🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۵۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۵۱ : 🔻
_…..تویی که نگاهت😕 پر از حسرته، #آیهای که مونده با یه بچهی بیپدر، بچهای🚼 که شاید #عموشو پدر صدا کنه؛
شاید آیه خانم #قویتر از رها باشه و زیر بار ازدواج💍 با برادر شوهرش نره، اما آخرش میشه #تنهایی تا مرگ☠!
ما از جنس اونا نیستیم...
_بهش فکر 🧐 نکن! منم سعی میکنم بهش فکر نکنم. میدونم روزی که #رهاش کنم #پشیمون میشم و #حسرت زندگی باهاش همیشه توی قلبم🫀 میمونه!
_تو که داریش، رهاش نکن!
صدرا: _ندارمش، گفتم که #نامزد دارم؛ اون از #جنس خودمه، #افکارش مثل منه... لباس👗 پوشیدنش مثل منه؛ به خاطر اون خیلی دل💔 رها رو شکستم، #رها هیچوقت اونطور که آیه خانم عاشق♥️ سید مهدی بود عاشق من نمیشه! رها حق داره عاشق بشه.
_جایی در قلبش🫀 با این حرف درد گرفت.
ارمیا: _نامزدت ارزش از دست دادن این دختر رو داره؟
_نه! ارزشش رو نداره؛ اما فرق من و رها، فرق الماس💎 و #زغال سنگه.
ارمیا: _چرا از #جنس اون نمیشی و برای خودت نگه نمیداریش؟
_تو میتونی از #جنس سید مهدی بشی؟
ارمیا: من فکرشم نمیکنم، کار سختیه!
_منم نمیتونم، به این زندگی #عادت کردم؛ #سخته خودم و بعد اینهمه سال زندگی آزاد، تو قید و بند دست و پا گیر کنم.
ارمیا: اگه عاشق♥️ باشی میتونی!
_نه من عاشق رها هستم و نه تو عاشق آیه خانم!
ارمیا: شاید یه روز عاشقش♥️ بشی!
_امکان نداره، منَم عاشق بشم اون عاشق❤️🩹 نمیشه!
ارمیا: خدا رو چه دیدی؟ #مسیح میگه خدا هر روز #معجزه میکنه... هر بار که صداش کنی، برات معجزه میکنه!
رها با ظرفی🫕 در دست بیرون آمد.
ارمیا👱 و صدرا 🧑🦱روی رختخوابشان نشستند.
رها ظرف را به سمت صدرا گرفت:
_حاج علی برای آیه یه کم #حلوا درست کرده، شما هم یه کم بخورید، خوشمزهست.
+صدرا ظرف را گرفت و اندکی را در دهان گذاشت. #طعمش ناب بود به سمت ارمیا گرفت:
_این چه طعم خوبی داره.
رها: _آخه با آرد کامل و شیره انگور🍇 و کرهی محلی درست شده، گلابشم، #گلاب ناب درجه یکه؛
میگن #حلوا غم زدهست، هم شیرینی🍩 داره که #قند_خون رو تنظیم کنه،هم #گلاب داره که سردیه، غم رو از بین ببره.
صدرا: وقتی سینا مُرد، کسی نبود برامون از اینا درست کنه!
صدایش #حسرت داشت.
رها سرش😔 را پایین انداخت:
_متاسفم!
صدرا به او لبخند😊 زد:
_نگفتم که بگی متاسفی، گفتم که برای ما هم درست کنی.
_رها رفت تا ظرف دیگری که دستش بود را برای #سایه و #آیه ببرد. آیهی شکستهی این روزها...حاج علی هم آمد و برقها خاموش شد.آیه با اکراه اندکی حلوا خورد و
همه به خواب😴 رفتند؛
شاید هنوز ساعتی⏱ نگذشته بود ...
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید