@Barrane_eshghتو حسینِ همهای .._۲۰۲۵_۰۲_۲۷_۰۹_۴۰_۰۵_۸۳۹.mp3
زمان:
حجم:
3.18M
♡••
🎧سیدامیرحسینۍ
تُوحُسینِهمها؎...
💔🍃😭
✍آخرین شب جمعهی ماه مبارک شعبان...
#رفیق
#حسینآقاجان
#سیدالشهدای_دلم❤️🩹
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🥀🌿شهید علی #بلورچی که شاگرد آیت اله حق شناس بود نفر #پنجم کنکور سراسری سال ۱۳۶۳ و دانشجوی رشته #الکت
#امام_علی_(ع):
هر شخص بر دین #رفیق خود است؛
پس خوب دقت کن با چه کسی #رفیق میشوی...
#رفاقت_به_سبک_شهدا🥀🌿
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۴۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۴۱ : 🔻
...چقدر سخت است که #رفیق از دست بدهی و #ندانی! ندانی #همرکاب که بودی و وقتی رفت، بدانی چه کسی را از دست دادهای؛ حتی فکرش را هم نمیکردند😒 ؛
سر از #تشییع همکاری درآورند که روز قبل بحث آن بود...
📍صدای لاالهالاالله که بلند شد،
بوی #اسپند دوباره پیچید، بوی #گلاب و حلوا، صدای عبدالباسط که «اذاالشمسُ کُوِّرت» را تکرار میکرد.
" این بوی
الرحمن است؟ "
_آمبولانس 🚑را تا قم موتورسواران🛵🏍 اسکورت میکردند. #آیه در کنار مردش
نشست.
_حاج علی توان رانندگی نداشت. #ارمیا را کنارش دید:
_میتونی تا #قم منو ببری؟ نمیتونم رانندگی کنم!
ارمیا دلش🥺 سوخت، انگار همین چند ساعت سالها پیرش کرده است:
_من در خدمتم! تا هر وقت بخواید هستم!
+شرمنده، مزاحمت شدم!
_دشمنتون شرمنده، منم میخواستم بیام؛ فقط موتورمو🏍 بذارم تو پارکینگتون؟
کمی آنسوتر #رها مقابل #صدرا ایستاد:
_میشه منم باهاشون برم قم؟
صدرا: _آره، منم دارم میام.
نگاه رها رنگ تعجب😳 گرفت.
نگاه 👀به چهرهی مردی دوخت که تا امروز دانسته نگاه به چهرهاش ندوخته بود. لحظهای از گوشهی ذهنش گذشت
َ "یعنی میشه تو هم مثل #سیدمهدی مرد باشی؟تو هم #مرد هستی صدرا
زند؟"
صدرا وسط افکار🤔 رها آمد:
_چرا تعجب 😳کردی؟ حاج علی مرد خوبیه! #آیه خانم هم تنهاست و بهت نیاز داره. من میدونم چقدر از دست دادن تکیهگاه سخته؛ اول #پدرم، حالا
هم #سینا! خوبه کسی باشه که #مواظبت باشه، من برای مراسم میام اما تو تا #هفتم بمون پیشش!
رها لبخند😊 زد به صدرایی که سعی میکرد مرد باشد برای همسرش... کنار آیه جای گرفت. ارمیا پشت ماشین حاج علی میراند. فردا 🗓جمعه بود،
#یوسف و #مسیح هم راهی #قم شدند... ساعت🕒 سه بعدازظهر بود که به #قم رسیدند.
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۹۲ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۹۳ : 🔻
📍این دختر عجیب #تنهاست ارمیا!
رها میگفت آیه خانم مادرشو چند سال🗓 پیش از دست داد، یه برادر داشته که چهار ساله👦 بوده تو یه #تصادف عجیب میمیره!
_مثل اینکه میخواستن برن #مسافرت.
آیه خانم و برادرش تو کوچه کنار ماشین🚗 بودن که مادرشون صداش میزنه. همون لحظه حاج علی میخواسته ماشین رو جابهجا کنه. ماشین که روشن میشه برادرش🏃♂ میدوئه بره پیش پدرش، حاج علی که داشته دنده عقب میرفته، نمیبینه و برادر👦 آیه خانم تو اون حادثه میمیره!
#همسر حاج علی هم که افسرده😔 میشه و مجبور به عوض کردن خونه🏠 میشن! بعد از #فوت همسرش هم خونه رو فروخته و یه خونه #کوچیکتر گرفته و باقی پولشو💴 داد به #دامادش که بتونه خونهی بهتری کرایه کنه!
ارمیا: _روز اولی که خونهشون🏚 رو دیدم فکر کردم بچه #پولدار بوده، همهش اشتباه فکر کردم!
صدرا: _همه اشتباه میکنن.
ارمیا: تو که #زندگینامهی خانوادهش رو درآوردی، نفهمیدی عمویی، عمهای، خالهای، داییای چیزی نداره؟
صدرا ابرو بالا🤨 انداخت:
_نکنه قصد ازدواج💍 داری؟
+لحنش #شوخ بود و لبخند #بدجنسی روی لبانش بود.
ارمیا هم ادامه داد:
_قصد ازدواج دارم، مورد خوبی داری؟
صدرا: _متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه دختر بوده و #دخترخالهای در کار نیست! از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که تو جنگ #شهید شدن و اصلا زن نداشتن که دختری داشته باشن، روی فامیلای آیه خانم #حساب نکن!
ارمیا: _رو فامیلای تو چی؟
صدرا آه کشید. هنوز #زخمی که معصومه زد، درد داشت:
_فامیل من #لیاقت نداره!
ارمیا: _چرا 😔پکر شدی؟
صدرا: #زن_داداشم با #برادر_رها ازدواج کرد!
ارمیا ابرو😠 در هم کشید. مقداری حساب کتاب کرد و گفت:
_متاسفم!
صدرا: هزار بار بهش گفتم برادر من، پای #شریک و #رفیق رو به خونه
زندگیت باز نکن! رفت و آمد #حدی داره، لااقل طرف رو #بشناس و زندگیت رو بپا! با کسی رفت و آمد کن که چشمش #پاک باشه و پی #ناموست نباشه، هرچی رها پاک و #نجیب و بیآلایش و با ایمانه، رامین🧑🦰 بویی از #آدمیت نبرده! گاهی نمیتونم باور کنم خواهر برادرن!
ارمیا: _شاید چون #رها خانم کسی مثل #آیه خانم رو کنارش داشت.
صدرا: _آره! #دوست میتونه زندگیها رو زیر و رو کنه!
+ارمیا به دوستی خود با #مردی اندیشید ،که #بعدازمرگش سر دوستی را با او باز کرده بود. چقدر دوست #خوبی بود سیدمهدی! چیزی مثل آیه و رها!
ارمیا را از #مرداب زندگی گذشتهاش بیرون کشید و #دریا را به همه
وسعت و عظمتش پیش رویش گشود.
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
🤚☀️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ و
و اگر قصدِ انتخاب #رفیق دارید
او از همه #قدیمیتر است؛
خیلی قدیمی!!
🕌«#حسین؏» را میگویم ...
«#یاحسین»🚩🚩
🌴 #صلیالله_علیک_یااباعبدالله🚩
#نعم_الرفیق
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید