eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
592 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
ماجرای مجروحیت و شهادت آمنه وهاب‌زاده👇🥀
🤕🤒😷 🔻خانم وهاب زاده روایت می‌کند... 😷۷ بار به دلیل مورد قرار گرفتم زیادی در بدنم وجود دارد که حتی در رادیوگرافی خودش را نشان نمی‌دهد. نیمی از در عمل برداشته شده و نیز عمل شده است. 😷در زمان جنگ یک بار دچار شدید شده و از ناحیه به شدت دچار آسیب بودم که به دلیل این مسئله فکر کرده بودند که من شدم بنابر این ما را در کرده و با به برده بودند. 😧در آن زمان متوجه شدند که من کرده و زمانی که آن را باز کرده می‌بینند که دارم. بنابر این مجدد من را به بیمارستان🏥 منتقل کردند. در آن زمان آمبولانس🚑 با ماشین ارتش برخورد کرده بود و سبب آسیب من شده بود. 👨‍🦯👨‍🦯پس از آن به جبهه جنگ رفته و دوباره 🤕شدم و پزشکان مجبور شدند بخشی از من را بردارند. در آن زمان، و عمل جراحی سخت سبب رفتن من به شده بود. 😇خواب دیدم همسرم آینه🪞 و شمعدان برایم آورده چشمانم👀 را باز کردم و متوجه شدم که خون 🩸به من وصل است و بر روی آن نوشته از که پس از آن به گفتم «دیگه ما اصفهانی شدیم»؛ که آن زمان در بخشی که من بودم شد و همه به اتاق آورده بودند. 🧑‍🔬پزشکان و پرستاران 👩‍🔬می‌گفتند شده و شما پس از مدت زیادی در کما بودن به آمدید که این لطف و محبت خدا بود که دو بار از مرگ نجات یافتم. 🌴در زمان به دلیل اینکه آموزش‌ها را در حوزه نظامی گذرانده بودم در خط مقدم بودم در ۷ عملیات شرکت کرده و ۷ بار مجروح شدم. در آن زمان تنها پسرم👦 ۶ سالش بود و من در خط مقدم می‌جنگیدم. همان زمان 🔖 نوشتم که هنوز آن را نگه داشته و هر از گاهی آن را می‌خوانم و یاد آن دوران می‌کنم، ولی 📝 جدیدی نوشته‌ام که توصیه‌های جدیدی در آن دارم. 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۵۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۵۱ : 🔻 _…..تویی که نگاهت😕 پر از حسرته، که مونده با یه بچه‌ی بی‌پدر، بچه‌ای🚼 که شاید پدر صدا کنه؛ شاید آیه خانم از رها باشه و زیر بار ازدواج💍 با برادر شوهرش نره، اما آخرش میشه تا مرگ☠! ما از جنس اونا نیستیم... _بهش فکر 🧐 نکن! منم سعی میکنم بهش فکر نکنم. میدونم روزی که کنم میشم و زندگی باهاش همیشه توی قلبم🫀 میمونه! _تو که داریش، رهاش نکن! صدرا: _ندارمش، گفتم که دارم؛ اون از خودمه، مثل منه... لباس👗 پوشیدنش مثل منه؛ به خاطر اون خیلی دل💔 رها رو شکستم، هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق♥️ سید مهدی بود عاشق من نمیشه! رها حق داره عاشق بشه. _جایی در قلبش🫀 با این حرف درد گرفت. ارمیا: _نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره؟ _نه! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق الماس💎 و سنگه. ارمیا: _چرا از اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش؟ _تو میتونی از سید مهدی بشی؟ ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه! _منم نمیتونم، به این زندگی کردم؛ خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بند دست و پا گیر کنم. ارمیا: اگه عاشق♥️ باشی میتونی! _نه من عاشق رها هستم و نه تو عاشق آیه خانم! ارمیا: شاید یه روز عاشقش♥️ بشی! _امکان نداره، منَم عاشق بشم اون عاشق❤️‍🩹 نمیشه! ارمیا: خدا رو چه دیدی؟ میگه خدا هر روز میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه! رها با ظرفی🫕 در دست بیرون آمد. ارمیا👱 و صدرا 🧑‍🦱روی رختخوابشان نشستند. رها ظرف را به سمت صدرا گرفت: _حاج علی برای آیه یه کم درست کرده، شما هم یه کم بخورید، خوشمزه‌ست. +صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. ناب بود به سمت ارمیا گرفت: _این چه طعم خوبی داره. رها: _آخه با آرد کامل و شیره انگور🍇 و کره‌ی محلی درست شده، گلابشم، ناب درجه یکه؛ میگن غم زده‌ست، هم شیرینی🍩 داره که رو تنظیم کنه،هم داره که سردیه، غم رو از بین ببره. صدرا: وقتی سینا مُرد، کسی نبود برامون از اینا درست کنه! صدایش داشت. رها سرش😔 را پایین انداخت: _متاسفم! صدرا به او لبخند😊 زد: _نگفتم که بگی متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی. _رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای و ببرد. آیه‌ی شکسته‌ی این روزها...حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد.آیه با اکراه اندکی حلوا خورد و همه به خواب😴 رفتند؛ شاید هنوز ساعتی⏱ نگذشته بود ...ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۶۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۶۱ : 🔻 🎞فیلم را پخش کرد.... _مردش رنگ بر چهره نداشت. صورتش پر از گرد و خاک بود... لب‌هایش خشک و ترک خورده بود. 😰 "برایت بمیرم مرد، چقدر درد داری که رنگ زندگی از چشمانت رفته است؟"😔 _لبهایش را به سختی تکان داد: _سلام🤚 بانو! قرارمون بود که تا لحظه آخر باهم باشیم، انگار لحظه‌های آخره! به رسیدم و مثل شدم... دعا🤲 کن که به مقام برسم... نمیدونم خدا قبولم میکنه یا نه! ببخش بانو... ببخش که تنها موندی! ببخش که بار زندگی رو روی شونه‌های تو گذاشتم... _سرفه😮‍💨 کرد. چندبار پشت سر هم: _... تو بلدی روی پای خودت بایستی! نگرانی من تنهاییته! نگرانی من، بی‌هم‌نفس شدنته! آیه... زندگی کن... ب😕ه خاطر من... به خاطر دخترمون🧒... کن! کن اگه بهت بد کردم... +به سرفه😮‍💨 افتاد. یا زهرا یا زهرا (س) ذکر لبهایش بود تا برق چشمهایش👀 به گرایید. اشکهایش😥 را پاک کرد. دوباره فیلم📽 را نگاه کرد. فیلم را که در گوشی‌اش 📱ریخت، تشکر کرد. ارمیا 🧑متاثر شده بود...☹️ _برای خودش بود که سال‌ها با او بود و هرگز پا پیش نگذاشته بود برای دوستی! این مرد زندگی بود. این مرد قلبش🫀 به بود نیمه‌های شب🌗 بود و ارمیا 🧑هنوز در خیابان قدم میزد. " آه سید... سید... سید! چه کردی با این جماعت! کجایی سید؟ خوب شد رفتی و ندیدی زنت روی خاک قبرت افتاد! خوب شد نبودی و ندیدی شکست! خوب شد نبودی ببینی زنت غم بغل گرفت! آه سید... رنگ پریده‌ی😓 آیه‌ات را ندیدی؟ آن لحظه که لحظه‌ی جان کندنت را برایش به تصویر کشیدی یادت به قول قرار آخرت بود و یادت نبود آیه‌ات میشکند؟ یادت بود به اما یادت نبود آیه‌ات ؟ آیه‌ات رنگ بر رخ نداشت! آیه‌ات گویی بالای سرت بود که عاشقانه♥️ نگاه در چشمانت می‌انداخت و صورتت را می کاوید! سید... سید... سید! چه کردی با 🧕! چه کردی با دخترکت🧒! چه کردی با من! من که چند روز است را دیده‌ام، را دیده‌ام، را دیده‌ام، از خاموش همسرت جان دادم! تو که همه چیز داشتی! چرا رفتی؟ چرا نمیکنم؟ چرا تو و زنت را نمیفهمم؟ چرا را نمیفهمم؟ اصلا تو چه دیدی که ☠مرگ شدی؟ چه دیدی که از گذشتی؟ چه گفتی که از تو گذشت! آیه‌ات چه میداند که من شده‌ام از درک آن؟ چه دیدی که دنیایی را رها کردی که من با همه‌ی نداشته‌هایم دو دستی به آن چسبیدهام!" "این چه داستانیه؟ این چه داستانیه که منو توش انداختید؟ چرا من باید تو ماشین 🚗 پدرزن تو بشینم!؟" _کار و زندگی‌اش به هم خورده بود. روزهایش را گم کرده بود. گاهی تا اذان 🕌 صبح 🌤بیدار بود و به مسیح نگاه میکرد. گاهی قرآن📕 روی طاقچه‌ی یوسف را نگاه میکرد. نمیدانست چه میخواهد ، اما چیزی او را به سمت خود میکشید. خودش را روی میدید و سیدمهدی را روی ! سیدمهدی شده بود و ! شده بود این سالهایش... شده بود ! " تو که سالها کنارم بودی و نکردی! شاید هم این من بودم که از تو رو برگرداندم! و تو از روزی که رفتی مرا به سمت خود کشیدی! درست از روزی که رفتی، دنیایم را عوض کردی! منی که از تو و آیه‌ات فراری بودم، منی که از جنس تو نبودم، از تو نبودم! سید... سید... سید! " "تو لبخند😀 خدا را داشتی سید! تو خدا را داشتی! مثل آیه‌ات! آیه‌ای که شبیه لبخند خداست!" به خانه🏘 که رسید، مسیح و یوسف در خواب 😴بودند. در جایش دراز کشید. 🕌 اذان صبح را میگفتند که از خواب پرید. لبخند☺️ زد... سیدمهدی با او حرف زده بود. خدا کرده بود. ارمیا متولد شد... ⏪ ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چرا می‌گوییم پیروزی ما در بود؟ چند کشور در دوران جنگ تحمیلی حامی صدام بودند؟! 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
معجزه‌ای به‌نام اربعین سیدحسن نصرالله‌، دبیرکل شهید حزب الله: 📆در تاریخ بشر بی‌سابقه است که ۲۰ میلیون نفر، با پای👣 پیاده و تحمل سختی‌ها، از سراسر جهان برای امام حسین(ع) به بیایند؛ این، شبیه است. 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🗓 ۲ شهریور، سالگرد شهادت شهيد اندرزگو🥀 🔰 بیانات آیت‌الله خامنه‌ای درباره #شهید_سیدعلی_اندرزگو در سا
👆🚩 🔴 چریک مبارز مسلمان... 📆 سالروزشهادت‌الگوی‌طلبه‌انقلابی روحانی مجاهد، نیمه‌ی انقلاب مطیع محض امام، رفیق ‌رهبری ، شهید غریب فرزندعلی،‌همنام‌علی،همگام‌علی حجةالاسلام‌شهیدسيدعلی‌اندرزگو ♦️امام خمینی(ره):ما از انقلاب را ازین شهید داریم، اگر ۱۰تن مثل او داشتیم، دنیا سلطه اسلام بود! ص۱۷ کتاب ♦️رهبرمعظم انقلاب:شهید اندرزگو طی ۱۴سال زندگی و به شدت سخت خود دستگاه جهنمی را طوری سرگشته کرد که گویی بود، او فرزند علی، همنام علی و همگام علی بود، سفارش میکنم این چهره رابشناسید! ۵۹/۵/۱۰ 🗓شهید اندرزگو در ۱۳رجب ۱۳۱۷ درسالروز امیرالمومنین متولد و ۲ شهریور ۱۳۵۷ در در سالروز حضرت در ۴۰سالگی توسط بشهادت رسید.🥀 📌مزار؛ 🏴بهشت زهرا، ق۳۹- ر۷۲- ش۵۵ 🌹۲ شهریور ۱۳۵۷ 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
‌‌‌‌‌‌‌‌💚✨ سبک زندگیت رو با شکرگزاری عوض کن ....🤲 اونوقت به راحتی ها رو میبینی💎 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید