eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
594 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۱ : 🔻 ...چقدر سخت است که از دست بدهی و ! ندانی که بودی و وقتی رفت، بدانی چه کسی را از دست داده‌ای؛ حتی فکرش را هم نمیکردند😒 ؛ سر از همکاری درآورند که روز قبل بحث آن بود... 📍صدای لا‌اله‌الاالله که بلند شد، بوی دوباره پیچید، بوی و حلوا، صدای عبدالباسط که «اذاالشمسُ کُوِّرت» را تکرار میکرد. " این بوی الرحمن است؟ " _آمبولانس 🚑را تا قم موتورسواران🛵🏍 اسکورت میکردند. در کنار مردش نشست. _حاج علی توان رانندگی نداشت. را کنارش دید: _میتونی تا منو ببری؟ نمیتونم رانندگی کنم! ارمیا دلش🥺 سوخت، انگار همین چند ساعت سالها پیرش کرده است: _من در خدمتم! تا هر وقت بخواید هستم! +شرمنده، مزاحمت شدم! _دشمنتون شرمنده، منم میخواستم بیام؛ فقط موتورمو🏍 بذارم تو پارکینگتون؟ کمی آنسوتر مقابل ایستاد: _میشه منم باهاشون برم قم؟ صدرا: _آره، منم دارم میام. نگاه رها رنگ تعجب😳 گرفت. نگاه 👀به چهره‌ی مردی دوخت که تا امروز دانسته نگاه به چهره‌اش ندوخته بود. لحظه‌ای از گوشه‌ی ذهنش گذشت َ "یعنی میشه تو هم مثل مرد باشی؟‌تو هم هستی صدرا زند؟" صدرا وسط افکار🤔 رها آمد: _چرا تعجب 😳کردی؟ حاج علی مرد خوبیه! خانم هم تنهاست و بهت نیاز داره. من میدونم چقدر از دست دادن تکیه‌گاه سخته؛ اول ، حالا هم ! خوبه کسی باشه که باشه، من برای مراسم میام اما تو تا بمون پیشش! رها لبخند😊 زد به صدرایی که سعی میکرد مرد باشد برای همسرش... کنار آیه جای گرفت. ارمیا پشت ماشین حاج علی میراند. فردا 🗓جمعه بود، و هم راهی شدند... ساعت🕒 سه بعدازظهر بود که به رسیدند.ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۵۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۵۱ : 🔻 _…..تویی که نگاهت😕 پر از حسرته، که مونده با یه بچه‌ی بی‌پدر، بچه‌ای🚼 که شاید پدر صدا کنه؛ شاید آیه خانم از رها باشه و زیر بار ازدواج💍 با برادر شوهرش نره، اما آخرش میشه تا مرگ☠! ما از جنس اونا نیستیم... _بهش فکر 🧐 نکن! منم سعی میکنم بهش فکر نکنم. میدونم روزی که کنم میشم و زندگی باهاش همیشه توی قلبم🫀 میمونه! _تو که داریش، رهاش نکن! صدرا: _ندارمش، گفتم که دارم؛ اون از خودمه، مثل منه... لباس👗 پوشیدنش مثل منه؛ به خاطر اون خیلی دل💔 رها رو شکستم، هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق♥️ سید مهدی بود عاشق من نمیشه! رها حق داره عاشق بشه. _جایی در قلبش🫀 با این حرف درد گرفت. ارمیا: _نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره؟ _نه! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق الماس💎 و سنگه. ارمیا: _چرا از اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش؟ _تو میتونی از سید مهدی بشی؟ ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه! _منم نمیتونم، به این زندگی کردم؛ خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بند دست و پا گیر کنم. ارمیا: اگه عاشق♥️ باشی میتونی! _نه من عاشق رها هستم و نه تو عاشق آیه خانم! ارمیا: شاید یه روز عاشقش♥️ بشی! _امکان نداره، منَم عاشق بشم اون عاشق❤️‍🩹 نمیشه! ارمیا: خدا رو چه دیدی؟ میگه خدا هر روز میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه! رها با ظرفی🫕 در دست بیرون آمد. ارمیا👱 و صدرا 🧑‍🦱روی رختخوابشان نشستند. رها ظرف را به سمت صدرا گرفت: _حاج علی برای آیه یه کم درست کرده، شما هم یه کم بخورید، خوشمزه‌ست. +صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. ناب بود به سمت ارمیا گرفت: _این چه طعم خوبی داره. رها: _آخه با آرد کامل و شیره انگور🍇 و کره‌ی محلی درست شده، گلابشم، ناب درجه یکه؛ میگن غم زده‌ست، هم شیرینی🍩 داره که رو تنظیم کنه،هم داره که سردیه، غم رو از بین ببره. صدرا: وقتی سینا مُرد، کسی نبود برامون از اینا درست کنه! صدایش داشت. رها سرش😔 را پایین انداخت: _متاسفم! صدرا به او لبخند😊 زد: _نگفتم که بگی متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی. _رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای و ببرد. آیه‌ی شکسته‌ی این روزها...حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد.آیه با اکراه اندکی حلوا خورد و همه به خواب😴 رفتند؛ شاید هنوز ساعتی⏱ نگذشته بود ...ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید