eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💖فراموش کار باشیم وقتی قرار است کینه های رنگارنگی از آدم ها گوشه ی قلبمان غبار غم بگیرد... ساده باشیم آنجایی که چشم ها فقط نواقص را می بیند و گوش ها غیبت ها را می شنود... حواس پرت باشیم وقتی خطایی را از هم نوعی دیدیدم و شندیدم و آنجایی که در حریم شخصی و خصوصی آدم ها بودیم نابینا باشیم و ناشنوا... ساده رد شویم از کج خلقی ها و بی تفاوتی ها ناسزاگویی ها و تمسخرها... یادمان باشد ثانیه های این زندگی فقط وفقط یکبار برای همیشه اتفاق می افتند، ثانیه ها و ساعت هایی که شاید بعدها بفهمیم که چه ساده از کنارشان با خشم و کینه و حسرت ، گذر کردیم و فرصت زندگی کردن را از خودمان به راحتی گرفتیم... ✾📚 @Dastan 📚✾
⚠️ با حضرت ابوالفضل علیه‌السلام قهر نکن! ☑️ آیت الله بهجت (ره): ▫️ در کتاب دارالسلام آمده است: ▪️ طلبه‌ای سه حاجت داشت و مدت‌ها به زیارت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام مشرف می‌شد. 🕌 روزی درحالی‌که در مقابل ضریح، با کمال ادب و احترام ایستاده و مشغول زیارت بود، ناگاه دیده عده‌ای از زن‌های عرب دهاتی با پای برهنه و درحالی‌که کودک فلجی را به دست گرفته بودند وارد حرم شدند و هلهله‌کنان یک دور، گرد ضریح چرخیدند و بیمارشان شفا پیدا کرد و از حرم خارج شدند. ▪️ آن طلبه وقتی این صحنه را مشاهده می‌کند، نزدیک ضریح می‌آید و می‌گوید: 🔹 من چند سال است می‌آیم و حوائجم برآورده نمی‌شود، ولی به این عرب‌های بیابانی این‌گونه التفات دارید! ▪️ و با صورت قهر و غضب از حرم بیرون می‌رود و تصمیم می‌گیرد که دیگر به زیارت آن حضرت نرود. به نجف می‌رود و در کاروانسرایی منزل می‌کند. در آنجا به او می‌گویند: 🔸 خادم شیخ انصاری رحمه‌الله چند بار آمد و سراغ شما را گرفت. ▪️ وی نزد شیخ می‌رود. شیخ به او می‌فرماید: 🔶 «با حضرت ابوالفضل علیه‌السلام قهر نکن، شما به عرب‌ها نگاه نکنید. آنها این‌طور عادت کرده‌اند. حج می‌خواهید، نیابت هست. خانه می‌خواهید، هر خانه را پسندیدید تهیه می‌شود. عیال می‌خواهید، برای شما فراهم می‌شود». ▫️ احتمال هم بدهید که اکنون نیز از این‌گونه علمای صاحب کرامت وجود دارند؛ زیرا 📜 «لا تَخْلوُ الْأَرْضُ مِنْ حُجهِ الله [حُجهٍ لَک]؛ 📃 هیچ‌گاه زمین از حجت خدا، خالی نمی‌ماند».(۱) ▫️ البته بعضی بالاتر از احتمال، یقین دارند. خدا کند طوری یقین داشته باشیم که برای ما تزلزل حاصل نشود. خداوند متعال از زبان اصحاب حضرت موسی علیه‌السلام نقل می‌فرماید: 📜 «إِنا لَمُدْرَکونَ؛ 📃 قطعاً فرعون و فرعونیان به ما می‌رسند». (۲) یعنی هلاک می‌شویم؟ ▫️ ولی حضرت موسی علیه‌السلام فرمود: 📜 «کَلاَّ إِنَّ مَعیَ‌ رَبِّی سَیَهْدین؛ 📃 چنین نیست؛ پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد»؛ (۳) ▫️ یعنی پشتم مثل کوه محکم است؛ چون خداوند فرمود: 📜 «إِنا مَعَکم مسْتَمِعُونَ؛ 📃 ما با شما همراه و شنواییم»؛(۴) ▫️ یعنی آنها که به ما وعده همراهی و نصرت داده‌اند با ما هستند و رفیق نیمه راه نیستند. ⬅️ در محضر بهجت، جلد ۱، صفحه ۷۱ (۱). الاحتجاج، ج۲، ص۴۹؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۲۰؛ ج۳۶، ص۳۸۶ (۲). شعراء: ۶۱ (۳). شعراء: ۶۲ (۴). شعراء: ۱۵ 🏷 ✾📚 @Dastan 📚✾
❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: زمانی مرحوم شیخ ابراهیم حائری در مسجد کوفه معتکف بود، حضرت غائب علیه‌السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: اینها که در اینجا معتکفند، از خوبان و صلحا هستند، ولی هر کدام حاجتی دارد: مال، عیال، خانه، قضای دین، رفع کسالت و مرض و…، ولی هیچ‌کس به فکر من نیست و برای ظهور و فرج من به‌طور جدی دعا نمی‌کند! 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢۴٨ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨✨🍃✨✨🍃 🔆فطانت اولیاء 🍂در کتاب احیاءالعلوم، ابو حامد غزّالی طوسی گوید: کسی که مجاورت مکّه را برگزیده بود گفت: مقداری پول برداشتم و به مسجدالحرام رفتم تا انفاق کنم. 🍂فقیری در طواف، آهسته می‌گفت: «گرسنه و برهنه هستم مرا یاری فرما.» دیدم کسی به او توجه ندارد، پس پول‌هایم را به او دادم، فقط پنج درهم را برداشت و گفت: «چهار درهم برای خرید لباس و یک درهم مخارج سه روز من می‌باشد، مابقی مورد نیاز نیست.» 🍂شب بعد در مسجدالحرام او را که لباس نویی تن کرده بود، دیدم. مرا دید؛ برخاسته و دستم را گرفت و طواف کعبه نمودیم. در حال طواف من می‌دیدم زیر پای ما مملو از طلا و نقره است و پاهای ما تا مچ داخل آن‌ها می‌شود. مردم این صحنه را نمی‌دیدند. در این هنگام آن مرد به من گفت: که این همه اموال را خداوند به من عنایت فرموده ولی من صرف‌نظر کرده و زهد ورزیدم. برای خود، از مردم می‌گیرم زیرا برای من، نجات از سنگینی‌ها و فتنه‌ها؛ و برای مؤمنین رحمت و نعمت است. 📚محجه البیضاء، ج 7، ص 334 -شنیدنی‌های تاریخ، ص 395 ✨✨پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سه خصلت از صفت اولیاء خدا است: وثوق به خدا داشتن در هر چیزی و بی‌نیازی از هر چیزی به‌وسیله‌ی او و احتیاج به خدا در هر چیزی.» 📚بحار الانوار، ج 100، ص 20 -آثار الصادقین، ج 27، ص 489 ✾📚 @Dastan 📚✾
🪴﷽🪴 🌺🌿وقتی نگران باشید تصمیم های درستی نمی توانید بگیرید، حتی اگر به نگرانی اجازه بدهید، می تواند مانع رسیدن شما به خواسته هایتان بشود. ما با نگرانی نمی توانیم حتی ذره ای به زندگی مان اضافه کنیم .اگر می توانستیم الان خیلی از ماها قدمان بیشتر از 3 متر بود! راجع به چه موضوعی نگران هستید، چه چیزی نمی گذارد شما شب ها بخوابید؟ چه چیزی به شما اجازه نمی دهد احساس لذت و سرخوشی بکنید؟ وقت آن رسیده که به آرامش خودتان بازگردید . وقتی آرامش خودتان را بدست آورید ، می توانید نگرش درستی نسبت به همه چیز داشته باشید. اما وقتی نگرانید ، مشکلات تان را خیلی بزرگ می بینید . در یک کلام چیزی که شما آن را مثل بزرگترین مشکل زندگی تان می بینید ، تبدیل به خدای شما می شود. ❌اگر شما شب و روز نگران سلامتی تان هستید و نمی توانید بخوابید و دائم راجع به آن فکر می کنید آن بیماری را توی ذهن خود خیلی بزرگ کرده اید. به نفع خودتان است که نگرانی هایتان ، بیماری و مشکلات اقتصادی تان را از تخت پادشاهی بردارید و را بر تخت پادشاهی بنشانید. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷 🔆🔆نغمه‌ها تو را نفریبد ⚡️«کمیل بن زیاد» از اصحاب خاص امام علی علیه‌السلام گوید: ⚡️شبی از مسجد کوفه با امام خارج شدم و به سمت منزلش روان گردیدم. یک‌چهارم شب گذشته بود. در راه از جلوی خانه‌ای عبور کردیم که مردی قرآن می‌خواند و این آیه را تلاوت می‌کرد: «أَمَّن هو قانِتُ آناءَ الّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الآخِرَةَ و یَرجُوا رَحمَةَ ربَّه»* ⚡️چون صدای او خوش و دلنواز بود، کمیل به صدایش گوش می‌داد و به حال او غبطه می‌خورد. امام فرمود: «ای کمیل! نغمه‌های این (طنطنه) مرد تو را نفریبد که او اهل جهنّم است؛ بعد تو را آگاه خواهم ساخت.» ⚡️بعد از اتمام جنگ نهروان، امام با نوک شمشیر سرهای کشتگان را جابجا می‌کرد. پس به سری رسید و آیه فوق را تلاوت کرد؛ کمیل فهمید این همان قاری قرآن آن شب است که جذب صدایش شده بود و امام فرموده بود او اهل جهنّم است. پس کمیل پاهای امام را بوسید و طلب آمرزش از خدا می‌نمود. ✨✨امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «چه زشت است آدمی، باطنی بیمار و ظاهری زیبا داشته باشد. 📚غررالحکم، ج 6، ص 97 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨✨ 🔆سعید بن هارون 🌱«سعید بن هارون» کاتب بغدادی که معاصر مأمون خلیفه عباسی بوده است به بخل معروف است. ابوعلی دعبل خزاعی شاعر مشهور (245 م) گوید: با جمعی از شعراء بر سعید وارد شدیم و از صبح تا ظهر نزدش نشستیم؛ و از گرسنگی چشم‌های ما تاریک شده بود و بی‌حال شده بودیم. 🌱به پیر غلامی که داشت گفت: اگر خوردنی داری بیاور. غلام رفت و تا ظهر پیدا نشد، بعد از مدتی سفره‌ای چرکین آورد که در آن یک دانه نان خشک بود و کاسه‌ی کهنه‌ی لب‌شکسته‌ای پر از آب گرم که در آن پیر خروسی نپخته و بی‌سر بود! 🌱چون کاسه را بر سر سفره نهاد، سعید نظر کرد و دید سر خروس بر گردنش نیست. کمی فکر کرد و گفت: غلام این خروس سرش کجاست؟ گفت: انداختم، گفت: من آن‌کس را که پای خروس را بیندازد قبول ندارم تا چه رسد به سر خروس. این به فال بد می‌باشد که رئیس را از رأس (سر) گرفته‌اند، سر خروس را چند امتیاز است: 🌱اوّل: آن‌که از دهان او آوازی بیرون می‌آید که بندگان خدای را وقت نماز معلوم کند و خفتگان بیدار می‌گردند و شب‌خیزان برای نماز شب آماده شوند. 🌱دوّم: تاجی که بر سر اوست نمودار تاج پادشان است و به آن تاج در میان مرغان ممتاز است. 🌱سوّم: دو چشم که در کاسه‌ی سر اوست، به آن فرشتگان را به معاینه می‌بیند؛ و شاعران شراب رنگین را به وی تشبیه می‌کنند و در صفت شراب لعل می‌گویند: این شراب مانند دو چشم خروس است. 🌱چهارم: مغز سر او دوای کلیه است و هیچ استخوانی خوش‌طعم‌تر از استخوان سر او نیست؛ و اگر تو آن را به جهت این انداختی که گمان بردی که من نخواهم خورد خطای بزرگ کردی. 🌱بر تقدیری که من نخورم، عیال و اطفال من می‌خورند و اینان هم نخورند، آخر می‌دانی مهمانان من که از صبح تا این وقت هیچ نخورده‌اند آنان می‌خوردند. از روی غضب غلام را گفت: برو هر جا انداختی آن را پیدا کن و بیاور اگر اهمال کنی تو را اذیّت کنم. 🌱غلام گفت: والله نمی‌دانم که کجا انداخته‌ام. سعید گفت: به خدا قسم من می‌دانم کجا انداختی در شکم شوم خود انداختی! 🌱غلام گفت: به خدا قسم من آن را نخورده‌ام و تو دروغ می‌گویی. سعید با حالت غضب بلند شد و یقه پیر غلام را گرفت تا وی را به زمین بیاندازد که پای سعید به آن کاسه خورد و سرنگون شد و آن پیر خروس نپخته به زمین افتاد. گربه‌ای در کمین بود خروس را در ربود. ما نیز سعید و غلام را که به هم گلاویز بودند گذاشتیم و از خانه‌اش بیرون آمدیم. 📚لطایف الطوایف، ص 341 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃 🔆منکر اولیاء 💫اولیاء دلشان بوی خوش اسرار دارد و معارف الهیه از درونشان تراوش می‌کند، امّا این بوی دوستان الهی، منکران را مقهور می‌کند. 💥منکران همچون جُعل زان بوی گُل **** یا چو نازک مغر در بانگ دُهُل ⚡️منکران همچون جُعَل (که شبیه سوسک سیاه در جای کثیف زندگی می‌کند و از بوی خوش بی‌جان می‌شود و خود را به زباله‌دان کثیف می‌اندازد تا جان بگیرد) هستند که از بوی گُل نفرت دارند و یا مانند نازک مغز (حسّاس، کم تحمّل و زودرنج) هستند که از شنیدن آوای دُهُل عصبی می‌شوند و پرهیز می‌کنند. ⚡️⚡️خویشتن مشغول می‌شوند و عرق **** چشم می‌دزدند از این لمعان و برق ⚡️منکران، در امور دنیوی خود را مشغول کرده و به اسراری که اولیاء بیان می‌کنند، اعتنا نمی‌نمایند. چشمان خود را می‌بندند تا لمعان درخشان نور اولیاء را مشاهده نکنند. منکران، چشم ندارند تا چشم خویش را باز کنند و از نور آنان استفاده ببرند. 📚شرح زمانی، ج 1، ص 627 ابیات 2026- 2021 ✾📚 @Dastan 📚✾
اگر کسی چشم زیبابین نداشته باشه، خدا هرچقدرم بهش نعمت بده بازم کم و کاستی ها و نقص ها رو بیشتر می بینه. آدمی که داشته هاش رو می بینه، بیشتر از زندگیش لذت می بره. گاهی باید آدم های اطرافت رو کنار بگذاری که البته ارتفاع فاصله رو خودشون تعیین می‌کنند ؛ بعضی‌ها رو برای یک ساعت و بعضی‌ها رو برای یک عمر ! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷ضد انقلاب بعد از آن‌که از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آن‌جا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آن‌ها را خارج کنیم. 🌷داخل روستا، از بین درخت‌ها که عبور می‌کردیم، سرهای بریده و بدن‌های مثله شده را می‌دیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد می‌شدیم. با این بچه‌های مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود. 🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار می‌آورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بی‌سیم داشت بچه‌ها را هدایت می‌کرد. بچه‌ها می‌گفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بی‌سیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان می‌پیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را می‌دیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی : رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای 📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشته‌ی حسین قرایی 🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ ✍استاد محسن قرائتی: 💠ﭼﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ آدم ﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮏﺗﺮﯾﻦ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻣﯽﺷﻦ ، ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ.ﭘﺲ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ✅ﺁدم ها ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪﺍﻧﺪ : 1⃣ﻋﯿﻨﮏ 2⃣ﻣﻠﺤﻔﻪ 3⃣ﻓﺮﺵ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﻟﮑﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻋﯿﻨﮑﺖ ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﭘﺎﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ بنشیند ﺭﻭﯼ ﻣﻠﺤﻔﻪ ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻠﺤﻔﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ "ﭼﻨﮓ” ‏(مثل ﺯﻣﺎﻥ ﻗﺪﯾﻢ) ﻣﯽ ﺷﻮﯾﯽ !ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﮑﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻓﺮﺵ ، ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯼ ﺳﺮ ﺳﺎل ، ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺑﯿﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﯿﺎﻓﺘﯽ! 💥ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ مؤﻣﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﯿﻨﮏ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﺑﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻﻟﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺳﺖ ، ﺗﺎ ﺧﻄﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ، ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ. ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﺶ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﻨﮓ! ﻭ ﺁﻥ ﮔﺮﺩﻥ ﮐﻠﻔﺖﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﭼﺮﮎﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﺩ ; (ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ: ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﻬﻠﺖ ﻣﯽﺩﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﺮ ﮐﻔﺮ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﯿﺎﻓﺰﺍﯾﻨﺪ)ﻭ ﺳﺮ ﺳﺎﻝ ‏(ﯾﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ، ﯾﺎ ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻢ ﻗﯿﺎﻣﺖ‏) ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺍﺯ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حضور امام رضا ( علیه السلام ) بالای سر جنازه عالم اصفهانی !!! 👤 استاد مسعود عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
💎 در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفتہ بود. عروس مخالف مادرشوهـر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفتہ بالای کوهـے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای ڪوہ رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت. به موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوہ مهـر مادر را نگاہ ڪن. مادر با چشمانی اشڪ‌بار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و می‌گفت: خدایا! ای خالق هـستے! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهـ‌داماد، تو را بہ بزرگی‌ات قسم می‌دهـم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانهـ‌اش، از شر گرگ در امان دار. ڪہ او تنهـاست. ندا آمد: ای موسے(ع)! مهـر مادر را می‌بینے؟ با این‌که جفا دیدہ ولے وفا می‌کند. بدان من نسبت به بندگانم از این پیر‌زن نسبت به پسرش مهـربان‌ترم ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸عشق‌بازی آینه ✍ علی‌رضا مکتب‌دار 📌خاصیت آینه، بازتاب‌دادن کامل تصویری است که در برابر آن قرار می‌گیرد. اگر آینه شکسته و یا محدب و مقعر نباشد، تصویری بی‌نقص از اشیا ارائه می‌کند. 📌عاشق حقیقی نیز چهره کامل و بی‌نقص معشوق را بازتاب می‌دهد و به‌قول هوشنگ ابتهاج: «آینه در عشق‌بازی صادق است آینه یک دل نه، صد دل عاشق است» 📌اگر آینه‌ی فطرت انسان در اثر ضربت سنگ گناه، ترک برنداشته باشد و یا به‌جهت حرکت در کژراهه‌ی عصیان، تحدّب ‌و تعقّر نیافته باشد، همواره قامت آراسته حقیقت را بازتاب خواهد بخشید. 📌انسان کامل، آینه‌ای است که تمام حقیقت معشوق را در خود انعکاس می‌بخشد و انسان‌های معمولی، تنها با نگاه به این آینه است که می‌توانند به شناخت حقیقت ناب و بی‌پیرایه نایل گردند. 📌انبیا و اولیای الهی، آینه‌هایی هستند که آفتاب وجود خداوند را بازتاب می‌دهند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆شیبان راعی 💥💥شیبان راعی (چوپان) از زهّاد و صاحب کرامت قرن سوم هجری بود که در کوه‌های لبنان چوپانی می‌کرد. او اهل دمشق و از یاران سفیان ثوری بوده است. وی هر وقت برای نماز جمعه به مسجد می‌رفت، گرد گوسفندانش خطی می‌کشید به‌گونه‌ای که نه گوسفندان از آن خارج می‌شدند و نه گرگ و سایر درندگان می‌توانستند داخل آن خط شوند و بر گوسفندان یورش برند. باد حرص گرگ و حرص گوسفند **** دایره‌ی مرد خدا را بود بند ✨مولانا پس از نقل این قصّه، چنین می‌گوید: 👌👌همان‌طور که شیبان راعی با کشیدن خط توانست بر غریزه‌ی تهاجمی گرگ و حرص گوسفند برای چریدن اراضی مختلف غالب آید، اولیاء الهی نیز توانند جلوی وزش طوفان حرص آدمی را بگیرند. هر کس تحت تربیت اولیای الهی در آید، بر اوصاف بَهیمی و صفات مذموم از قبیل حرص و شهوت غالب آید. 📚مثنوی و معنوی، ج 1، ص 859 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻خدایا بخشندگی از توست عشق در وجود توست قدرت در دستانِ توست بخشندگی را به ما بیاموز و عشق را در وجودمان قرار ده تا همچون تو مهـربان باشـیم آمین🙏🏻 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 عالمی مشغول نوشتن با مداد بود کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بري از تو انسان بهتری می سازد سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾 🔆امام مبین 🔅خداوند در سوره‌ی یس آیه‌ی 13 می‌فرماید: «وَ کُلُّ شَیءٍ احصَیناهُ فی اِمامٍ مُبین: و هر چیزی را در امام و پیشوای آشکار قرار دادیم.» 🔅امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمود: «به خدا قسم، امام مبین منم که حق و درستی را از باطل و نادرستی آشکار می‌سازم و آن را از رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم به ارث برده‌ام.» 🔅امام حسین علیه‌السلام فرمود: چون این آیه بر پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نازل شد، ابوبکر و عمر برخاسته و پرسیدند: امام مبین تورات است؟ فرمود: نه، گفتند: انجیل است؟ فرمود: نه، گفتند: قرآن است؟ فرمود: نه؛ 🔅پس امیرالمؤمنین علیه‌السلام وارد شد؛ پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «این است آن امام مبین که خدای تعالی علم هر چیز را در او شمرده و بیان کرده است.» 📚(تفسیر فیض الاسلام، ص 1160) ✨✨امام علی علیه‌السلام فرمود: «هرآینه ظاهر خواهد شد بر شما قومی که می‌زنند سرها را (به شمشیر) بر تأویل قرآن.» 📚(غررالحکم، حدیث 10102) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ماهی بزرگ 🍂در جنگ جهانی دوّم، وقتی قوای متّحدین (آلمان، ایتالیا و ژاپن) فرانسه را که جزو متّفقین (انگلیس، آمریکا و شوروی) بود، شکست دادند، در پاریس کنفرانسی بین سه نفر از سران جنگ (چرچیل رهبر انگلیس، هیتلر رهبر آلمان و موسولینی رهبر ایتالیا) ایجاد شد. هیتلر به چرچیل گفت: «فرانسه که شکست خورده است، پس برای جلوگیری از کشتار بیشتر، شما (انگلستان) قرارداد شکست و تسلیم را امضاء کنید تا جنگ متوقف گردد.» 🍂چرچیل قبول نکرد و گفت: «ما شکست نخورده‌ایم و شما هم پیروز نشده‌اید من حاضر به شرط‌بندی هستم آیا شما هم حاضرید؟» 🍂گفتند: «آری» (آن‌ها جلوی استخر بزرگی نشسته بودند) چرچیل گفت: «آن ماهی بزرگ را هر کس تصاحب کند، برنده جنگ است.» هیتلر سریع به درون آب پرید و شروع به تیراندازی کرد امّا نتوانست ماهی را بگیرد و با خستگی به‌جای خود برگشت و نشست. موسولینی هم ساعتی تلاش کرد، امّا نتوانست و بر جای خود نشست. 🍂چرچیل با سطلی، آب استخر را کم‌کم خالی می‌کرد. آن‌ها گفتند: «چه می‌کنی؟» گفت: «برای شکست دشمن عجله‌ای ندارم.» باحوصله و تأنّی آب استخر را خالی کرد و ماهی را صید نمود. 🍂خوانندگان محترم! پیر استعمار، مذاهب مختلفه را در دنیا تدوین می‌کند و کم‌کم و باحوصله، مردم مستضعف را به دام خود می‌کشاند؛ مانند بهائیت و … 📚(داستان‌ها و پندها، ج 3، ص 87 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺♨️🌺♨️🌺♨️🌺♨️🌺 🔆شاید فرجی شود 🌱در تاریخ آمده است که مأمون، خلیفه‌ی عبّاسی گفت: آنگاه‌که من در خراسان بودم، برادرم در بغداد برخلاف سنّت، لشکری بزرگ به فرماندهی علی بن عیسی برای کشتن من فرستاد و من طاهر بن حسین را با لشکری کوچک به جنگ علی بن حسین فرستادم. 🌱گمان این بود که طاهر شکست می‌خورد. در خزانه‌ی مالی‌ام هم چیزی نمانده بود و لشکریان تقاضای ارزاق می‌کردند. من در درهای بسته قرار گرفتم و لشکر برای گرفتن پول هجوم آوردند و حرف‌های نامربوط می‌زدند. 🌱می‌خواستم از بالای عمارت خود را بر زمین اندازم و فرار کنم که فضل بن سهل مانع من شد؛ اضطراب بسیار مرا فراگرفته بود. اهل غوغا هیزم آوردند تا عمارت را بسوزانند، تصمیم گرفتم خود را به زیر اندازم تا شاید چشمان آن‌ها به من افتد و از من حیا کنند؛ لکن فضل به پای من می‌افتاد و بوسه بر دستم می‌زد و می‌گفت: که صبر و تأنّی کنم و عجله ننمایم تا شاید فرجی شود. امّا به خاطر فشار لشکریان، تصمیم گرفتم فضل را از بالا به زیر اندازم، بعد خود فکری کنم که ناگهان غلامی آمد و گفت: «مردی آمده و بشارت می‌دهد که طاهر، نماینده‌ی مأمون، غالب و علی بن حسین کشته شد و سر او در توبره است.» 🌱آن‌هایی که شورش کرده بودند، از ترس فرار کردند و فرماندهان توبه کردند و به خاطر تأنّی داشتن فضل بن سهل، کار ما به دولت کشید. 📚(نمونه‌ی معارف، ج 2، ص 639 -فرج بعد الشده، ص 195) ✾📚 @Dastan 📚✾
گاهی اوقات بهتر است دست ازجستجوی خوشبختی برداریم و فقط خیلی ساده شاد باشیم. زیباترین وکم خرجترین هدیه لبخنداست...☺️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷خاطرم است در دوران جنگ در کوی طالقانی خرمشهر با بی‌سیم به فرماندهان دستور می‌دادم و مشغول صحبت با آن‌ها بودم، درگیری بسیار سنگین بود، همین‌طور حین حرف زدنم چرخیدم و دیدم بی‌سیمچیِ من دارد به خودش می‌پیچد، نگاه کردم و دیدم که جلویش یک دست افتاده است! گفتم غلام تو داری چیکار می‌کنی؟ گفت: هیچی شما به کارت برس. 🌷نگاه که کردم دیدم بازوی راست خود را محکم گرفته است و خونریزی می‌کند، دستش هم به روی زمین بود. گفتم: غلام دست تو قطع شده است، الان به بچه‌ها می‌گویم بیایند و تو را به بهداری ببرند، گفت: نه من نمی‌روم شما به کارت ادامه بده. من بی‌سیمچی شما هستم، من این‌جا می‌مانم. گوش ندادم و بلافاصله بچه‌ها را صدا کردم تا بیایند و او را به بهداری ببرند. 🌷می‌خواهم بگویم که شما تعهد این فرد را ببینید که به عنوان یک نظامی دستش جلویش افتاده بود و خونریزی داشت اما می‌گوید که من مشکلی ندارم شما به کارت ادامه بده، من بی‌سیمچی تو هستم و باید همراه تو باشم. وقتی که شب به بالای سرش در بیمارستان رفتم التماس می‌کرد که مرا با خودت ببر، من نمی‌خواهم در بیمارستان بمانم. : ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده وقت گردان تکاوران نیروی دریایی (ناخدای کلاه سبز) منبع: سایت خبر آنلاین ❌️❌️ امنیت اتفاقی نیست!! ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️عالمی که در خواب سگی را دید که همراه جنازه‌اش درون قبرش آمده ... ✾📚 @Dastan 📚✾