#داستان
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباس هایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمیکرد؛تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد"؛معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد"در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس میخوابد" این جا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود ؛ خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی"در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد.
او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد ؛آیا میدانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
﷽
#خاطرات_شهدا
🔴 او را به علی اکبر امام حسین قسم
دادم !!!
هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».
🎤راوی: مادرشهید
📚منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔅 امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
✍️ التَّبْذيرُ عُنْوانُ الْفاقَةِ؛
🔴 اسراف (در مال) آغاز نیازمند شدن است.
📚 میزان الحکمه، جلد ۱، صفحه ۲۴۸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
﷽ #داستانک
💠گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد. عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
💠گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
💠گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
┈••✾•🌿🌾🌿•✾••┈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
🚨خبر فوری برای #چادری ها
دیگه نگران کثیف شدن و سنگین بودن و..........چادرت نباش😱😱😱😱
✅از فناوری #چادر #مشکی #نانو حمایت کنید
😳#تولید #چادر #مشکی #نانو برای اولین بار در ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🥇ضد لک و روغن ضد الکتریسته
🇮🇷🥇خاصیت خنک کـنندگی
🇮🇷🥇ضد چروکی ضد اشعه فرابنفش
🇮🇷🥇ضد آب و ضد باکتریال
🎁همراه با کلی #هدیه #تبرکی🎁
قیمت و کیفیت رو مقایسه کن
بعد خریدت رو نهایی کن😌👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3519086613C7dae38f0e7
✨﷽✨
🌼شیطان با این پنج نفر مشکل دارد!
✍امام صادق عليه السّلام می فرمایند:ابليس گفت: پنج نفر هستند که هيچ چاره اي براي آنها ندارم اما ديگر مردمان در مشت من هستند:
1⃣ هر که با نيت درست به خدا پناه برد و در همه کارهايش به او تکيه کند
2⃣ کسي که شب و روز بسيار تسبيح خدا گويد
3⃣ کسي که براي برادر مؤمنش آن پسندد که براي خود مي پسندد
4⃣ کسي که هر گاه مصيبتي به او مي رسد، بي تابي نمي کند
5⃣ و هر کسي که به آنچه خداوند قسمتش کرده، خرسند است و غم روزيش را نمي خورد.
📚 الخصال، جلد۱، صفحه۲۸۵
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨ #احسن_القصص
✨#داستان_های_بحار_الانوار
👈 #جاذبه_امام_حسن_علیه_السلام
🌴مردی از اهل شام که در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن می داشت، وارد مدینه شد. در شهر امام حسن علیه السلام را دید. پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد و هر چه از دهانش می آمد به آن بزرگوار گفت.
🌴حضرت با کمال مهر و محبت به وی می نگریست. چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت، امام به او سلام کرده، لبخندی زد و سپس فرمود: ای مرد! من خیال می کنم تو در این شهر مسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کرده ای. در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی، ما از تو راضی می شویم. اگر چیزی از ما بخواهی به تو می دهیم. اگر راهنمایی بخواهی، هدایت می کنیم. اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی بارت را برمی داریم. اگر گرسنه هستی سیرت می کنیم. اگر برهنه ای لباست می دهیم. اگر حاجتی داری برآورده می کنیم و چنانچه با همه وسایل مسافرت بر خانه وارد شوی، تا هنگام رفتنت مهمان ما می شوی و ما می توانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم. چه این که ما خانه ای وسیع و وسایل پذیرایی از هر جهت در اختیار داریم.
🌴وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و در حال خجلت و شرمندگی عرض کرد: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی:
🍃الله أعلم حیث یجعل رسالته🍃
✨و خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد✨
🌴و تو ای حسن و پدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوب ترین خلق خدا پیش منی.
🌴سپس مرد به خانه امام حسن علیه السلام وارد شد و هنگامی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و از ارادتمندان آن خاندان گردید.
📚 بحار ج 43، ص 344
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
کودکان مانند کاغذ سفید هستند
هر چه را روی آن بنویسی بعدا خواهی خواند
دقت کن چه مینویسی
توهین، ناسزا، دروغ و....
یا
مهربانی، محبت، احترام و...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مهدی گفت: «لازم نیست. بگذار بماند.»
فڪر ڪردم نشنیده یا نمی داند. یا یڪ حدس دیگر زده.
گفتم: «من داشتم یڪ دستور دیگر به...»
گفت: «من می دانم. حمید شهید شده.»
گفتم: «پس بگذار بروند بیاورنـ...»
گفت: «نمی خواهد.»
گفتم: «چی را نمی خواهد؟ الآن فقط وقتش است. شاید بعد نشـ...»
گفت: «می گویم نمی خواهد.»
گفتم: «ولی من می گویم بروند بیاورندش.»
گفت: «وقتی می گویم نمی خواهد، یعنی نمی خواهد.»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «هر وقت جنازه بقیه را رفتیم آوردیم، می رویم جنازه حمید را هم می آوریم.»
خیره شدم توی چشم هاش تا ببینم حال عادی دارد یا نه. دیدم از همیشه اش عادی تر است. آن هم در لحظه از دست دادن برادری ڪه سال ها با هم بودند و سال ها در غم و شادی هم شریڪ بودند و اصلا یڪ روح در دو قالب بودند. خیلی سریع رفت یڪ گوشه و شروع ڪرد به برنامه ریزی برای دفاع و ادامه عملیات...
-راوی: شهید احمد ڪاظمی
#سرداران_جاویدالاثر
#شهید_مهدی_باڪری
#فرمانده_لشڪر_۳۱_عاشورا
#شهید_حمید_باڪری
#جانشین_لشڪر_۳۱_عاشورا
منبع: مجموعه از چشم ها-جلد اول-به مجنون گفتم زنده بمان-ڪتاب حمید باڪری-انتشارات روایت
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام صادق عليه السلام:
أروَحُ الرَّوحِ اليَأسُ مِن النّاسِ
آسايش بخش ترين آسايش، امید نداشتن به مردم است
مشكاة الأنوار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور
چون گذشته هرگز برنمیگردد
اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداند
به آن فکر کن . . .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت:
خدایا!
خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺳﺨﻨﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ👌
ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ...
ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ خوبي ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ!
ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ
ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ...
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ...
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ،
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ!
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ،
ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ!
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ...
ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑده❣
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#آموزنده
🌾کشاورزی یک مزرعه بزرگ گندم داشت
زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود
هنگام برداشت محصول بود
شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد
و به پیرمرد کمی ضررزد.
پیرمردکینه روباه را به دل گرفت
بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد
مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد
روباه شعله وردر مزرعه به اینطرف وآن طرف میدوید وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش
در این تعقیب و گریز گندمزار به خاکستر تبدیل شد
وقتی کینه به دل گرفته ودر پی انتقام هستیم
باید بدانیم آتش این انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت
ببخشیم وبگذریم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁ ﷽ ❁
💠پیگیـر شهــادت بــود ...💠
🌸محسن پیگیـری خاصی برای شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش کردم که محسن نمیخواهد، تو بچه داری و… هیچ جوری توی ذهنش نمیرفت...
🌸روز آخر که آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمیتوانم بروم؟ چرا کارم جور نمیشود که بروم؟» گفتم: «محسن، یک جای کارِت گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: مـادرم راضی نیست!»
🌸من هم میدانستم که نمیرود پیش مادرش تا رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم کردم که نمیرود. ولی با مادرش که صحبت کردیم، میگوید که رفته آنجا، به دست و پای مـادر افتاده و گریه شدید کرده که از گریهاش پاهای ایشان خیس میشده است. به مـادر التماس کرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم میگوید: «برو؛ ولی شهید نشو » که محسن در جواب گفته است:
«نه، من میروم؛ ولی عزیز میشوم مادر.»
✍ راوی : جناب حمید خلیلی
( مدیر انتشارات شهید ڪاظمی )
#شهید_محسن_حججی
❤️ #شادی_روح_شهدا_صلوات ❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امام على عليه السلام:
اِتَّهِموا عُقولَكُم؛ فإنَّهُ مِنَ الثِّقَةِ بِها يَكونُ الخَطاءُ
عقل خود را زیر سوال ببرید؛ زیرا اعتماد کامل به عقل باعث اشتباه می شود
غررالحكم حدیث2570
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
چوپان گله گوسفندان را به آغل برد
و همه درهای آن را بست
چون گرگهای گرسنه سر رسیدند
درها را بسته یافتند
و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدند
برگشتند تا نقشه ای برای بیرون آمدن گوسفندان از آغل پیدا کنند.!!
سرانجام ، گرگ ها به این نتیجه رسیدند
که راه چاره ...
برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است
که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند !!!
گرگها تظاهرات طولانی را برپا کردند
و به دور آغل چرخیدند
*چون گوسفندان فریاد گرگها را شنیدند*
*که از آزادی و حقوق شان دفاع میکنند...!!!*
*برانگیخته شدند و به آنها پیوستند...!!!*
آنها شروع به انهدام دیوارها و درهای آغل
با شاخ های شان کردند
تا این که دیوارها شکسته شد
و درها باز گردید
و همگی آزاد شدند
گوسفندان به صحرا گریختند
و گرگها پشت سرشان دویدند
چوپان صدا می زد
و گاهی فریاد می کشید
و گاهی عصایش را پرتاب میکرد
تا بلکه جلوی شان را بگیرد
اما هیچ فایده ای دستگیرش نشد
گرگها گوسفندان را
در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند
آن شب ...
شبی تاریک برای گوسفندان آزاد و رها بود
و شبی اشتها آور ...
برای گرگهای به کمین نشسته !!!
*روز بعد ...*
*چون چوپان به صحرایی که گوسفندان ؛ در آن آزادی خود را بدست آورده بودند رسید ...*
*جز لاشه های پاره پاره واستخوان های به خون کشیده شده چیزی نیافت*
این حکایت مردمی است که
به دعوت و دام منافقین
و شیپور آزادباش دشمن خود وبه امید واهی آزادی و بی بند و باری
به خیابان می ریزند !
به گوش باشیم ...!
به هوش باشیم ...!
مواظب باشیم پای مان در این فتنه نلغزد
گرانی هست ... بد هم هست ...
ولی تحمل می کنیم !
چون ناآرامی جدیدی در راه هست
بدتر از سال ۸۸ ...
مواظب باشیم ...!
سران فتنه ۹ تیر همگی جمع شدند
آن طرف آب ...
پیش پدرخوانده های شان
مرتب جلسه دارند
*تعداد جوک ها و متن های مربوط به گرانی چقدر این روز ها در فضای مجازی زیاد شده است!!*🤔
*کلیپ هایی از فقر مردم ... !!! برای تحریک اذهان عمومی ...!!!*
*گرانی تنها چیزی هست که همه را به بیرون می کشاند*
واقعا هم این مردم درد دارند
کمر شان ...
از اقتصاد درهم ریخته، خم شده است
با این اوضاع افتضاح اقتصادی ...
بیرون ریختن هم دارد !
من نیز دلم می خواهد بروم ...
اما نه، نمی روم !
چون اغتشاشگرانِ بین مردم قصدشان *ارزانی برای مردم که نیست* !
قصدشان *براندازی حکومت وبه ذلت کشاندن این مردم نجیب* است !
نباید فریب این فتنه های جدید را خورد !
این دشمنان داخلی و نفوذی های جامانده *غربزده گان* خودمان هستند
که به آمریکا سر نخ می دهند
دیدند از طریق طرفدارهای
یک کاندیدای ریاست جمهوری
با تظاهر به تقلب در انتخابات که
نتوانستند موفق شوند !
چه به روز مملکت آوردند
تنها دغدغه شان شده بود
رفتن زنان به ورزشگاه ...
رفع حصر خانگی سران فتنه ...
ربنای شجریان ...
سانسور گرگ ها ...
قانون حجاب اختیاری
و ...
*گرگها به فکر آوردن شاهنشاه برای مردم بازی خورده!! نیستند دور نمای آنها تجزیه ایران است!!*
تأمل کنیم !
ماهم از همین مردم هستیم،
گرانی برای ما نیز تبعات خودش را دارد !
نفس برایمان نمانده که از جای گرم بربیاید !
ما نیز درد می کشیم
اما ...اما ...
*تا آخرین نفس پای آرمان های امام ، شهدا و انقلابمان می مانیـــم* !
چرا ؟ ...
ما آرامش خانواده و کودکانمان را هنوز «وامدار شهدای دفاع مقدس
و مدافعان حرم میدانیـــم»
*نمیگذاریــم ایران ...*
*یـــمــن شود ... !*
*سوریه شود ... !*
*عــــراق شود ... !*
*افغانستان شود....!* *هرگز۰۰۰۰۰*
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
از پیرمردی پرسیدند
انسانیـت چیسـت
گفت:
تواضع در وقت رفعت!
عفو هـنگام قدرت!
سخاوت
هنگام تنگدستی!
و بخشـش بدون منت...!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از راهنمای تبليغات ایتا
🍀میلاد بانوی مهر و وفا، 🌺حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر و ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، 🌺امام رضا علیه السلام پیشاپیش مبارک باد💐
✅به مناسبت فرارسیدن دهه با سعادت #کرامت، از 10خردادماه لغایت 22خردادماه1401 #تخفیفهای زیر برای همراهان ایتا در نظر گرفته شده است:
1️⃣ جایگاه دوم تبلیغات(قسمت داغ ها و بیو گروه ها)
با پرداخت هزینه 3 تبلیغ(1050000تومان) میتوانید 4 تبلیغ(به ارزش 1400000تومان) برای خود ثبت کنید
🔅مدت زمان درج تبلیغات حداکثر در بازه یک ماهه می باشد.
2️⃣ جایگاه یک(سنجاق صفحه اصلی ایتا)
انتخاب یکی از دو روش زیر:
1-استفاده از تخفیف 20درصدی در ثبت تبلیغ جایگاه یک
2-استفاده از 30درصد بازدید بیشتر در تبلیغات ثبت شده
⚠️ با توجه به محدودیت تبلیغات روزانه در هر دو جایگاه، اولویت با کاربرانی است که زودتر اقدام به ثبت سفارش کنند.
◀️ ثبت سفارش از طریق ای دی 🔻
@admin_et
با احترام
تبلیغات ایتا🌹
https://eitaa.com/joinchat/2170355714C075b9baf85
🌿امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت فرمايد:
💠در زمان حكومت ابوبكر، عدّه اى در ساحل درياى عدن تصميم گرفتند تا مسجدى بسازند؛ و چون مشغول شدند، هرچه ديوار آن را مى چيدند، فرو مى ريخت و تخريب مى گشت .
نزد ابوبكر آمدند و علّت آن را جويا شدند؛ و چون جواب آن را نمى دانست در جمع مردم سخنرانى كرد و از آنها تقاضاى كمك نمود.
اميرالمؤ منين امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام كه در آن جمع حضور داشت ، فرمود: سمت راست و سمت چپ مسجد را حفر كنيد، دو قبر آشكار خواهد شد كه بر روى آن ها نوشته شده است : من رضوى و خواهرم حبا هستيم ، كه با ايمان به خدا مرده ايم .
سپس افزود: آن دو جنازه برهنه و عريان هستند، آن ها را از قبر خارج كنيد، غسل دهيد و كفن كنيد و بر آن ها نماز بخوانيد و دفنشان كنيد، آن گاه مسجد را شروع نمائيد كه پس از آن خراب نخواهد شد.
💠امام صادق عليه السلام فرمود: به پيشنهاد و دستور حضرت امير صلوات اللّه عليه عمل كردند و سپس ديوارهاى مسجد را بالا بردند و هيچ آسيبى به آن وارد نشد.
📚بحار:41/297 حديث 22.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد:
🌙 چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا (ص)!؟ (یعنی روز را چگونه آغاز کردی؟)
فرمود: صبح کردم در حالیکه به هشت کس بدهکارم و آنان هر زور هشت چیز از من طلب میکنند و مرا به سوی خود میخوانند:
1- خدای تعالی از من واجبات را میخواهد.
2- پیامبر(ص) سنتش را
3- زن و فرزند، نفقه و مخارج زندگی را
4- نفس از من شهوت
5- شیطان از من نافرمانی و معصیت
6- فرشتگان نویسنده اعمال، ازمن صداقت و درستکاری
7- ملکالموت از من روح و جان
8- قبر از من بدن را میخواهد.
و من در میان این هشت طلبکار، مسئول و ناتوان شدهام.
📚منابع:
1-بحارالانوار، ج46، ص69، ب5، ح42
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🔘 داستان کوتاه
✅بهلول و قیمت پادشاهی هارون
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حبس البول مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•