🌹کوچههای آسمانی🌱
یه صحنهی زیبای #پدر_دختری... ☺️🥰👌🌿👶🧔😉
💖
خُدا #دختر را آفرید
تا دخترے ڪند
اشڪ😭 را مھمترین
سرمایھاش قرار داد
تا موقعِ شڪستن
بھترین #همدمش باشد
برایش #احساس قرار داد
بھ او دوست داشتن را یادداد💞
تا #دوست بدارد هرآنچھ ڪھ
لایقِ #دوست_داشتن است..
✅🥰😘
#سیدمحمّدحسینۍ
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
#روز_معلم به یاد سه معلمی که باهم پرکشیدند... 👇💔🍃
🥀🌿
🔻#محمدتقی و #سلیمان و #علیرضا سه #دوست و #یار_غاری بودند که تدریس در #مناطق_محروم و مدارس حاشیه جنوب تهران را انتخاب کردند.
🔺سپس با هم #عزم رفتن به #جبهه کردند و این رفاقت آنها تا #لحظه_شهادت🥀 هم ادامه داشت،
چرا که هر سه نفرشان در #یک_روز و#یک_لحظه در #منطقه_شلمچه در #عملیات_کربلای۵ روز🗓 #سیام #دی ماه سال ۱۳۶۵ #آسمانی شدند.
🔻در روز تشییع این #سه_معلم_شهید در مدرسه «هیدخ» جای سوزن🪡 انداختن نبود،
...همه آمده بودند...
#روحشان_شاد_باصلوات
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
صبح آمده، برخیز و بگو: بسم الله
سرشار ز نعمتی تو ماشاءالله!🌤
بسپار به #دوست، هرچه را میخواهی
لا حول و لا قوه الا بالله!☺️
🌷صبحتون شهدایی🌷
#شهید_روح_الله_صحرایی
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شهید_مصطفی_شیخ_اسلامی
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
📕کتاب « من میترا نیستم» در راستای #ترویج_فرهنگ و معارف فاطمی، #الگودهی به دختران نوجوان و #ترویج
📔کتاب 'زینب_خانم روایت هایی #واقعی از زندگی دختری است که توسط #منافقین شهید🥀 شد؛
+شهیده زینب کمایی که شاید پیش از این کتاب من میترا نیستم را درباره او خوانده باشید، اینبار او را در این کتاب به عنوان #قهرمان_سرزمینمان و #قهرمان_زندگی_خودتان نگاه کنید.
کسی که میتواند مثل یک #دوست مسیر زیستن شما را عوض کند.
🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۹۲ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۹۳ : 🔻
📍این دختر عجیب #تنهاست ارمیا!
رها میگفت آیه خانم مادرشو چند سال🗓 پیش از دست داد، یه برادر داشته که چهار ساله👦 بوده تو یه #تصادف عجیب میمیره!
_مثل اینکه میخواستن برن #مسافرت.
آیه خانم و برادرش تو کوچه کنار ماشین🚗 بودن که مادرشون صداش میزنه. همون لحظه حاج علی میخواسته ماشین رو جابهجا کنه. ماشین که روشن میشه برادرش🏃♂ میدوئه بره پیش پدرش، حاج علی که داشته دنده عقب میرفته، نمیبینه و برادر👦 آیه خانم تو اون حادثه میمیره!
#همسر حاج علی هم که افسرده😔 میشه و مجبور به عوض کردن خونه🏠 میشن! بعد از #فوت همسرش هم خونه رو فروخته و یه خونه #کوچیکتر گرفته و باقی پولشو💴 داد به #دامادش که بتونه خونهی بهتری کرایه کنه!
ارمیا: _روز اولی که خونهشون🏚 رو دیدم فکر کردم بچه #پولدار بوده، همهش اشتباه فکر کردم!
صدرا: _همه اشتباه میکنن.
ارمیا: تو که #زندگینامهی خانوادهش رو درآوردی، نفهمیدی عمویی، عمهای، خالهای، داییای چیزی نداره؟
صدرا ابرو بالا🤨 انداخت:
_نکنه قصد ازدواج💍 داری؟
+لحنش #شوخ بود و لبخند #بدجنسی روی لبانش بود.
ارمیا هم ادامه داد:
_قصد ازدواج دارم، مورد خوبی داری؟
صدرا: _متاسفانه مادر آیه خانم یه دونه دختر بوده و #دخترخالهای در کار نیست! از طرف پدر هم که دوتا عمو داشته که تو جنگ #شهید شدن و اصلا زن نداشتن که دختری داشته باشن، روی فامیلای آیه خانم #حساب نکن!
ارمیا: _رو فامیلای تو چی؟
صدرا آه کشید. هنوز #زخمی که معصومه زد، درد داشت:
_فامیل من #لیاقت نداره!
ارمیا: _چرا 😔پکر شدی؟
صدرا: #زن_داداشم با #برادر_رها ازدواج کرد!
ارمیا ابرو😠 در هم کشید. مقداری حساب کتاب کرد و گفت:
_متاسفم!
صدرا: هزار بار بهش گفتم برادر من، پای #شریک و #رفیق رو به خونه
زندگیت باز نکن! رفت و آمد #حدی داره، لااقل طرف رو #بشناس و زندگیت رو بپا! با کسی رفت و آمد کن که چشمش #پاک باشه و پی #ناموست نباشه، هرچی رها پاک و #نجیب و بیآلایش و با ایمانه، رامین🧑🦰 بویی از #آدمیت نبرده! گاهی نمیتونم باور کنم خواهر برادرن!
ارمیا: _شاید چون #رها خانم کسی مثل #آیه خانم رو کنارش داشت.
صدرا: _آره! #دوست میتونه زندگیها رو زیر و رو کنه!
+ارمیا به دوستی خود با #مردی اندیشید ،که #بعدازمرگش سر دوستی را با او باز کرده بود. چقدر دوست #خوبی بود سیدمهدی! چیزی مثل آیه و رها!
ارمیا را از #مرداب زندگی گذشتهاش بیرون کشید و #دریا را به همه
وسعت و عظمتش پیش رویش گشود.
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچههای آسمانی🌱
#شهداء_و_نماز #شهیدخیرالله_الطافی👇🥀
🥀همیشه می گفت، نکند #جنگ تمام شود و ما جز #خانواده_شهدا نباشیم. اصلاً زشت است که خانواده ما یک #شهید نداشته باشد. آنقدر چهره اش #نور داشت که گاهی در نور✨ چهره اش غرق می شدم.
_مدتی بود که می خواستم حرفی به #خیرالله بزنم و چیزی از او بخواهم
نمی توانستم.
📆روزی با ماشین 🚖از یکی جاده های مرودشت عبور می کردیم، صحبت های ما از #جنگ بود و شهدا. 🥀
دل به دریا زدم و به #خیرالله گفتم: «خیرالله می دانم که تو #شهید می شوی، دوست دارم مرا #نصیحتی کنی که همیشه از شما برایم یادگار بماند.»
😄خندید و گفت: «خدا از زبانت بشنود که من #شهید شوم. اما نصیحت: اول #نمازت📿 راترک نکن، اگر نمازت را بخوانی خود به خود تمام اعمالت درست می شود دوم در انتخاب #دوست خیلی دقت کن!»
⏳آخرین روزهای جنگ بود، تیرماه سال 67 که در جزیره مجنون، پس از سال ها جهاد به آرزویش رسید...🕊🕊
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید
📚 هر روز یک حدیث :
اِذا اَحَبَّ اللّهُ عَبْدا زَيَّنَهُ بِالسَّكينَةِ وَ الْحِلْمِ
هرگاه خداوند بندهای را #دوست بدارد، او را به #آرامش و #بردبارى زينت مى بخشد.
امام علی علیهالسلام
غررالحکم ص۲۸۵ ح ۶۳۹۰
🌸🍃