🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۹۰ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۹۱ : 🔻
🗓سه ماه بود که ارمیا 🧔به خود آمده بود!
+کلاه کاسکتش🪖 را از سرش برداشت.نگاهش را به در خانهی🏡 صدرا دوخت. چیزی در دلش💗 لرزید.
لرزهای شبیه #زلزله!
"چرا رفتی سید؟ چرا رفتی که من به خود بیایم؟ چرا #داغت از دلم❤️🩹 بیرون نمیرود؟ تو که برای من #غریبهای بیش نبودی! چرا تمام زندگیام شدهای؟ من تمام داشتههای امروزم را از تو دارم."
در افکار خود غرق🧐 بود که صدای صدرا🧑🦱 را شنید:
_ارمیا... تویی؟! کجا بودی این مدت!
_ارمیا🧔 در آغوش صدرا رفت و گفت:
_همین حوالی بودم، دلم برات تنگ❤️🩹 شده بود اومدم ببینمت!
ارمیا 🧔نگفت گوشهای از دلش❣،...
نگران🥺 #زن تنها شدهی #سیدمهدی است.نگفت دیشب سیدمهدی سراغ آیه را از #او گرفته است، نگفت آمده دلش❤️🔥 را آرام کند.
وارد خانه 🏠شدند، #رها نبود ،
و این نشان از این داشت که طبقهی بالا پیش #آیه است!
صدرا🧑🦱 وسایل پذیرایی را آماده کرد و کنار ارمیا نشست:
_کجا بودی این⏳ مدت؟ خیلی بهت زنگ 📞زدم؛ هم به تو، هم به مسیح و یوسف؛ اما گوشیاتون خاموش بود!
ارمیا: _قصهی من #طولانیه، تو بگو چی کارا کردی؟ از #جنس رها خانم شدی؟ یا اونو جنس خودت کردی؟
صدرا: _اون #بهتر از این حرفاست که بخواد #عقبگرد کنه مثل من بشه!
ارمیا: _خب چیکار کردی؟
صدرا: _قبول کرد دیگه، اما حسابی تلافی کردها!
ارمیا: _با مادرت🧓 زندگی میکنید؟
صدرا: #همسایهی آیه خانم شدیم، 🗓یکماهی میشه که رفتیم بالا و مستقل شدیم!
ارمیا: _خوبه، #زرنگی؛ سه ماه نبودم چقدر پیشرفت کردی، حالا خانومت کجاست؟
صدرا: _احتمالا پیش آیه خانومه، دیگه نزدیک #وضع_حملشه، یا رها پیششه یا مادرم یا مادر رها! حاج علی و مادرشوهر آیه خانمم فردا میان!
ارمیا: _چه خوب، دلم برای #حاجعلی تنگ💔 شده بود.
صدای رها آمد:
_صدرا، صدرا!
صدرا صدایش را بلند کرد:
_من اینجام رها جان، چی شده؟ #مهمون داریما! یاالله...
در داشت باز میشد که بسته 🚪شد و صدای رها آمد:
_آماده شو باید آیه رو ببریم بیمارستان🏥، دردش شروع شده!
صدرا بلند شد:
_آماده شید من ماشین🚙 رو روشن میکنم.
ارمیا 🧔زودتر از صدرا🧑🦱 بلند شده بود.
"وای سید مهدی... کجایی؟!
جاِی خالی تو را چه کسی پر میکند؟
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید