 در دست بیرون آمد.
ارمیا👱 و صدرا 🧑🦱روی رختخوابشان نشستند.
رها ظرف را به سمت صدرا گرفت:
_حاج علی برای آیه یه کم #حلوا درست کرده، شما هم یه کم بخورید، خوشمزهست.
+صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. #طعمش ناب بود به سمت ارمیا گرفت:
_این چه طعم خوبی داره.
رها: _آخه با آرد کامل و شیره انگور🍇 و کرهی محلی درست شده، گلابشم، #گلاب ناب درجه یکه؛
میگن #حلوا غم زدهست، هم شیرینی🍩 داره که #قند_خون رو تنظیم کنه،هم #گلاب داره که سردیه، غم رو از بین ببره.
صدرا: وقتی سینا مُرد، کسی نبود برامون از اینا درست کنه!
صدایش #حسرت داشت.
رها سرش😔 را پایین انداخت:
_متاسفم!
صدرا به او لبخند😊 زد:
_نگفتم که بگی متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی.
_رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای #سایه و #آیه ببرد. آیهی شکستهی این روزها...حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد.آیه با اکراه اندکی حلوا خورد و
همه به خواب😴 رفتند؛
شاید هنوز ساعتی⏱ نگذشته بود ...
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۶۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۶۱ : 🔻
🎞فیلم را پخش کرد....
_مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد و خاک بود... لبهایش خشک و ترک خورده بود. 😰
"برایت بمیرم مرد، چقدر درد داری که رنگ زندگی از چشمانت رفته است؟"😔
_لبهایش را به سختی تکان داد:
_سلام🤚 بانو! قرارمون بود که تا لحظه آخر باهم باشیم، انگار لحظههای آخره! به #آرزوم رسیدم و مثل #بابام شدم... دعا🤲 کن که به مقام #شهادت برسم... نمیدونم خدا قبولم میکنه یا نه! ببخش بانو... ببخش که تنها موندی! ببخش که بار زندگی رو روی شونههای تو گذاشتم...
_سرفه😮💨 کرد. چندبار پشت سر هم:
_... تو بلدی روی پای خودت بایستی! نگرانی من تنهاییته! نگرانی من، بیهمنفس شدنته! آیه... زندگی کن... ب😕ه خاطر من... به خاطر دخترمون🧒... #زندگی کن! #حلالم کن اگه بهت بد کردم...
+به سرفه😮💨 افتاد. یا زهرا یا زهرا (س) ذکر لبهایش بود تا برق چشمهایش👀 به #خاموشی گرایید.
#آیه اشکهایش😥 را پاک کرد.
دوباره فیلم📽 را نگاه کرد. فیلم را که در
گوشیاش 📱ریخت، تشکر کرد.
ارمیا 🧑متاثر شده بود...☹️
_برای خودش #متأسف بود که سالها با او #همکار بود و هرگز پا پیش نگذاشته بود برای دوستی!
این مرد #لایق #بهترین زندگی بود. این مرد قلبش🫀 به #وسعت_دنیا بود
نیمههای شب🌗 بود و ارمیا 🧑هنوز در خیابان قدم میزد.
" آه سید... سید...
سید! چه کردی با این جماعت! کجایی سید؟
خوب شد رفتی و ندیدی زنت روی خاک قبرت افتاد!
خوب شد نبودی و ندیدی #آیهات شکست!
خوب شد نبودی ببینی زنت #زانوی غم بغل گرفت!
آه سید... رنگ پریدهی😓 آیهات را ندیدی؟ آن لحظه که لحظهی جان کندنت را برایش به تصویر کشیدی یادت به قول قرار آخرت بود و یادت نبود آیهات میشکند؟ یادت بود به #قرارهایت اما یادت نبود آیهات #میمیرد؟ آیهات رنگ بر رخ نداشت! آیهات گویی بالای سرت بود که عاشقانه♥️ نگاه در چشمانت
میانداخت و صورتت را می کاوید!
سید... سید... سید!
چه کردی با #آیهات🧕! چه کردی با دخترکت🧒! چه کردی با من! من که چند روز است #زندگیات را دیدهام، #همسرت را دیدهام، #تو را دیدهام، از #فریادهای خاموش همسرت جان دادم! تو که همه چیز داشتی! چرا رفتی؟
چرا #درکت نمیکنم؟
چرا تو و زنت را نمیفهمم؟
چرا #حرفهایش را نمیفهمم؟
اصلا تو چه دیدی که #بیتاب ☠مرگ شدی؟
چه دیدی که از #آیهات گذشتی؟
چه گفتی که از تو گذشت! آیهات چه میداند که من #عاجز شدهام از درک آن؟ چه دیدی که دنیایی را رها کردی که من با همهی نداشتههایم دو دستی به آن چسبیدهام!"
"این چه داستانیه؟ این چه داستانیه که منو توش انداختید؟ چرا من باید تو ماشین 🚗 پدرزن تو بشینم!؟"
_کار و زندگیاش به هم خورده بود. روزهایش را گم کرده بود. گاهی تا اذان 🕌
صبح 🌤بیدار بود و به #سجاده مسیح نگاه میکرد. گاهی قرآن📕 روی طاقچهی یوسف را نگاه میکرد.
نمیدانست چه میخواهد ،
اما چیزی او را به سمت خود میکشید. خودش را روی #نقطهی_صفر میدید و سیدمهدی را روی #نقطهی_صد!
سیدمهدی شده بود #درد و #درمانش! شده بود #گمشدهی این سالهایش... شده بود #برادر!
" تو که سالها کنارم بودی و #نگاهم نکردی! شاید هم این من بودم که از تو رو برگرداندم! و تو از روزی که رفتی مرا به سمت خود کشیدی! درست از روزی که رفتی، دنیایم را عوض کردی! منی که از #جنس تو و آیهات فراری بودم، منی که از جنس تو نبودم، از #دنیای تو نبودم!
سید... سید... سید! "
"تو لبخند😀 خدا را داشتی سید! تو #نگاه خدا را داشتی! مثل آیهات! آیهای که شبیه لبخند خداست!"
به خانه🏘 که رسید،
مسیح و یوسف در خواب 😴بودند. در جایش دراز کشید.
🕌 اذان صبح را میگفتند که از خواب پرید. لبخند☺️ زد...
سیدمهدی با او حرف زده بود. خدا #معجزه کرده بود.
ارمیا #دوباره متولد شد...
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چرا میگوییم پیروزی ما در #جنگ #معجزه بود؟
چند کشور در دوران جنگ تحمیلی حامی صدام بودند؟!
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
معجزهای بهنام اربعین
سیدحسن نصرالله، دبیرکل شهید حزب الله:
📆در تاریخ بشر بیسابقه است که ۲۰ میلیون نفر، با پای👣 پیاده و تحمل سختیها، از سراسر جهان برای #زیارت امام حسین(ع) به #کربلا بیایند؛ این، شبیه #معجزه است.
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🗓 ۲ شهریور، سالگرد شهادت شهيد اندرزگو🥀 🔰 بیانات آیتالله خامنهای درباره #شهید_سیدعلی_اندرزگو در سا
👆🚩
🔴 چریک مبارز مسلمان...
📆 سالروزشهادتالگویطلبهانقلابی
روحانی مجاهد، نیمهی انقلاب
مطیع محض امام، رفیق رهبری
، شهید غریب فرزندعلی،همنامعلی،همگامعلی
حجةالاسلامشهیدسيدعلیاندرزگو
♦️امام خمینی(ره):ما #نیمی از انقلاب را ازین شهید داریم، اگر ۱۰تن مثل او داشتیم، دنیا #تحت سلطه اسلام بود! ص۱۷ کتاب
♦️رهبرمعظم انقلاب:شهید اندرزگو طی ۱۴سال زندگی #مخفی و به شدت سخت خود دستگاه جهنمی #ساواک را طوری سرگشته کرد که گویی #معجزه بود، او فرزند علی، همنام علی و همگام علی بود، سفارش میکنم این چهره #ناشناخته رابشناسید! ۵۹/۵/۱۰
🗓شهید اندرزگو در ۱۳رجب ۱۳۱۷ درسالروز #ولادت امیرالمومنین متولد و ۲ شهریور ۱۳۵۷ در #۲۱رمضان در سالروز #شهادت حضرت در ۴۰سالگی توسط #ساواک بشهادت رسید.🥀
📌مزار؛
🏴بهشت زهرا، ق۳۹- ر۷۲- ش۵۵
🌹۲ شهریور ۱۳۵۷
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
💚✨
سبک زندگیت رو با شکرگزاری عوض کن ....🤲
اونوقت به راحتی #معجزه ها رو میبینی💎
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید