#داستان
📚نمرود و پشه
نمرود همچنان با مرکب #سلطنت و #غرور، تاخت و تاز می کرد و به شیوه های طاغوتی خود ادامه می داد. خداوند برای آخرین بار #حجت را بر او تمام کرد تا اگر باز بر خیره سری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش به زندگی ننگین او پایان بخشد.
خداوند فرشته ای را به صورت انسان برای #نصیحت، نزد نمرود فرستاد. این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
اینک بعد از آن همه خیره سریها و آوازها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است که از مرکب سرکش غرور فرود آیی و به خدای #ابراهیم علیه السلام که خدای آسمان ها و زمین است ایمان بیاوری، و از #ظلم و #ستم و #شرک و #استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهی، خداوند دارای سپاهی فراوان است و کافی است که با ناتوانترین شان تو و ارتش عظیمت را از پای در آورد.
نمرود خیره سر این نصایح را به باد #مسخره گرفت و با کمال گستاخی و پررویی گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من دارای #نیروی_نظامی نیست، اگر خدای ابراهیم علیه السلام دارای #سپاه هست، بگو فراهم کند ما آماده جنگیدن با آن سپاه هستیم.
فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده کن.
نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یک بیابان بسیار وسیع، به مانور و آماده سازی پرداخت و سپاهیان بیکران او با نعره های گوشخراش به صحنه آمدند و بعد نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشکر من است.
ابراهیم علیه السلام جواب داد: شتاب مکن هم اکنون سپاه من نیز فرا می رسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سر #مست کیف و غرور بودند و از روی مسخره قاه قاه می خندیدند، ناگاه از آسمان، انبوه بی کرانی از پشه ها ظاهر شده به سپاهیان نمرود حمله ور شدند. (آنقدر زیاد بودند که مثلا هزار پشه با یک انسان و آنقدر گرسنه بودند که گویی ماهها غذا نخورده اند) طولی نکشید که ارتش عظیم نمرود درهم شکسته شد و به طور مفتضحانه ای به خاک هلاکت افتادند.
شخص نمرود در برابر حمله برق آسای پشه ها، به سوی #قصر محکم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محکم بست و #وحشت زده به اطراف نگاه کرد؛ پشه ای ندید، احساس آرامش کرده با خود می گفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبری نیست...
در همین لحظه، باز همان فرشته ناصح، به صورت انسانی نزد نمرود آمد و او را نصیحت کرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدی! اکنون بیا و #توبه کن و به خدای ابراهیم ایمان بیاور تا نجات یابی! نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح اعتنایی نکرد؛ تا این که روزی، یکی از همان پشه ها از روزنه ای به سوی نمرود پرید و لب پایین و بالای او را گزید، لبهای او ورم کرد و سرانجام همان پشه از راه بینی به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتی او شد که گماشتگان سر او را می کوبیدند تا آرام گیرد و طومار زندگی ننگینش بسته شد.
📚 منبع : حیوه القلوب، ج 1 ص 175
#تکبر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از مسابقات کانال منتظران ظهور
شرکت کننده شماره:0⃣7⃣
مسابقه قربان تا غدیر🎊🎊
من کنت مولا فهذا علی مولاه🌱
هر کس که من مولای او هستم ، علی نیز مولای اوست ✨
همراه با جوایز نقدی💶
شرکت در مسابقه👇
https://eitaa.com/joinchat/1504837713C16589b89f7
📚خوابی عجیب
مرحوم آیتالله آخوند ملا علی همدانی فرمود : «شبی در عالم رویا دیدم، فردی درب منزل در حالی که در دست او چهار یا هفت مار بود، میزند و گفت : این مارها را آوردهام که به جان شما بیندازم و سه تای دیگر هم مانده است که بعداً میآورم، وحشتزده گفتم : نه! ببرید به جان فلانی (یکی از علمای معروف شهر) بیندازید .فردا صبح درب حیاط را زدند، یکی از تجار شهر که او را میشناختم، وارد شد و گفت این 400 یا 700 تومان وجه را آوردهام و 300 تومان دیگر هم مانده است که بعداً میآورم .
من بدون اینکه آن خواب دیشب به یادم باشد، گفتم : ببرید به فلانی بدهید. او هم رفت و به آن آقا داد، پس از چند روز دیگر برگشت و گفت : این سیصد تومان باقی مانده است آوردهام، تا این جمله را گفت من به یاد آن خواب افتادم و گفتم نمیخواهم، نمیخواهم، ببرید، ببرید ! مرد تاجر گفت : والله گناه بچههاست و من تقصیر ندارم، گفتم : قضیه چیست؟
جواب داد : این اجاره سینماست که مقداری قبلاً آوردم و این هم بقیهاش است . آنها میپردازند تا به جهنم نروند و ما ...
روزی در خدمت آخوند ملا علی همدانی حضور داشتم، شخصی آمد و 25 قران سهم امام آورد، مرحوم آخوند پول را گرفتند، آهی کشید و گفت : خداوندا ! اینها میآیند این را میدهند که به جهنم نروند ، و ما میگیریم تا به بهشت برویم !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 روز شماری عید غدیر🌿
۲ روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت
🔰 مناوی و کتانی از علمای اهل سنت در کتاب های خود ،حدیث ذیل را متواتر می دانند:
💠 النظر إلى علي عبادة
⭕️ ترجمه:
*نگاه به چهره مولا امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه السلام عبادت است.*
*پ.ن:«المناوی»در کتاب فیض القدیر ،و«الکتانی»در کتاب نظم المتناثر فی الحدیث المتواتر این روایت را متواتر می دانند.
📚 منبع:
۱.فیض القدیر/المناوی/ج۶/ص۲۹۹
۲.نظم المتناثر من الحدیث المتواتر/ص۲۴۳
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
لطفاً رسانه باشید.
#خاطره
پرویز_پرستویی :
ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ 1340، اواسط ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان. یک ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ مي خواندم. ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. خانم ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ بی ﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ می گفت: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎی من ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ. ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ، ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ.ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ می نوشت. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ.ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ.
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ."
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مدافع حرمی که با دهان روزه و لب تشنه به شهادت رسید:
شهید عزیز مدافع حرم
*محمد حسین عطری*
توجه کردن به یتیمان از شاخصه های اخلاقی شهید بود شهید با وجود حقوق پایین خود و تمام مشکلاتی که وجود داشت سرپرستی یک یتیم را قبول کرده بود و این در حالی بود که هیچ کس از این قضیه با خبر نبودند
اخلاص در عمل و حساس بودن به حفظ بیت المال دیگر شاخصه های اخلاقی شهید عطری بود
همسر شهید عطری میگوید: روحیه توکل اخلاق و شجاعت شهید آن چنان زیاد بود که اگر شهید نمیشد باید تعجب میکردیم
در توصیه ای فرموده بود؛
از همسر بزرگوارم میخواهم که فرزندانم را همچون من مطیع رهبر عزیزمان پرورش دهد؛ زیرا آقا مایه افتخار و مباهات ما مسلمانان و همه ی مظلومان عالم است.
بخشی از وصیتنامه شهید:
*تفکر کردن* بهتر از زیاد سخن گفتن است. زیرا تفکر، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن، انسان را دچار آفت زبان میکند که اعم است از دروغ و غیبت و ...
حیا داشتن مرد و زن نمیشناسد؛ چه در رفتار و چه در گفتار ...
به نذر طلب شفاعت، شادی روحش صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚#حکایتکوتاه
مردی که با خبر دختردار شدنش، رنگ رخسارش تغییر کرد!
مردى به مردى كه نزد رسول حق نشسته بود خبر داد همسرت دختر آورد، رنگ آن مرد تغيير كرد، رسول اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چه شده؟ عرضه داشت: خير است، فرمود: بگو چه اتفاقى افتاده؟ گفت: از خانه بيرون آمدم در حالى كه همسرم درد زائيدن داشت، اين مرد به من خبر داد دختردار شده ام، حضرت فرمود: زمين حمل كننده او، آسمان سايه سرش، و خداوند روزى دهنده اوست، دختر دسته گل خوشبوئى است كه آن را مى بوئى،
سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: كسى كه داراى يك دختر است، مشكل دارد «تربيت و حفظ او، تهيه جهیزيه، آماده كردن مقدمات عروسى، دلهره داماددارى» و براى هر كس دو دختر است، خدا را به فرياد او برسيد، و هر كس داراى سه دختر است جهاد و هر كار مكروهى را معاف است، و هر آن كه چهار دختر دارد، اى بندگان خدا او را كمك دهيد، به او قرض دهيد، و به او رحمت آوريد.
چقدر دختر عزيز است، كه رسول حق يارانش را به يارى دخترداران دعوت كرده، و كمك به دخترداران را وظيفه الهى امت قرار داده
📚برگرفته از کتاب نظام خانواده در اسلام اثر استاد انصاریان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 روز شماری عید غدیر🌿
1 روز مانده به امامت و خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام
☑️ *امیر المؤمنين علی(علیه السلام) در منابع اهل سنت*
🔰 *حاکم نیشابوری محدث برجسته،فقیه شافعی،تاریخ نگار محلّی و قاضی اهل سنت در کتاب المستدرک می نویسد.*
💠*قَالَ الْحَاکِمُ: «وَهَمُّ مُصْعَبٍ فِی الْحَرْفِ الْأَخِیرِ، فَقَدْ تَوَاتَرَتِ الْأَخْبَارِ أَنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ أَسَدٍ وَلَدَتْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ فِی جَوْفِ الْکَعْبَهِ»*
⭕️ ترجمه:
*به تواتر رسیده است که فاطمه بنت اسد، امیر مؤمنان ـ کرّم اللّه وجهه ـ را در خانه کعبه به دنیا آورد.*
📚 منبع:
المستدرک على الصحیحین ج۳ ص۵۵۰
#من_غدیری_ام
#الغدیر_یجمعنا
💕#داستان کوتاه
بخونید,# آموزنده
"كمانگير پير و عاقلي" در "مرغزاري" در حال آموزش تيراندازي به دو "جنگجوي جوان" بود.
در آن سوي مرغزار "نشانه ي كوچكي" كه از درختي آويزان شده بود به چشم مي خورد.
جنگجوي اولي "تيري را از تركش" بيرون مي كشد.
آن را در كمانش مي گذارد و نشانه میرود.
كماندار پير از او مي خواهد آنچه را میبیند "شرح دهد."
مي گويد: «آسمان را مي بينم. ابرها را، درختان را، شاخه هاي درختان و هدف را.»
كمانگير پير مي گويد:
«كمانت را بگذار زمين تو "آماده" نيستي.»
"جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد."
كمانگير پير مي گويد: «آنچه را مي بيني شرح بده.»
جنگجو مي گويد: « "فقط هدف" را مي بينم.»
پيرمرد فرمان مي دهد: «پس تيرت را بينداز، "تير بر نشان" مي نشيند.»
پيرمرد مي گويد:
«عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد "نشانه گيريتان" درست خواهد بود و تيرتان بر "طبق ميلتان" به پرواز در خواهد آمد.»
"بر اهداف خود متمركز شويد."
* تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود، اما "مهارتي" است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است. *
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه و پندآموز
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند.
هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند. ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن.
روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد .
پس این نصیب توست ...
صدقه را بنگر که چه چیزیست!!
صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 ذکر نجات بخش!
یکی از تجّار #تهران که از مریدان حضرت آیت الله شاه آبادی(ره) استاد #اخلاق امام بود، بعد از مدتی بر اثر تبلیغات مسموم علیه آقا ، مردّد شد که در درس آقا شرکت کند یا نه ،
و چند وقت بعد، خواب دید قیامت شده و در صحرای قیامت جمعیت زیادی در آتش بودند. طبقه طبقه، مثل پله های استادیوم ورزشی، آتش بود و همه در این آتش بسیار عجیب می سوختند، وقتی که این جمعیت در درون آتش چشمشان به من افتاد صدایم زدند، فلانی به دادمان برس. گفتم: من برایتان چکار کنم؟
گفتند: باید بروی پیش آقای شاه آبادی، یک ذکری بگیری و ما را نجات بدهی. گفتم آقای شاه آبادی را ازکجا پیدا کنم؟ گفتند در آن باغ. دیدم باغ بزرگی است و وارد آن شدم و آقای شاه آبادی را دیدم که در یک سالن بزرگ و مرتب نشسته اند.
وقتی قضیه را برایشان گفتم ایشان فرمودند: " برو به آنها بگو من ذکری اعظم از ذکر « #یا_حسین » ندارم، من هم آمدم به آن جمعیت گفتم و آن ها یک « یا حسین» گفتند و همه نجات پیدا کردند. " بعد از خواب پریدم و فهمیدم اشتباه کردم. وقتی آقای شاه آبادی این مطلب را شنیدند، فرمودند بُعدی ندارد که یا حسین علیه السلام یکی از اسماء الهی باشد.»
[ برگرفته از کتاب آسمانی ، چاپ نهم ، 1388 ، ص 88 .]
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
درخواست شهادت
توی خواب داشت گریه می کرد، بلند وبا هق هق.
حرف هم می زد. رفتم بالای سرش.
کم کم فهمیدم دارد با حضرت صدیقه سلام الله علیها راز ونیاز می کند. اسم دوست های شهیدش را می بُرد.
به سینه می زد و با ناله می گفت:
«اونا همه رفتند مادرجان! پس کی نوبت من می شه؟»
سر وصداش هر لحظه بیشتر می شد. ترسیدم در وهمسایه را هم بیدار کند. چند بار اسمش را بلند گفتم تا از خواب پرید.
صورتش خیس اشک بود. چند لحظه ای طول کشید تا به خودش آمد.
گفت: «چرا بیدارم کردی؟»
گفتم:
«شما آن قدر بلند گریه می کردی وحرف می زدی که صدات تا چند تا خونه اون ور تر هم می رفت.»
مثل کسی که گنج بزرگی را از دست داده باشد، با ناله گفت:
« من داشتم با خود بی بی درد دل می کردم؛ آخه چرا بیدارم کردی؟»
«ساکنان ملک اعظم2/ص85 به نقل از همسر شهید برونسی»
کرامات شهدا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⛔️ ورود امام زمان ممنوع!!!
شوخی نبود که، شب عروسی بود! همان شبی که هزار شب نمیشود. همان شبی که همه به هم محرمند. همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمامی مردان داخل تالار محرم میشود...
همان شبی که فراموش میشود «عالَم محضر خداست». آهان یادم آمد! این تالار محضر خدا نیست. تا میتوانید معصیت کنید! همان شبی که داماد هم آرایش میکند...
همه و همه آمدند اما ای کاش امام زمانمان هم می آمد، حق پدری دارد بر ما. مگر میشود او نباشد؟! عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود... به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند: «ورود امام زمان ممنوع!!!»
دورترها ایستاد و گفت: «دخترم عروسیت مبارک ولی... ای کاش کاری میکردی تا من هم میتوانستم بیایم... مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید؟! من آمدم اما...»
گوشهای نشست و برای خوشبختی دخترش دعا کرد... چه ظالمانه یادمان میرود که هستی. ما که روزیمان را از سفرهٔ تو میبریم و میخوریم اما با شیطان میپریم و میگردیم... میدانم گناه هم که میکنیم باز دلت نمیآید نیمهشب در نماز دعایمان نکنی...
اشتباه میکنند. این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مُد است، نه ساپورتهای رنگارنگ، نه انواع شلوارهای پاره و مدلهای موی غربی و نه روابط نامشروع و دزدی. این روزها فقط «درآوردن اشک مهدی فاطمه» مُد شده...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚خاک مالی
نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای مرد رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند اما شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت: من پادشاهم و در شان من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
🌹یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودمان را خاکمالی کردهایم!
گاهی در نیمهی شعبان،
گاهی جمعهها،
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهایم!
میدانیم این کارها کار نیست و خودمان میدانیم کاری نکردهایم ولی خوب یاد گرفتهایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر،
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!
از همان نگاهها که به کارکردههای
با اخلاصتان میکنید!
نشر معارف :یعنی کوشش در تعجیل فرج، و صدقه جاریه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 فضائل عجیب غدیر
استاد پناهیان
📚 @Dastan 📚
🌹در عید غدیر و عید مولا
🌹عید شه دین، امیر دلها
🌹تبریک صمیمانه ی ما به
🌹محبوبترین سید دنیا😍
عیدتون مبارک حضرت دلبر ✋
#غدیر #عید_غدیر مبارکباد❤️
#فقط_به_عشق_علی
📚 @Dastan 📚