#پندانه
🌺#متن_زیبا
خودت را تماشا کن.....
بی قضاوت، فقط تماشا کن،
چقدر محتاج تحسین هستی؟
چقدر اشتیاق داری که کسی به تو بگوید چقدر قشنگ هستی؟
که تو چقدر باهوشی، که تو به زندگی من معنی بخشیدی، که به سبک وجود تو بود که من معنا را تجربه کردم؟
شنیدن اینها بد نیست اما تو ببین چقدر محتاج شنیدنشان هستی.....
این یک اشتغال ذهنی پیوسته است، و چقدر نگران می شوی وقتی کسی چیزی بگوید که خلاف تصور تو باشد.
چقدر آزرده می شوی ،چقدر دفاع می کنی، چقدر بحث می کنی ..
چرا این همه ترس؟
چرا این همه اشتیاق برای داشتن نظر خوب دیگران؟
زیرا این تنها روش آفرینش یک خود دروغین است.....
و خود دروغین ارزان است....
از این دام هشیار باش،
خودت را اختراع نکن، خودت را کشف کن،
و کشف کردن ،یک سفر درونی است،
در خلوت از خود بپرس،
من کیستم.....
✾📚 @Dastan 📚✾
در هر شرایطی زندگی کنید به همان عادت میکنید
با هرمردمی نشست و برخاست کنید به آنان خو می گیرید
هنگامی که با نادان ها معاشرت دارید حالات روحی آنها در شما اثر می گذارد
نگذارید فقر ،محدودیت، تعصب کور وخرافات برایتان عادی شود
اگر به بدبختی ها عادت کنید ،تغییر برایتان دردناک خواهد شد و دوست دارید در فلاکت باقی بمانید ،حتی باورتان میشود که زندگی در همان شرایط صحیح تر است.
کاری انجام دهید و جایی باشید که باعث خوشبختی و خوشحالیتان شود
با کسانی باشید که شما را به طرف موفقیت ،نیکی ها و زیبایی ها هدایت میکنند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌳⚡️🌳⚡️🌳⚡️🌳⚡️🌳
#داستان_آموزنده
🔆تأثیر در سارق
❄️اصمعی گوید: در بیابان میرفتم. ناگهان از پشت درختی، مردی با شمشیر و نیزه بر من حمله کرد و نیزه را به سینهی من گذاشت و گفت:
❄️«لباس و آنچه داری به من بده و زن و فرزند خود را آواره و یتیم مکن.» گفتم: «ای برادر! حرمت من را بدار.» گفت: «نزد دزدان معرفت نباشد.» گفتم: «من مسافرم لباس من را نگیر.»
❄️گفت: «من دزد و دستتنگم و چارهای غیر از این ندارم.» گفتم: «خزینهای آبادان تر از لباس من هست.» گفت: «کدام است؟» گفتم: «روزی شما در آسمان و آنچه وعده داده شدید، میباشد.»*
❄️دزد چون این آیه بشنید، لرزه بر اندامش افتاد و نیزه بینداخت و روی به بیابان و سر بهسوی آسمان کرد و گفت:
❄️ «خدایا! روزی من در آسمان بداشتی و من را در طلب آن متحیّر بگذاشتی تا من از نداری دزدی نمایم، اگر به بندگی پذیرفتهای، بده آنچه من را نهادهای.»
📚هزار و یک تحفه، ص 70
✾📚 @Dastan 📚✾
**
خوشبختى سراغ ڪسانى میرود
ڪه بلدند بخندند
این زندگى نیست ڪه زیباست
این ما هستیم ڪه زندگى را
زیبا یا زشت مى بینیم
دنبال رسیدن به یڪ
خوشبختى بى نقص نباشید
از چیزهاى ڪوچک زندگى لذت ببرید
اگر آن ها را ڪنار هم بگذارید،
مى توانید ڪل مسیر را
با خوشحالى طى ڪنید.
🌷انتخاب امروز من خوشحال بودنه🌷
❤️سلام روزتون بخیر ودلتون شاد☺️❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
💠🗯💠🗯💠🗯💠🗯💠
🔆اخباری از طاعون
⚡️مرحوم سیّد مهدی قزوینی نقل کرد: عمویم آقا سیّد محمّد باقر قزوینی، دو سال قبل از فراگیر شدن طاعون در عراق (در سال 1246) به ما از آمدن طاعون خبر داد و برای هر یک از ما که از نزدیکان او بودیم، دعا نوشت و فرمود: «آخرین کسی که با این طاعون میمیرد من هستم.»
⚡️امیرالمؤمنین علیهالسلام این مطلب را به من خبر دادند و فرمودند: «وَ بِکَ یختِمُ یا ولَدی: و به تو ختم میشود ای فرزندم.»
⚡️پس طاعون عراق را فراگرفت و او متکفّل تجهیز جمیع اموات شهر و خارج شهر که بیش از چهل هزار نفر بودند، شد. خودش بر همه نماز میخواند. جنازهی بیست سی نفر را با هم روی زمین میگذاشتند و بر آنها نماز میخواند و گاهی در یک روز بر هزار نفر نماز میگزارد.
📚فوائد الرضویه، ص 401 -داستانهایی از زندگی علماء، ص 75
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «کسی که عمرش طولانی شود، به داغ عزیزان و دوستان، داغدار شود.»
📚غررالحکم، ج 1، ص 602
✾📚 @Dastan 📚✾
☀️☘☀️☘☀️☘☀️☘☀️
#داستان_آموزنده
🔆خفّاش (شبپره)
🥀امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: شش موجود که به دنیا آمدند، در رحم مادر قدم نگذاشتند؛ آدم علیهالسلام، حوّا، گوسفند قربانی برای اسماعیل علیهالسلام، اژدهای موسی علیهالسلام و ناقهی صالح علیهالسلام و خفّاش حضرت عیسی علیهالسلام.
🥀جماعتی از یهود نزد حضرت عیسی علیهالسلام آمدند و گفتند: «اگر تو پیامبری و از جانب خدا آمدهای، از تو سؤال و امتحانی کنیم.» گفتند:
🥀«خفّاشی از گِل برای ما خلق کن که پرواز هم کند.» عیسی علیهالسلام قدری گِل برداشت و بهصورت خفّاش ساخت و در آن دمید؛ خفّاش به حرکت درآمد و پرواز کرد و رفت.
🥀این تقاضا به این دلیل بود که خلقت خفّاش از خلقت همهی طیور عجیب و غریبتر است؛ ازجمله مانند حیوانات، نه پرندگان، میزاید، بچّه اش را شیر میدهد، چهار دستوپا راه میرود، استخوانی در بدن ندارد و چشمش طاقت روشنایی روز را ندارد
📚جامع النورین، ص 372
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆داستان شيطان چه مى كند؟
گويند در زمان دانيال نبى يك روز مردى پيش او آمد و گفت : اى دانيال امان از دست شيطان ، دانيال پرسيد: مگر شيطان چه كرده ؟ مرد گفت : هيچى ، از يك طرف شما انبياء و اولياء به ما درس دين و اخلاق مى دهيد و از طرف ديگر شيطان نمى گذارد رفتار ما درست باشد، كار خوب بكنيم و از بديها دورى نماييم . دانيال پرسيد: چطور نمى گذارد؟ آيا لشكر مى كشد و با شما جنگ مى كند و شما را مجبور مى كند كه كار بد كنيد. مرد گفت : نه ، اين طور كه نه ، ولى دايم ما را وسوسه مى كند، كارهاى بد را در نظر ما جلوه مى دهد. شب و روز، ما را فريب مى دهد و نمى گذارد ديندار و درست كردار باشيم .
دانيال گفت : بايد توضيح بدهى كه شيطان چه مى كند، ببينم ، آيا مثلا وقتى مى خواهى نماز بخوانى شيطان نمى گذارد نمازت را بخوانى ؟ آيا وقتى مى خواهى پولى را در راه خدا بدهى شيطان مانع مى شود و نمى گذارد؟ آيا وقتى مى خواهى به مسجد بروى شيطان طناب به گردنت مى اندازد و تو را به قمارخانه مى برد؟ آيا وقتى مى خواهى با مردم خوب حرف بزنى شيطان توى دهانت مى رود و از زبان تو با مردم حرف بد مى زند؟ آيا وقتى مى خواهى با مردم معامله بكنى شيطان مى آيد و زوركى از مردم پول زياد مى گيرد و در جيب تو مى ريزد؟ آيا اين كارها را مى كند؟
مرد گفت نه : اين كارها را نمى تواند بكند ولى نمى دانم چطور بگويم كه شيطان در همه كارى دخالت مى كند، يك جورى دخالت مى كند كه تا مى آييم سرمان را بچرخانيم ما را فريب مى دهد، من از دست شيطان عاجز شده ام ، همه گناههاى من به گردن شيطان است . دانيال گفت : تعجب مى كنم كه تو اينقدر از دست شيطان شكايت دارى ، پس چرا شيطان هيچ وقت نمى تواند مرا فريب بدهد، من هم مثل توام ، شايد تو بى انصافى مى كنى كه گناه خودت را به گردن شيطان مى گذارى .
مرد گفت : نه من خيلى دلم مى خواهد خوب باشم ولى شيطان با من دشمنى دارد و نمى گذارد خوب باشم . دانيال گفت : خيلى عجيب است ، كجا زندگى مى كنى ؟ مرد گفت : همين نزديكى ، توى آن محله ، و از دست شيطان مردم هم خيال مى كنند كه من آدم بدى هستم ، نمى دانم چه كار كنم ، دانيال پرسيد: اسم شما چيست ؟ مرد گفت : اسمم عم اوغلى است .
دانيال گفت عجب ، عجب پس اين عم اوغلى تويى .
مرد گفت : چه طور مگر شما درباره من چيزى مى دانيد؟ دانيال گفت : من تا امروز خبرى از تو نداشتم ، ولى اتفاقا ديروز شيطان آمد اينجا پيش من و از تو شكايت داشت و گفت : امان از دست اين عم اوغلى .
مرد گفت : شيطان از من شكايت داشت چه شكايتى ؟
دانيال گفت : شيطان مى گفت : من از دست اين عم اوغلى عاجز شده ام ، عم اوغلى خيلى مرا اذيت مى كند، عم اوغلى در حق من خيلى ظلم مى كند... آن وقت از من خواهش كرد كه تو را پيدا كنم و قدرى نصيحتت كنم كه دست از سر شيطان بردارى . مرد گفت : خوب شما نپرسيديد كه عم اوغلى چه كار كرده ؟ دانيال گفت : همين را پرسيدم كه عم اوغلى چه كار كرده ؟ شيطان جواب داد كه هيچى ، آخر من شيطانم و مورد لعنت خدا هستم . روز اول كه از خدا مهلت گرفتم در اين دنيا بمانم براى كارهايم قرار و مدارى گذاشتم ، قرار شده است كه تمام بدى ها در اختيار من باشد و تمام خوبيها در اختيار دينداران ، ولى اين عم اوغلى مرتب در كارهاى من دخالت مى كند، پايش را توى كفش من مى كند، و بعد دشنام و ناسزايش را به من مى دهد. مثلا مى تواند نماز بخواند ولى نمى خواند، مى تواند روزه بگيرد ولى نمى گيرد، پولش را مى تواند در كار خير خرج كند ولى نمى كند. صد تا كار زشت و بد هم هست كه مى تواند از آن پرهيز كند ولى پرهيز نمى كند و آن وقت گناه همه اينها را به گردن من مى اندازد. شراب مال من است عم اوغلى مى رود و مى خورد، دو رنگى و حيله بازى از هنرهاى مخصوص من است ولى عم اوغلى در كارهايش حقه بازى مى كند، مسجد خانه خداست و ميخانه و قمار خانه مال من است ولى او عوض اين كه به مسجد برود دايم جايش در خانه من است . بد زبانى و بد اخلاقى مال من است ولى عم اوغلى به اينها هم ناخنك مى زند. چه بگويم اى دانيال كه اين عم اوغلى مرتب بر سر من كلاه مى گذارد و آن وقت تا كار به جاى باريك مى كشد مى گويد بر شيطان لعنت . وقتى معامله مى كند و مردم را در خريد و فروش فريب مى دهد پولش را در جيبش مى ريزد ولى تهمتش را به من مى زند، آخر من كى دست او را گرفته ام و روزه اش را باطل كرده ام . آخر اى دانيال من چه هيزم ترى به اين عم اوغلى فروخته ام . من چه ظلمى به اين مرد كرده ام كه دست از سر من بر نمى دارد. خواهش مى كنم شما كه هميشه مرا نصيحت مى كنيد اين عم اوغلى را احضار كنيد و بگوييد دست از سر من بردارد و... شيطان اين چيزها را گفت و خيلى شكايت داشت و من هم در صدد بودم كه تو را پيدا كنم و بگوييم پايت را از كفش شيطان در بياورى .
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
اجازه دهید قضاوتتان کنند ؛ اجازه دهید اشتباه در موردتان فکر کنند
بگذارید پشت سرتان حرف بزنند ، افکار دیگران مشکل شما نیست
شما مهربان، متعهد به عشق ورزیدن و آزاد بمانید
مهم نیست آنها چه می گویند یا چیکار میکنند
حق ندارید به ارزش خودتان و زیبایی صداقت وجودی خودتان شک کنید
فقط بدرخشید مثل هر روزی که میدرخشید
✾📚 @Dastan 📚✾
📎 هر شب صد آیه 📎
🌻علاقه زیادی به قرآن داشت و هرشب در منزل ۱۰۰آیه قرآن را میخواندند و پس از نماز عشا سوره واقعه را تلاوت می کرند و پس ازنماز صبح زیارت عاشورا و سوره حشر را می خواندند. همچنین پس از هر نماز؛آیت الکرسی؛تسبیحات حضرت زهرا ؛سه مرتبه سوره توحید؛صلوات و ایات دو و سه سوره طلاق راحتما تلاوت می کردند. تاکید ویژه ای به نماز شب داشتند
⚠️و اگر نماز شبشان قضا می شد می گفتند: شاید در روز گناهی مرتکب شده ام که برای نماز شب بیدار نشدم
🕊 شهید مدافع حرم مسلم خیزاب🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
Hekayate Javane Khadem Valedein_5850387928424909673.mp3
4.72M
#حکایات
▪️این جوان، جواب سلام #امام_حسین سلام الله علیه را میشنید!!!
» حکایت زیبایی از عنایت امام حسین علیه السلام به یک جوان، بخاطر احترام به پدر و مادر.
📚 داستانهای شگفت (مرحوم دستغیب)، داستان 88.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
بخونيد خییییلی قشنگه👌
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﻏﯿﺮه ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ ؛ " ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻪ "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺻﻼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻤﯿﺎﺩ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺧﯿﻠﯽ " ﺗﻮو ﺩﺍﺭﻩ "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ ، ﺑﺪﻭﻥ " خییییییلی ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ هممممه ﭼﯿﺰ ﺑﯽ ﺗﻮجهه ، ﺑﺪﻭﻥ "ﺯﻣﺎﻧﯽ ، ﺯﯾﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺣﺪ ، ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ توو ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ، ﻫﯽ ﻣﯿﮕﻪ: ﺷُﮑـــﺮ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺩوﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ، ﻧﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺵ "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﯽ ، ﮐﻤﺒﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻪ ، ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺭﺩﻫﺎﺷﻮ ، ﺧــِــــیـﻠﯿﻬﺎ نمی فهمن "...
ﺍﮔﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﺎﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺪﻭﻥ " ﺍﺯ ﺧــِــــــیلیا ﺿﺮﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ "...
اگه ديدى کسى زيادميخوابه بدون"خيلى تنهاست" ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ، ﻭﻟـــﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ....!
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️⚡️❄️⚡️❄️⚡️❄️⚡️❄️
#داستان_آموزنده
🔆منصور دوانیقی
🍁«منصور دوانیقی» دوّمین خلیفهی عباسی مشهور به بخل و امساک بود. او برای صله و جایزه ندادن به ادباء و شعراء به شاعر میگفت: اگر کسی قبلاً این اشعار را از حفظ داشته باشد یا ثابت شود که شعر از شاعر دیگری است، نباید انتظار جایزه داشته باشی.
اگر شاعر شعرش مال خودش بود، به وزن طومار شعرش پول میکشید و به او میداد! تازه خودش به قدری خوش حافظه بود که شعر شاعر را حفظ میکرده و برای شاعر میخوانده؛ و غلامی خوش حافظه داشته که او هم شعر را در جا حفظ میکرده و سپس رو به شاعر میکرد و میگفت: این شعر را تو گفتی؟!
🍁نهتنها من بلکه این غلام من آن را حفظ دارد و این کنیز که در پس پرده نشسته نیز آن را حفظ دارد، سپس به اشارهی خلیفه، کنیزک هم که سه بار از شاعر و خلیفه و غلام شنیده بود، قصیده را از اوّل تا آخر میخواند و شاعر بدون دریافت چیزی با تعجّب و دستخالی بیرون میرفت!
🍁روزی «اصمعی» شاعر توانا و مشهور که از وضع بخل منصور به تنگ آمده بود، اشعاری با کلمات مشکل ساخت و بر روی ستون سنگی شکستهای نوشت و با تغییر لباس و نقاب زده به صورت عشایر که جز دو چشمش پیدا نبود، نزد منصور آمد و با لحنی غریبانه گفت: قصیدهای سرودهام، اجازه میخواهم آن را بخوانم.
🍁منصور مانند همیشه توضیحات را برای او داد و اصمعی هم قبول کرد و شروع به خواندن قصیدهی پر از الفاظ عجیب و غریب و لغات نامأنوس و جملات غامض پرداخت تا قصیده به پایان رسید.
🍁(و العد قدد نددنلی، والطبل طبطبطبلی **** الرقص قد طبطبلی و السقف قد سقسقسقلی)
منصور با همهی دقّت و غلام و کنیز با همهی هوش سرشار نتوانستند اشعار را حفظ کنند و برای اوّلین بار فروماندند.
🍁سرانجام منصور گفت: ای برادر عرب معلوم میشود که شعر را خودت گفتی، طومار شعرت را بیاور تا به وزن آن جایزه بدهم.
🍁اصمعی گفت: من کاغذی پیدا نکردم روی ستون سنگی نوشتم، روی بار شترم هست و آن را آورد. منصور در شگفت ماند که اگر تمام موجودی خزانه را در یک کفّهی ترازو بریزند، با آن برابری نمیکند، چهکار کند؟ با هوشی که داشت گفت: ای برادر تو اصمعی نیستی؟ او نقاب از چهرهاش برداشت، همه دیدند او اصمعی است.
📚داستانهای ما، ج 2، ص 102 -اعلام الناس، ص 54
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀🦋🥀
#داستان_آموزنده
🔆گناه بخیل
🌺پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به طواف خانه خدا مشغول بود، مردی را دید که پردهی کعبه را گرفته و میگوید: خدایا به حرمت این خانه مرا بیامرز!
🌺رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: گناه تو چیست؟ گفت: گناهم بزرگتر از آن است که برایت توصیف کنم. فرمود: وای بر تو، گناه تو بزرگتر است یا زمینها؟ گفت: گناه من.
♨️فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من.
♨️فرمود: گناه تو بزرگتر است یا آسمانها؟ گفت: گناه من.
♨️فرمود: گناه تو بزرگتر است یا عرش خدا؟ گفت: گناه من.
♨️فرمود: گناه تو بزرگتر است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجلّ است.
♨️فرمود: وای بر تو گناه خود را برایم وصف کن. گفت: یا رسولالله، من مردی ثروتمندم و هر وقت سائلی رو به من میآورد که از من چیزی بخواهد، گویا شعله آتشی رو به من میآورد.
پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: از من دور شو و مرا به آتش خود مسوزان! قسم به آنکه مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است، اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نمازگزاری و چندان بگریی که نهرها از اشکهایت جاری شود و درختان از آن سیراب گردند و آنگاه با بخل و لعامت بمیری خدا تو را به جهنّم میافکند.
♨️وای بر تو مگر نمیدانی که خدا میفرماید: «وَ مَن یَبخَل عن نَفسِه: هر که بخل کند تنها بر خود بخل میکند.»
(سورهی محمد صلیالله علیه و آله و سلّم، آیهی 38)
✨✨«و من یوقَ شحَّ نفسِه فَأولئِکَ هُمُ المُفلِحون: و هر کسی از بخل، نفس خویش را نگاه دارد آنان رستگاراناند.*»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 110 -علم اخلاق اسلامی، ج 2، ص 154
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ریاضت سکوت-علامه حسن زاده آملی :
🔷گفته اند آدمى به دو سالگى (بچه،كودك) به حرف درمیآيد اما تا خاموشى اختيار كند سالها طول میكشد. به حرف درآمدن زود است اما سكوت خيلى مشكل است و
🔶خيلى رياضت میخواهد، و چقدر زحمت میخواهد و چقدر كشيك نفس كشيدن میخواهد تا سكوت اختيار شود و تا حرفها جمع و جور و غربال گردد تا هرزه گو و هرزه خوار نباشد
🔷 و روى حساب حرف بزند سپس كم كم میبينيد كه قلمش سنگين میشود وعبارتهاى او وزين میگردد، و لذا آدم ساكت و آرام كه حرف نمیزند
🔶يك وقتى میبينيد كه به حرف درآمده هر جمله اش كتابى میشود و اگر دست به قلم شود و چيزى بنويسد بايد نوابغ دهر جمع شوند تا آن را شرح كنند.
🔷چنين انسانى با سكوت در گفتارش بركت پيدا میكند و قول ثقيل میشود: «إنا سنلقى عليك قولا ثقيلا» دیگر حرف و قول او سبک نیست و لذا افراد ساکت دیرگو و گزیده گو میشوند
🔶 مثل معروفى هم هست كه: «المكثار مهزال» پرگو بالأخره هرزه گو و هزلگو میشود.
📚دروس شرح فصوص الحکم قیصری-صفحه 534
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
چقدر این متن دڪتر الهے قمشه اے زیباست 👌🏻
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند فضاے منزلتان خالے از نقاشے هاے ڪودڪانه خواهد شد؛ دیگر اثرے از شڪلک هاے خندان بر روے دیوارهاے خانه، حک ڪردن اسامے بر روے پارچه ے دسته ے مبل ها و طرح هاے لرزان انگشتے بر روے شیشه هاے بخار گرفته ے پنجره هاے خانه،وجودنخواهد داشت.
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثرے از هسته هاے میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز مے توانید مدادے را بر روے میز براي يادداشت كردن پیدا ڪنید و شيرينے داخل یخچال باقے خواهد ماند.
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید براے خود غذاهاے بخارپز به جاے ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست ڪنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنڪه نگران دعواے فرزندانتان براے فوت ڪردن شمع ها باشید.
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند ڪرد و خانه تان آرام... ساڪت... خالے و تنها خواهد شد.
در آن زمان است ڪه به جاے چشم انتظارے براے فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید ڪرد... یعنے در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگے ڪنید ❤️🌹
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆درخت زیتون
☘خداوند در سورهی نور، آیهی 35 میفرماید: «از درخت مبارک زیتون که نه خاوری و نه باختری (نه شرقی، نه غربی) میباشد فروزان است.»
👈این درخت از درختان جهان حسّ و عالم طبیعت، آنچنانکه محجوبان از حق گمان میکنند، نیست. وگرنه در گوشهای از اطراف جهان مکان داشت و مورداشارهی حسّی قرار میگرفت. این درخت در دنیا و در جهان دیگر هم نیست. تنها، خداوند برای نور وجود خود مثل زده است. درخت زیتون در نزد پوشیدگان از حق که به پایینترین مرتبه از معانی قانع شدهاند، عبارت است از درختی که در شام یا دیگر نقاط روییده میشود که گویند بهترین زیتون، زیتون شامی است؛ اما به حسب مقامات عارفین و اشارات قرآنی گاهی تعبیر به درخت طوبی و سدره المنتهی میشود و آن روغنزیتون، مطالب علمی و برهانی و نورانی است که شامل خطابات و موعظههای نیکو است که عقلهای بلند آن را پذیرا میگردند.
📚(تفسیر آیهی نور ملاصدرا، ص 56)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🔮🌺
🌺السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ
سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ...✋
🔮سلام بر تو ای مولایم،
سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راه ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو...
📕صحیفه مهدیه، دعای استغاثه به حضرت صاحب الزمان، ص127.
🌺🔮🌺
#امام_زمان(عج)♥️
🌹🍃🌹🍃🌹
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🔆احترام به پیر و تعلیم وضو
🥀روزی در مدینه حسنین علیهما السّلام که کودک بودند، در کوچهای میرفتند، دیدند پیرمردی نشسته و وضو میگیرد، امّا وضویش اشکال دارد.
🥀پس نزد پیرمرد رفتند و گفتند: «من و برادرم نزدت وضو میگیریم، ببین کدامیک از ما وضویش بهتر و درست است؟» پس وضو گرفتند و گفتند: «تو حکم کن کدام وضو درست است؟»
🥀پیرمرد گفت: جانم به قربان شما، وضوی هر دوی شما درست است، امّا وضوی من اشکال دارد؛ بهاینترتیب پیرمرد را به نادرستی وضویش تفهیم کردند.
📚جامع النورین، ص 60
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🍃🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🔆چرا #تجارت راه دور؟
⚡️علّت توبهی شقیق بلخی را (که از شاگردان حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام بود) اینگونه نقل کردهاند که پدرش تاجر و پولدار بود، خودش هم برای تجارت به بعضی شهرهای ترکیه در نوجوانی (یا جوانی) رفت.
⚡️روزی به بتخانهای رفت و دید خادم بتخانه، ریش خود را تراشیده است. شقیق به آن خادم گفت: «بدان تو خالقی داری که زنده و عالم است. او را عبادت کن، نه این بتهایی را که نفع و ضرر ندارند.»
⚡️خادم بتخانه گفت: «اگر اعتقاد تو این است پس خداوند قادر بود، رزق تو را در شهر خودت بدهد، چرا زحمت به خود دادی و از راه دور برای تجارت به این شهر آمدی؟»
⚡️شقیق متنبه شد و طریق زهد را پیشه گرفت و وقتی از امام صادق علیهالسلام سؤال کرد: فتوت و جوان مردی به چه صفات است؟
⚡️فرمود: «اگر خداوند به ما چیزی عطا فرماید، ایثار میکنیم و اگر چیزی به ما ندهد شکر میکنیم.»
⚡️شقیق را به خاطر تشیّع (شیعه بودن) در سال 194 در محل ختلان، نزدیک سمرقند در ماوراءالنهر شهید کردند.
📚(منتخب التواریخ، ص 444 -روضات الجنات)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻
#داستان_آموزنده
🔆دیوانه و سنگ
🌾حمید الدّین بلخی، بهوسیلهی حسین نامی که دیوانه و مجذوب بود، برای انوَری شاعر در یک کوزهی دستی، شیرهی اعلی میفرستد و ضمناً نامهای هم به دستش میدهد که به انوری برساند.
🌾حسین در بین راه کوزه را به سنگی میزند و میشکند و دستهی کوزه را با نامه نزد انوری میبرد. انوری میپرسد: «شیرهی اعلی کو؟» دیوانه دستهی کوزه را به او میدهد و میگوید:
🌾 «سنگ خیلی کوچکی به آن خورد و شکست.» انوری میپرسد: «دستهی کوزه را برای چه آوردهای؟» میگوید: «تا خبر مرا تصدیق نمایی.»
حافظ میفرماید:
🍃نصیحت منِ دیوانه در طریقتِ عشق **** همان حکایت دیوانه هست و سنگ و سبو
🌾همانطور که اگر کوزه به سنگ بخورد میشکند، نصیحت کردن من هم در غلبات، بیفایده است که عاشق مجال صبر ندارد.
📚خزاین کشمیری، ص 316
✾📚 @Dastan 📚✾
💞💞💞💞💞
زیبایی ها را چشم میبیند
ومهربانی ها را دل؛
چشم فراموش می کند
اما دل هرگز...
جاده ی زندگیتون پر از
عطر گلهای مهربانی و مسیر
زندگیتون غرق در نگاه خدا...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#نان_کپکزدهای_که_اشتهایم_را_باز_کرد!!
🌷....خیلی ضعیف شده بودم هنوز لباس پرواز تنم بود. ۷۲ ساعت به ما هیچی ندادند، تا به زندان استخبارات رسیدیم. هر کدام از ما را داخل یک اتاق کوچک انداختند، در را بستند و رفتند. چشمانم سیاهی میرفت. متوجه شدم که نگهبان هم دم در هست. هیچی تو اتاق نبود. اتاقی که خاک گرفته بود و معلوم بود غیرقابل استفاده هست. به زحمت متوجه شیء سیاهی شدم که در گوشهای از اتاق افتاده بود. به سمتش رفتم و آن را برداشتم. پاکش کردم. نان کپک زدهای بود که سیاه شده بود. نان کپک زدهای که اشتهایم را باز کرد!! دیدن آن هم به من قوت داد. تا اینجا که آمدیم آب هم به ما نداده بودند!
🌷آب روی سرمان میریختند، اما به ما نمیدادند! در زدم، سرباز با آن لهجهی تند عربی چیزی گفت. دوباره در زدم با حال عصبانی در را باز کرد. گفتم به من آب بده، اعتنا نکرد دوباره در زدم بالأخره آنقدر زدم تا در را باز کرد. شاید هم دلش سوخته بود. دیدم یک لیوان آهنی در دستش هست. درحالیکه اطرافش را میپایید لیوان را به من داد و دوباره در را بست. آب را گرفتم. حالا هم تشنه بودم و هم گرسنه. نان کپک زده را انداختم داخل آب. اول آت و آشغالهاش آمد بالای آب و یواش یواش خیس شد. هنوز خوب خیس نشده بود که نگهبان در زد. باز کردم، میخواست سریع بخورم و لیوان را بهش بدهم. نمیدانست من یک تکه نان گیر آوردم.
🌷یکجوری بهش حالی کردم که باشد. و بعد آت و آشغالهای روی آب را با انگشت گرفتم و ریختم بیرون. دیدم نان پف کرد. درآوردم و تیکه تیکه با انگشت انداختم داخل دهانم. شاید باور نکنید هنوز مزه آن غذا داخل دهان من هست. لذتی که آن تکه نان داشت شاید هیچ غذایی برای من نداشت. این لذت شاید هیچوقت از بهترین غذایی که خورده بودم به من حاصل نشد. نان کپک زده به من نیرو داد. آنجا به یاد یکی از فیلمهای خارجی افتادم که یک زندانی در داخل زندان سوسک را برمیداشت و میخورد. من هم اگر آن روز سوسک گیر میآوردم، میخوردم...
#راوی: جانباز و آزاده سرافراز سرهنگ خلبان محمدابراهیم باباجانى
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥داستان بسیار دلنشین امام رضا از زبان استاد عالی در هیات قمر بنی هاشم (ع) ساری
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﺪﻩ
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻳﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯﻳﻢ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﻣﺤﻘﺮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ
ﻫﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﯽﺷﻤﺮﻳﻢ!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻳﻪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﻭ ﺳﻪ ﺑﻌﺪﯼ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﯼ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﯼ!!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﮔﻪ ﻧﻮﻥ ﻭ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﭘﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻧﮓ
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺯﺩﻳﻢ ﻭ ﻛﻠﯽ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯽﺧﻨﺪﻳﺪﻳﻢ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ، ﺩﺭﺏ ﻭﺍﺣﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻪ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻛﻪ
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﻴﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﻼﻡ ﻋﻠﻴﻚ ﻛﻨﻴﻢ...!
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﻓﺎﻣﻴﻞ
ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﭼﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝ ﻭ ﭼﻪ ﺣﻀﻮﺭﯼ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎ "ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﺍﯼ" ﻫﻢ، ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ...
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﻢ ﻛﻪ ﻣﯽﺭﻓﺘﻴﻢ، ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ
ﺟﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﻛﺮﺩﻳﻢ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﺎﯼ ﻋﻜﺎﺳﯽ ﻭ ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽﺑﻴﻨﻴﻢ!!!
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﯾﻪ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ، ﺑﺎ ﻓﮏ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻠﯽ، ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻪ؟
ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﻓﺎﻣﯿﻞ؟
ﮐﻮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ؟
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮﯼ ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻣﻮﻧﺪ....!!
حیف وصد حیف ........!!!!!
✾📚 @Dastan 📚✾