📚#اثبات_خدا_به_راحتی
مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد
✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.
بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.
از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.
📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر
خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد 1
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
2برنامه غذایی مبتلایان به ویروس کرونا.pdf
141.9K
🗞 برنامه غذایی مبتلایان به ویروس کرونا منتشر شد...
🌟طبق قولی که داده بودیم؛برنامه غذایی دقیق و ویژه ای به طور کاملاً تخصصی و دانش بنیان تدوین شده است و هم اکنون در اختیار شما قرار گرفته است.
📌به همراه راهکار های کاربردی
°برای سرفه خشک چه کنیم؟!
°شبها به کدوم طرف بخوابیم؟!
°و از این قبیل سوالات،که در این برنامه به طور کاملاً تخصصی پاسخ داده شده است...
منتظر مطالب بعدی ما هم باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/3481010249C3249a72b80
🔰قرارگاه جهادی علی یاوران
🌐 @ali_yavaran
🌹 پاداش یک گواهی
🌹 حضرت یوسف علیه السلام در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را میشناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد.
🌹 حضرت یوسف(ع) گفت:
عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباسهای پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند.
🌹 حضرت جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم میکنی؟
🌹 جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟!
📚پندهای جاویدان، ص220
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚زن صالح ، زن ناصالح
در زمانهای گذشته، در #بنی_اسرائیل مرد #عاقل و ثروتمندی زندگی میکرد.
او سه تا پسر داشت یکی از آنها از زن #پاکدامن و #پرهیزگار به دنیا آمده بود و به خود مرد خیلی شباهت داشت و دوتای دیگر از زن ناصالحه.
هنگامی که مرد خود را در آستانه #مرگ دید به فرزندانش گفت:
این همه سرمایه و #ثروت که من دارم فقط برای یکی از شماست.
پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا کرد منظور پدر من بودم.
پسر دومی گفت:
نه! منظور پدر من بودم. پسر کوچک تر نیز همین ادعا را کرد.
برای حل #اختلاف پیش #قاضی رفتند و ماجرا را برای قاضی توضیح دادند.
قاضی گفت:
در مورد قضیه شما من مطلبی ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآیم و اختلافتان را حل کنم. شما پیش سه برادر که در قبیله بنی غنام هستند بروید، آنان درباره شما قضاوت کنند.
سه برادر با هم نزد یکی از برادران بنی غنام رفتند. او را پیرمرد ناتوان و سالخورده دیدند و ماجرای خودشان را به او گفتند.
وی در پاسخ گفت:
نزد برادرم که سن و سالش از من بیشتر است بروید و از او بپرسید.
آنها پیش برادر دومی آمدند، مشاهده کردند او مرد میان سالی است و از لحاظ چهره جوانتر از اولی است.
او هم آنان را به برادر سومی که بزرگتر از آنان بود راهنمایی کرد.
هنگامی که پیش ایشان آمدند، دیدند که وی در سیما و صورت از آن دو برادر کوچکتر است. نخست از وضع حال
آنان پرسیدند (که چگونه برادر کوچکتر، پیرتر و برادر بزرگتر جوانتر است؟ ) سپس داستان خودشان را مطرح کردند.
او در پاسخ گفت:
این که برادر کوچکم را اول دیدید او زنی #تندخو و #بد_اخلاق دارد که پیوسته او را ناراحت میکند و شکنجه میدهد، ولی وی در برابر اذیت و آزارش شکیبایی میکند، از ترس این که مبادا گرفتار بلایی دیگری گردد که نتواند در برابر آن #صبر داشته باشد از این رو او در سیما شکسته و پیرتر به نظر میرسد.
اما برادر دومیام همسری دارد که گاهی او را ناراحت و گاهی خوشحال میکند، بدین جهت نسبت به اولی جوانتر مانده است.
اما من همسری دارم که همیشه در اطاعت و فرمانم میباشد، همیشه مرا شاد و خوشحال نگاه میدارد. از آن وقتی که با ایشان ازدواج کردهام تاکنون ناراحتی از جانب او ندیده ام، جوانی من به خاطر او است.
اما داستان پدرتان! شما هم اکنون بروید و قبر او را بشکافید و استخوانهایش را خارج کنید و بسوزانید، سپس بیایید درباره شما قضاوت کنم و #حق را از #باطل جدا سازم.
فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تا گفتههای ایشان را انجام دهند.
هر سه برادر با بیل و کلنگ وارد قبرستان شدند، وقتی که دو برادر تصمیم گرفتند که قبر پدرشان را بشکافند، پسر کوچکتر گفت:
قبر پدر را نشکافید من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمایم. پس از آن برادران نزد قاضی برگشتند و قضیه را به او گفتند.
وی پاسخ داد:
این کار شما در اثبات مطلب کافی است، بروید مال را نزد من بیاورید.
امام محمد باقر علیه
السلام میفرماید:
هنگامی که مال را آوردند قاضی به پسر کوچک گفت:
این ثروت مال تو است. زیرا اگر آنان نیز پسران او بودند، مانند تو از شکافتن قبر پدر #شرم و #حیا میکردند .
📚منبع : بحار ج 14، ص 490، و ج 103، ص 233، و ج 104، ص 296.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚امام باقر (ع)، استاد تیراندازی
امام صادق علیه السلام فرمود: من در معیت پدرم به مجلس #هشام_بن_عبدالملک در شام وارد شدیم. او بر کرسی خلافت نشسته بود. نظامیان و نزدیکانش در اطراف وی برپا ایستاده بودند. در دیدگاه خلیفه، هدفی برای تیراندازی قرار داشت و بزرگان قومش در حضور وی تیراندازی می کردند. به محض آنکه وارد مجلس شدیم، از پدرم خواست که با شیوخ عرب تیراندازی کند.
حضرت فرمود: من #پیر شده ام، ممکن است مرا معاف بداری؟
او قسم یاد کرد غیرممکن است و به یکی از شیوخ بنی امیه اشاره کرد که کمانت را به امام باقر بده!
پدرم ناچار کمان را گرفت. تیری در آن گذارد و رها کرد. #تیر در وسط هدف نشست. سپس تیر دیگری گرفت و آن را روی تیر اول نشاند. و آن را شکافت و خلاصه چند تیر روی هم زد.
این قدرت تیراندازی و هدف گیری، هشام را مبهوت و پریشان خاطر ساخت.
به امام باقر علیه السلام عرض کرد: مهارت شما از تمام تیراندازان عرب و عجم بیشتر است و سپس آن حضرت را به سریر خود دعوت کرد. از جا برخاست، دست در گردن پدرم انداخت و او را طرف راست خود نشاند. آنگاه دست به گردن من انداخت و مرا در سمت راست پدرم نشاند و به امام باقر گفت: این تیراندازی را از چه کسی و در چه مدتی آموخته اید؟
حضرت فرمودند: می دانی که اهل مدینه مسابقات تیراندازی به پا می کردند و با علاقه در آن شرکت می نمودند. من نیز در ایام جوانی به این کار علاقه داشتم و در آن وارد بودم و سپس ترک کردم. اکنون که از من خواستی، به روزگار جوانی برگشتم و تیر انداختم.
هشام گفت: من هرگز تصور نمی کردم کسی باشد که این طور تیراندازی کند! آیا فرزند شما جعفر نیز مثل شما تیرانداز است؟
حضرت باقر علیه السلام فرمودند: ما همه وارث کمالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستیم.
📚منبع : وسائل الشیعة، ج 4، ص 231.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از مسابقات کانال بمب خنده و لطیفه
بسم رب الحسین
#کد_106
🖤#مسابقه داریم چه مسابقه ای «سین زنی»🖤
⬛️ مسابقه بزرگ محرم با جایزه نقدی ⬛️
کانال شرکت در مسابقه #محرم 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/623837306C83b017de0a
#فقط_به_عشق_حسین
⭕️کسانی که توی کانال عضو نباشن جایزه بهشون طعلق نمی گیرد✅
آیدی جهت بنر گیری :
@gshbeyj
✅دوستان جوایز نفیسی برای این مسابقات در نظر گرفته شده✅
❌سین خریدی نداریم❌
💠برای شرکت در مسابقات باید حتماً عضو کانال بمب خنده و لطیفه باشید💠
⭕️مبلغ جوایز در کانال بمب خنده و لطیفه هست⭕️
این یک ساعت آقایان را قضاوت نکنید
🔸اگر همـسرتان دیر به خانه آمد، اخمو بود، شُل سلام کرد یا خرید یادش رفته بود، اشتباه است کـه فکر کنـید او بیملاحظه است!
🔸اشتباه است که شما نیز اخم کنید یا جواب سلام او را ندهـید. درست این است کـه بـه خودتان بگویـید: خسته است...
🔸این یک ساعـت اگر بدون قضاوت زبانی و رفتاری با گفتن خسته نباشـید و لبخند و روی گشاده با موفقیت پشت سر بگذارید یک مدال طلایی از همسرتان دریافت خواهید کرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایت کوتاه
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•