eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍مردی خدمت امام موسی کاظم (عليه السلام) آمد و عرضه داشت : فدایت شوم ، از یکی از برادران دینی کاری نقل کردند که ناپسند بود ، از خودش پرسیدم انکار کرد در حالی که جمعی از افراد موثق و قابل اعتماد این مطلب را از او نقل کردند ! حضرت فرمودند : گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن .. حتی اگر پنجاه نفر قسم خوردند که او کاری کرده و او بگوید نکرده ام از او قبول کن و از آنها نپذیر ! هرگز چیزی که مایه عیب و ننگ اوست و شخصیتش را از بین می برد در جامعه منتشر نکن که از آنها خواهی بود که خدا در موردشان فرموده : "کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مؤمنان پخش شود عذاب دردناکی در دنیا و آخرت دارند". حسن ختام این مطلب ، حدیثی تکان دهنده از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمودند : هر شخصی گناه و کار زشتی را نشر و پخش کند ، همانند کسی است که آن کار را انجام داده است.. 📚 کافی ج 8 ، ص 147. آیه مذكور در سوره نور آیه 19 قرار دارد . بحار الأنوار ، ج 72 ، ص 365 . •✾📚 @Dastan 📚✾•
معامله با خدا مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟ بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت . زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد : موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان .. زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد .. مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ... هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت .. لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باش •✾📚 @Dastan 📚✾•
خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی؛ اما در مورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟ می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود: شاید علتش این باشد که "هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم" چه خوب است تا وقتی که زنده ایم ببخشیم •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻از طرف من به جوانان بگوییدچشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است... •✾📚 @Dastan 📚✾•
در جلسه خواستگاری گفت : من تنها به خواستگاری نیامدم و مادرم حضرت زهرا (س) همراه من است. اول ذی‌حجه روز عقد ما بود. در حرم امام خمینی (ره) قبل از جاری شدن خطبه عقد هر کدام جدا به زیارت رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم. آن روز مادر شهید سالاری نیز همراهمان بود. شهید سالاری مجرد بود وقتی به شهادت رسید، سید تا آمد پای سفره عقد مادر شهید جورابی از کیفش درآورد و گفت:« این را با پول غلامرضا خریدم این را به جای غلامرضا پا کن،» اصلا نگاه به جمعیت نکرد، سریع جورابش را درآورد و آن یکی جوراب را پا کرد و سر سفره عقد نشست، با این کار انقدر دل مادر شهید شاد شد که انگار شهید سالاری پای سفره عقد نشسته است. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 •✾📚 @Dastan 📚✾•
امیرالمؤمنین علیه السلام: 💠 مَن لا يَعقِل يَهُن، ومَن يَهُن لا يُوَقَّر ❇️ هر كه انديشه نكند، سَبُک شود و هر كه سبک گشت، مورد احترام قرار نگيرد. 📚 غررالحكم حدیث ۷۹۲۷ •✾📚 @Dastan 📚✾•
چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن، و چه زشت است، زیبایی‌ها را تنها دیدن، و چه بدبختی آزاردهنده‌ای است، تنها خوشبخت بودن! در بهشت،تنها بودن، سخت‌تر از کویر است...! 💠دکتر شریعتی •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان کوتاه مادرى قبل از فوتش به دختر خود گفت: این ساعت را مادر بزرگت به من هدیه داده است تقریبا ۲۰۰ سال از عمرش می‌گذرد. پیش از اینکه به تو هدیه بدهم به فروشگاه جواهرات برو و بپرس که آن را چه مقدار می‌خرند.دختربه جواهر فروشی رفت و برگشت به مادرش گفت: صد و پنجاه هزار تومان قیمت دادندمادرش گفت: به بازار کهنه فروشان برو دختر رفت و برگشت و به مادرش گفت ده هزار تومان قیمت کردند و گفتند بسیار پوسیده شده است مادر از دخترش خواست به موزه برود و ساعت را نشان دهددختر به موزه رفت و برگشت و به مادرش گفت:مسئول موزه گفت که پانصد میلیون تومان این ساعت را می‌خرد و گفت موزه من این نوع ساعت را کم دارد و آن را در جمع اشیای قیمتی موزه می‌گذارد.* مادر گفت: می‌خواستم این را بدانی که ، جاهای مناسب ارزش تو را می‌دانند. هرگز خود را در جاهای نامناسبت جستجو مکن و اگر ارزشت را هم پیدا نکردی خشمگین نشو. کسانی که برایت ارزش قائل می‌شوند ، از تو قدردانی می‌کنند. در جاهایی که کسی ارزشت را نمی‌داند حضور نداشته باش ؛ ارزش خودت را بدان گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️خواب عجیب برادر شهید طهرانی مقدم درمورد ظهور 👌حتما ببینید و نشر دهید •✾📚 @Dastan 📚✾•
امیرالمؤمنین عليه السلام: مَن وَضعَ نَفسَهُ مَواضِعَ التُّهمَةِ فلا يَلومَنَّ مَن أساءَ بهِ الظَّنَّ هر كس خود را در جايگاه هاى تهمت قرار دهد، نبايد كسى را كه به او گمانِ بد مى برد سرزنش كند حکمت 159 نهج البلاغه •✾📚 @Dastan 📚✾•
زن فرعون تصمیم گرفت عوض شود وپسر نوح تصمیمی برای عوض شدن نداشت اولی همسر یک طغیانگر بود دومی پسر یک پیامبر برای تغییرهیچ بهانه ای قابل قبول نیست این خودت هستی که تصمیم می گیری عوض شوی ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از گروه مستند شبکه افق سیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 فراخوان معرفی سوژه 📺 مستند خادمان فیروزه ای 🖋در این مستند هر قسمت به یک مسجد با ویژگی خاص اشاره دارد که قصه حول محور خادم مسجد روایت می شود. 📌لذا عزیزانی که در منطقه خود مسجدی با ویژگی خاص و خادم آن مسجد می شناسند از طریق سامانه پیامکی و شماره ذیل به ما اعلام کنند و بر اساس معرفی سوژه مناسب جوایزی برای این عزیزان در نظر گرفته خواهد شد. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ 📩 3000141417 📲 09378569050 🆔 @OFOGH_Documentary
معامله با خدا مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟ بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان ... در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت . زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد : موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان .. زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست ... که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد .. مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد ... وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید ... هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت .. لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باش •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعقوب علیه السلام یک عمر از الله خواست که یوسف را به او برگرداند ... هرگز از این دعا ناامید نشد و از خواسته اش توقف نکرد ؛ صبور بود و ایمان داشت ... و حکمت اینجاست که او نبی الله بود اما پروردگاردعای او را زود جواب نداد ... الله تعالی از یعقوب علیه السلام بی خبر نبود و میدانست که چشمانش در غم یوسف علیه السلام سفید گشت بلکه برای یوسف علیه السلام ملکی ساخت و مقامش را در مصر بالا برد ... صبر کنیم!!! اگر تمام دنیا اکنون علیه ماست باز صبر کنیم و دعا کنیم و از پروردگارمون ناامید نشویم که او ما را میبیند و دعاهای را می شنود اما هر چیزی را در وقت خودش پاسخ میدهد و ما را به گونه ای می سازد که فکرش را هم نمیکنیم ... •✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میـــخواهد کـه با یکی از کارگرانش حرف بزند، خیلی وی را صدا میزند اما بـه خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمیشود. بـه ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری بـه پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند، کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش میگذارد و بدون این کـه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود. بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون این کـه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد، بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ بـه سر کارگر برخورد می کند. دراین لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را بـه او میگوید. این داستان همان داستان زندگی انسان اسـت. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه اي با خود فکر نمی کنیم این نعمتها از کجا رسید. اما وقتی کـه سنگ کوچکی بر سرمان میوفتد کـه در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند بـه خداوند روی می آوریم. بنابر این هر زمان از پروردگارمان نعمتی بـه ما رسید لازم اسـت کـه سپاسگزار باشیم قبل از این کـه سنگی بر سرمان بیفتد •✾📚 @Dastan 📚✾•
پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی در پی رحلت آیةالله آقای حاج سید محمدعلی علوی‌گرگانی رهبر انقلاب اسلامی در پیامی رحلت عالم ربانی آیةالله آقای حاج سید محمدعلی علوی‌گرگانی را تسلیت گفتند. متن پیام به این شرح است: بسم الله الرّحمن الرّحیم رحلت عالم ربّانی آیةالله آقای حاج سید محمدعلی علوی‌گرگانی رضوان‌الله‌علیه را به حوزه‌ی علمیه‌ی قم و به همه‌ی شاگردان و ارادتمندان و مقلدان ایشان بخصوص به مردم مؤمن گلستان که ارادت ویژه به این بزرگوار و والد محترمشان مرحوم آیةالله آقای حاج سیدسجاد علوی داشتند، و بالأخص به خاندان گرامی و فرزندان مکرّمشان تسلیت عرض میکنم. این مرجع معظم در قضایای گوناگون انقلاب و مسائل کشور همواره وفادارانه در کنار مردم و پشتیبان نظام مقدس بودند و خدمات ارزشمندی کرده‌اند که موجب فیض و رحمت الهی است ان‌شاءالله. از خداوند متعال علو درجات ایشان را مسألت میکنم و امیدوارم با اجداد طاهرینشان محشور گردند. سیّدعلی خامنه‌ای ۲۴ اسفند ۱۴۰۰ 🆔http://eitaa.com/joinchat/2036072452Cba7f85afb2
.... !! 🌷می‌گفت: «توی خواب دیدم مریضی سختی دارم. آقا آمدند و فرمودند: چرا این قدر ناراحتی و ناله می‌کنی؟ عرض کردم: آقا تاب و توانم کم شده. نظر لطفی کردند و باز فرمودند: چه می‌خواهی؟ گفتم: آقاجان، شما اول شفایم بدهید؛ بعد هم شهادت را نصیبم کنید.» 🌷شفایش را از امام رضا (ع) گرفته بود. برای شهادتش هم فرموده بودند: «وقتی به شهادت می‌رسی که ازدواج کرده باشی.» روی همین حساب برای ازدواج سریع اقدام کرد. برایش خواستگاری رفتم و چیزی نگذشت که رخت دامادی پوشید. وعده امام رضا (ع) خیلی زود تحقق پیدا کرد. رخت دامادی که پوشید رخت شهادت را به تنش پوشاندند. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسین کشاورزیان، شهادت: ام الرصاص- ۱۳۶۵ راوی: مادر شهید •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام: مَن كانَ لَهُ في نَفسِهِ واعِظٌ كانَ علَيهِ مِن اللّهِ حافِظٌ هر كه واعظى درونى داشته باشد، او را از جانب خداوند نگهبانى است ميزان الحكمه جلد13 صفحه 318 •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای جنینی که نمی خواست سقط شود. 💯 لطفا با دقت و آرامش گوش کنید 💯 •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚ظلم‌ستیزی ﺭﻭﺯی ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ به صورت شفاهیﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿ‌ﮕﯿﺮﻡ! ﻫﻤﺎﻥ لحظه ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ اون ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ! شاگردان ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ: همینی ﮐﻪ ﻫﺴﺖ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﻤﯿ‌‌ﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ! ﺍﺯ ۵۰ ﻧﻔﺮ فقط ۳ ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ!!! ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ ۱۰ ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ می‌ﮑﻨﻢ! ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ولی ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ۳ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ۲۰ ﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ! ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ: به خاﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢ‌ﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚خوابهای خود را برای هرکسی تعریف نکنید! عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله ) بود، زنى شوهرش به سفر رفت ، او در غیاب شوهر، خوابى دید و به حضور رسول خدا آمد و گفت : در خواب دیدم تنه درخت خرما در خانه ام شکسته شد. پیامبر به او فرمود: شوهرت با سلامتى باز مى گردد. پس از مدتى شوهرش ، با سلامتى بازگشت . بار دیگر شوهر او به سفر رفت ، و او همان خواب را دید و نزد پیامبر رفت و خواب خود را گفت ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شوهرت سالم باز مى گردد .پس از مدتى شوهرش با سلامتى بازگشت . بار سوم شوهر او سفر کرد، آن زن همان خواب را دید، وقتى که بیدار شد اینبار خدمت پیامبر نرفت، همان اطراف مرد چپ دستى را دید و خواب خود را براى او نقل کرد، آن مرد گفت : واى!شوهرت میمیرد! این خبر به پیامبر صلی الله علیه و اله رسید، پیامبر فرمود: الا کان عبر لها خیرا: آیا او نمى توانست خواب آن زن را تعبیر نیک کند؟ ( چراتعبیر نیک نکرد؟) بر طبق روایات خواب آنگونه كه تعبیر می شود ،اتفاق می افتد .پس هرگاه یكی از شما خوابی رادید آن را به جز نزد عالم و یا ناصحی بازگو ننماید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود: کسى که خواب دیده، خواب او بر فراز او به صورت پرنده است تا آن هنگام که تعبیر نشده است، اما هنگام که تعبیر شد، آن پرنده سقوط مى کند(هر گونه که تعبیر شد ممکن است همان گونه اتفاق بیفتد) بنابراین خواب خود را جز براى آن کسى که دوست صمیمى تو است و یا تعبیر خواب مى داند، براى هر کس نقل نکن. و در جای دیگر فرمود: خواب خود را براى هیچکس جز مؤمنى که دور از حسادت است ، نقل نکن تعبیر بعضى از خوابها، فورى ، یا پس از ساعاتى ، آشکار مى شود، ولى تعبیر بعضى از خوابها ممکن است سالها یا دهها سال بعد از خواب دیدن ، واقع گردد. مثلا تعبیر خواب حضرت یوسف (که در خواب دید یازده ستاره و ماه و خورشید او را سجده مى کنند ) بعد از چهل سال ، آشکار شد. 📚فرازهای برجسته از سیره امامان شیعه (علیه السلام)محمد تقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی ‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚آرزو پادشاهى در کوچه و بازار گردش مى‌کرد. از داخل خرابه‌اى صدائى به گوش او خورد. از لاى در داخل خرابه را نگاه کرد ديد دو دختر و يک و يک مرد دور هم نشسته‌اند و حرف مى‌زنند. مرد از زن خود پرسيد: تو چه آرزوئى داري؟ زن گفت: دلم مى‌خواهد گيس سفيد اندرونى شاه بشوم و تو هم يکى از قراوالان قصر شوي. مرد از دخترها پرسيد شما چه آرزوئى داريد؟ يکى گفت دلم مى‌خواهد يکى از زنان حرم‌سراى شاه باشم. دختر ديگر گفت: دلم مى‌خواهد سوگلى حرم‌سراى شاه باشم و روز عروسى هم شاه خودش قاليچه مرا به‌دوش بگيرد و براى من ببرد سربينهٔ حمام. شاه پوزخندى زد و راه خود را گرفت و رفت. صبح، شاه دستور داد آن چهار نفر را آوردند. بعد به آنها گفت هر حرفى ديشب زده‌ايد الان هم بگوئيد وگرنه گردنتان را مى‌زنم. آنها حرف‌هاى خود را گفتند. شاه دستور داد دخترى که آرزو کرده بود سوگلى شاه بشود و شاه قاليچه‌اى برايش سربينه حمام ببرد گردن بزنند. زن را به اندروني، دختر را به حرم‌سرا و مرد را به قراول‌خانه فرستاد. وزير دختر را به صحرا برد که سرش را ببرد اما دل او سوخت و به شرطى که دختر از آن ولايت برود او را رها کرد. دختر راه صحرا را گرفت و رفت و رفت تا خسته شد به سنگى تکيه داد و با چوب‌دستى که داشت شروع کرد به خراشيدن زمين. ناگهان نهر آبى جارى شد. دختر تخت سنگى روى آب گذاشت و رفت روى تپه نشست و همين‌طور که فکر مى‌کرد چوب خود را به زمين مى‌کشيد. ناگهان چوب او به زنجيرى گير کرد. آنجا را کند تا به خمره‌اى پر از زر رسيد. دختر چند نفر را استخدام کرد تا براى او زراعت کنند. معمارى هم خبر کرد تا قصر باشکوهى براى او بسازد. يک سال گذشت و قصر دختر آماده شد. يک روز شاه در پشت‌بام قصر خود قدم مى‌زد. ديد در جاى دورى چيزى مى‌درخشد. چند سوار فرستاد تا ببيند آن چيست. سوارها رفتند تا به قصر رسيدند. پرسيدند قصر مال کيست؟ دختر گفت مال من است. من دختر پادشاه مغرب‌زمين‌ هستم. از پدرم قهر کرده‌ام و به اينجا آمده‌ام. سوارها برگشتند و ماجرا را به شاه گفتند. صبح فردا پادشاه به‌همراه وزير و چند سوار به قصر دختر رفتند. پادشاه ساخت دل‌باخته دختر شد و از دختر خواستگارى کرد. دختر گفت: قبول مى‌کنم اما بايد آداب مغرب‌زمين را به‌جا آوريد. اين رسم ما است که موقع عروسى داماد بايد قاليچه‌اى را بر دوش بيندازد و شخصاً براى عروسى به حمام ببرد. پادشاه که سخت شيفتهٔ دختر شده بود قبول کرد. چند روز گذشت. روز عروسى پادشاه قاليچه را به‌دوش انداخت و به حمام برد. بعد از عروسى هم دختر را به قصر برد. مدتى گذشت و دختر حقيقت را به پادشاه گفت. و اضافه کرد: ”ديدى که من به آرزويم رسيدم و تو خودت قاليچه را به‌دوش گرفتى و به حمام بردي؟“ شاه پدر و مادر دختر را هم خبر کرد و سال‌ها به خوشى زندگى کردند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
.... 🌷نه دلشان می‌آمد من را تنها بگذارند، نه دلشان می‌آمد جبهه نروند. این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می‌کردند. شوهرم به پسرم می‌گفت: «از این به بعد، تو مرد خونه‌ای، باید بمونی از مادرت مراقبت کنی.» 🌷....پسرم می‌گفت: «نه آقاجون! من که چهارده سالم بیشتر نیست. کاری ازم برنمی‌آد. شما بمونید پیش مادر بهتره.» –اگه بچه ای، پس می‌ری جبهه چه کار؟! بچه بازی که نیست. –لااقل آب که می‌تونم به رزمنده ها بدم! دیدم هیچ کدام کوتاه نمی‌آیند، گفتم «برید هر دوتاییتون برید!!!» ❌ جبهه هم مدیونِ مادران بارانیست. •✾📚 @Dastan 📚✾•