📚از اسب فرو آید و بر خر بنشیند
در مورد کسی که از موقعیت خوب خود نزول کند و آنچه داشته را از دست بدهد استفاده میشود.
در روزگار قدیم خر و اسب وسیلهی رفت و آمد بود. آنها که اسب داشتند آدمهایی بودند که زندگی بهتری داشتند.
بااین حال پیش میآمد که یک نفر زندگیش به هم بخورد و به هر دلیل آن چه را که داشت از دست میداد یا میفروخت.
آن وقت باید به جای اسب سوار شدن، سوار خر میشد.
البته مثل
اسب را داد خر گرفت
از خوشحالی پر گرفت
نیز کاربرد دارد ولی برای مواردی که کسی از روی ناآگاهی یا سادگی در معاملهای ضرر کند و خودش نداند و راضی هم باشد، به عنوان طعنه و طنز به کار میرود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🖤📚احادیثی از امام جعفر صادق ع در لحظات پایانی عمر مبارکشان
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دیدند، دستور دادند که تمام خانواده و خویشان بر بالینش جمع شوند و پس از آنکه همه در کنار امام حاضر شدند ، چشم باز کرد و به صورت تک تک آنها نظر افکند و فرمودند: «اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَلاةِ» شفاعت ما شامل کسی نمی شود که نمازش را سبک بشمارد.
🕯 هرگز از دین و معتقدات مردم جستجو مکن که بدون دوست خواهی ماند.
وسائل الشیعه ج12 ص86
🕯محبوب ترین برادرانم نزد من کسی است که عیب های مرا نزد من هدیه آورد.
اصول کافی ج3 ص452
🕯هرکس به پدر و مادر خود با نگاه خشمگین و دشمنی نگاه کند در حالیکه آن دو به او ظلم کرده باشند، خداوند نمازش را قبول نکند
وسائل الشیعه ج21 ص 501
🕯خداوند بندگانش را به چیزی سخت تر از خرج کردن پول آزمایش نکرده است.
خصال ج1 ص8
🕯کسی که هنگام صبح صدقه بدهد، خداوند نحوست و شومی آن روز را از او دور مےکند.
مکارم الاخلاق ص243
📚 احادیث الطلاب ص712 تا 727
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#شهیدی_که_دم_در_بهشت_نگه_داشته_شده_بود...!
🌷رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد.
🌷رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و ذکیزاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!»
🌷وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکیزاده
راوی: سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سال قبل
فکر کن!
برای چه چیزهایی بیقرار بودی
و حالا نسبت به آن بی تفاوت
ميداني چه ميخواهم بگويم؟
ميخواهم بگويم:
زياد از غصه ى امروز دلت نگيرد
شايد يك سال ديگر؛
يادآورى اش برايت خنده دار باشد
#روزتون_شاد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚سه وصیت جوان معصیت کار
نجيب الدين نقل فرموده است: يك شب در #قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك #جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است.
اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان #بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان #اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او #رحم كن.
دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا #عذاب شوم.
سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من #توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان #اولياء_الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در #قبر گذاشتيم همين كه خواستم #لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد #اهانت قرار گيرد.
📚منبع : قصص التوابين، ص 110
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔔 #تـــݪنگـــــرامـــروز
پنج چیز که اگه از دست بره
هیچوقت نمیشه اونارو برگردوند!
➊ سنگ وقـتــے ڪه پرتـــ بشه
➋ موقعیت وقتی ازدست بره
➌ حــــرف وقــتـــے زده بشـــه
➍ زمــــــان وقـــتـــے بگـــــذره
➎ دل وقـــــتۍ بشــــــــڪنه!
👈 #مــــــراقبباشــــــیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❇️❇️نماز یکشنبه های ماه ذیقعده
اکرم فرمودند: ,هرکس قصد توبه دارد در روز یکشنبه ماه ذی القعده غسل کند، وضو بگیرد و دو نماز دو رکعتی بخواند:
♦️در هر رکعت بعد از حمد، سه بار سوره توحید ،یک بار سوره فلق و سوره ناس بخواند پس از پایان نماز :
هفتاد بار استغفار کند و آن را به لا قوة الا بالله العلی العظیم ختم کند.
آنگاه بگوید: یا عزیز و یا غفار اغفرلی ذنوبی و ذنوب جمیع المومنین و المومنات.
این نماز برکات زیادی دارد که از جمله آنها
🔻
پذیرش توبه
آموزش گناهان
وسعت رزق
رضایت والدین
مرگ آسان و با ایمان ذکر شده است.
⬆️ از خواندن نماز غفلت نکنیم .
📘_مفاتیح الجنان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مىگماريم كه همواره همراهش باشد.
📚سوره زخرف آیه 36
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#همسرانه
با همسرتان همدردی کنید !
اجازه دهید همسرتان در رابطه با مشکلاتش صحبت کند حتی اگر شنیدن این مشکلات برای شما خوشایند نباشد یا ناراحت شوید .
برای مثال : اگر همسرتان به شما می گوید که در حال ورشکست شدن می باشد به جای اینکه به او بگویید : نه ! من طاقت ندارم ، جواب فامیل را چه بدهم از این پس چطور زندگی کنیم و یا سوالاتی بدین سبک ...
با همسرتان همدردی کنید اجازه دهید او به صحبت هایش ادامه دهد از او بپرسید حالا چه فکری دارد؟
چه طور می توانید با هم راه حلی پیدا کنید؟
فراموش نکنید همسرتان به کمک ،همدلی و همدردی شما نیازمند است نه ملامت و افکاری که دردهای او را مضاعف کنند!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺✍🏻 گوشه ای از کرامات حضرت علی اکبر علیه السلام 🔰🔰🔰
🌤 فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا می برد.
🌿 پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هر روز حال او بدتر میشود.
🌤 عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطاب می کند که اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم.
بعد بدون خداحافظی میرود.
🌿 ولی بر خلاف انتظار، از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و يک دفعه شفا می يابد.
🌤 نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
🌿 طبيب می گويد: بنشين تا برايت بگويم.
🌤 من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم "ای نور چشم حسين(عليه السلام) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟"
بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم. عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم و از هاتفی شنيدم که «اين مريض مردنی است و تا 9 روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفا داديم.»
🌿 آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت.
🌤 وصيت کرد پيکرش را پايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند.
#علی_اکبر_علیه_السلام
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚#شهید_امیر_امیرگان و عنایت امام زمان(عج)
#شاید_تلنگر
✨ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ✨
از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج) داشت🍃
می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من #راضی باشد🍂
نماز امام زمان(عج) را همیشه می خواند.
صورت امیر را #زنبور نیش زده بود.
به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت
در مراسم تشییع #شهید_نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است
ازش پرسیدم چه شده:
گفت: وقتی تابوت #شهید_نوژه تشییع می شد #مردی_نورانی را دیدم
که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج،
یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟»
بعد #آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود.
باورش برای خیلی ها سخت بود. اما #نشانه_ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت.🌱
من حرف امیر را باور کردم.
من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن #نماز_امام_زمان(عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود.
#شهید_امیر_امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید.
همه بدنش سوخته بود.
ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که #آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛
حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به #خدمت_امام_زمان (عج) مشرف شده است.
🗞 «کیهان فرهنگی به نقل از کتاب وصال، صفحه 166 الی 169
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مراقب ویتامین C زندگیتان باشید !!
به بعضی ها که نگاه می کنی
شبیه ویتامین C هستند
وقتی در برنامه غذایی شما ویتامین C باشد
کمتر سرما می خورید
و اگر هم سرما خوردید
همان ویتامین سی، کمک می کند زودتر خوب شوید
وجود بعضی ها در زندگی مان همین است
با وجودشان کمتر آسیب می بینیم
ولی اگر هم آسیب دیدیم
دستمان را رها نمی کنند
کمک می کنند زودتر خوب شویم
حال و هوایتان را خوب می کنند
پس مراقب ویتامین C زندگیتان باشید
موجودات مهربانی که باید خودتان بخواهید
تا در کنارتان بمانند ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
💭 پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#حضور_قلب
🌟امام صادق (علیه السلام ) می فرمایند :💎 هر میزان که در #نماز ، حضور قلب پیدا کردی و در هنگام ذکر ، هر میزان که توجهت به پروردگار متمرکز تر شد ، بدان که او بیشتر به تو توجه کرده است ...
🔻بنابراین اگر ذاکر و مذکور را حق بگیریم ، یعنی خود حضرت حق بدانیم ، نگاه مان تغییر می کند ؛ لذا این یک نکته بسیار لطیفی است که انسان باید ببیند تا چه حد قابل است که او را بپذیرند و به میزان پذیرفته شدنش است که حضور قلبش بالا می رود !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان کوتاه
🔹ملانصرالدین برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند.
🔹فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام را باب میلش نیافت.
🔹هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد! بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.
🔹ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید.
🔹دید کفش ها درست اندازه پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت، می دانست که باید این کفشها را بخرد.
🔹از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟! فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند!
🔹ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! مرا مسخره می کنی؟!
🔹فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند؛ چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...!
♦این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست...!
"همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است!
ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم...! خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم، فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است...!"
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از زیارت نیابتی مشهد و قم🕌
🌸🍃
🍃
علاقه مندان و مشتاقان برای بهره مندی از فیض زیارت، می توانند فرم ثبت نام زیارت نیابتی را تکمیل نمایند:
1- نام و نام خانوادگی:
2- نام پدر: (اختیاری)
3- محل سکونت: (اختیاری)
4- درخواست ها: (زیارت نیابتی رایگان، نماز نیابتی، زیارت امین الله، زیارتنامه امام رضا علیه السلام، زیارت عاشورا، زیارت جامعه کبیره، دعای توسل، حدیث شریف کساء، روضه و مناجات و ... )
5- دلنوشته و توضیحات:
ارسال موارد بالا به آیدی:
⚡️ @Niabat ⚡️
#یاعلی_ابن_موسی_الرضا
#امام_رضا
@Niabati
🍃
🌸🍃
📚 نمک نشناسی
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.
مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد، ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن آنگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت:این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی!
🔹اگر از کسی رنجیدیم، خوبیهایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم. آن وقت ضمن اینکه نمکنشناس نبودهایم تحمل آن رنج نیز آسانتر میشود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•