از عارفی پرسيدند :
چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده!
و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟
فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که خداوند انسان را هم شأن و هم درجه ى خودش ميکند
يعنى از انسان ميخواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند
و آن آيه اینست :
"انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما"
خداوند و ملائکه اش براى پيامبر(ص) صلوات ميفرستند
شما هم بياييد و همراهى کنيد
علّت عظمت و بزرگى ذکر صلوات همين است
که انسان را يکباره تا کنار خداوند بالا ميبرد.
🌹 اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹
ثوابش برسه به چهارده معصوم علیهم السلام❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍️امام زينالعابدين(علیه السلام):
بيچاره فرزند آدم ...
هر روز سه مصيبت به او مى رسد
و حتى از یکی از آنها پند نمى گيرد
كه اگر پند میگرفت، سختي هاو كار دنيا
بر او آسان مى شد.
مصيبت_اول:
هر روز از عمر او كم میشود
در صورتى كه اگر از مال او چيزى كم گردد
اندوهگين مى شود؛ درحالیکه مال جايگزين
دارد، اما عمر از دست رفته جبران نمى شود.
مصيبت_دوم:
روزيش را به طور كامل دريافت میكند،
كه اگر از راه حلال باشد بايد حساب پس دهد
و اگرحرام باشد كيفر میبيند.
مصيبت_سوم:
از اينها بزرگتر است
پرسیدند: "آن چيست؟"
فرمود: «هيچ روزى را به شب نمى رساند
مگر اين كه يك منزل به آخرت نزديك شده است، اما نمى داند به سوى بهشت يا به سوى آتش؟
📚منبعالاختصاص؛ص342
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حكايتي از آيت الله بهجت
شنيدن جواب سلام از امام رضا (علیه السلام)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
salam-navadiha-ir.mp3
2.82M
وفات سکینه خاتون دختر امام حسین علیه السلام را تسلیت عرض می کنم
سُکَینِه دختر امام حسین(ع) از اسیران کربلا بود.
وی در واقعه کربلا حضور داشت و پس از شهادت پدرش با کاروان اسیران به کوفه و شام به اسارت برده شد.
برخی از منابع تاریخی وفات سکینه را ۵ ربیعالاول سال ۱۱۷ قمری در مدینه نقل کردهاند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سنخيت و همتايي
زنی، کودک خردسالش را در پشت بام، تنها رها کرد و مشغول کارهای روزمره شد.
کودک آرام آرام در پشت بام به حرکت در آمد تا به لبهٔ بام رسید، از لبه بام هم به روی ناودانی که در آنجا بوده، خزید و به انتهای ناودان که رسید، مادر متوجه خطر شد.
این صحنهٔ بسیار خطرناک، مادر را مضطرب و نگران کرد که مبادا کودکش از پشت بام به زمین بیفتد.
مادر پریشان، این طرف و آن طرف رفت؛ اما کاری از دستش بر نیامد و راه چاره ای به فکرش نرسید.
نمی دانست چگونه فرزندش را نجات دهد.
مردم زیادی جمع شدند و هر کدام نظری دادند؛ اما هیچ کدام کارساز نبود.
یک نفر گفت: «بهتر است نردبانی بیاوریم و از آن، بالا برویم و کودک را بگیریم و پایین بیاوریم اما نردبان کارساز نبود؛ زیرا ناودان با دیوار فاصله زیادی داشت و از آنجا دست کسی به کودک نمی رسید.
کودک مدام تکان می خورد و ناودان را می لرزاند. مادرش دست و پای خود را گم کرده بود. با گریه و زاری می گفت: «آیا کسی نیست که بتواند راه چاره ای پیدا کند؟
خدایا! تنها فرزندم را از تو می خواهم! خودت نجاتش بده! خدایا… خدایا.. »
ناگهان مردی فریاد زد: «کنار بروید، علی بن ابی طالب آمد. من مطمئن هستم که او می تواند راه حلی پیدا کند.»
علی (ع) نزدیک آمد و تا صحنه را دید، فرمود: «فوراً کودکی بیاورید که هم سن و سال این کودک باشد.» کودک همسایه را نزد على (ع) آوردند که اتفاقاً هم سن و سال کودک روی ناودان بود.
امام دستور داد: «او را بالای پشت بام ببرید.» کودک را فوراً بالای پشت بام بردند.
امام به مادر کودک گرفتار هم فرمود: «تو هم زود به بالای پشت بام برو.» آن کودک که در روی ناودان گرفتار شده بود، با دیدن کودک هم سن و سال خودش، مسیر رفته را آرام آرام برگشت تا به بالای پشت بام رسید.
مادرش دوان دوان به سمت او رفت و فرزندش را در آغوش کشید.
✍️منبع:
کتاب: داستان هایی از زندگانی چهارده معصوم (ع)
نویسنده: سجاد خسروی – 1393
🌸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📔 #حکایت_دو_برادر_دباغ
روزی مردی از بازار عطرفروشان🏘🌸🌺🏘 میگذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد!!!
مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی میگفت.
همه برای درمان او تلاش میکردند.
یکی نبض او را میگرفت، یکی دستش را میمالید، یکی کاهگِلِ تر جلو بینی او میگرفت، یکی لباس او را در میآورد تا حالش بهتر شود...
دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش میپاشید و یکی دیگر عود و عنبر میسوزاند...
اما این درمانها هیچ سودی نداشت.
مردم همچنان جمع بودند و هرکسی چیزی میگفت.
یکی دهانش را بو میکرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ همه درمانده بودند و حال مرد بدتر و بدتر میشد...
🤒🤒🤒
تا اینکه خانوادهاش باخبر شدند. آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت.
او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است.
با خود گفت: من درد او را میدانم.
برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد #عادت کرده و لایههای مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است.
کمی سرگین بدبوی😷 سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونهای که میخواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بو را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی #مغزبدبوی او همین بود.
چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد!!!
🔺آدم های بدذات، به بدی عادت کرده اند؛ از اینرو وقتی رایحه خوشِ خوبی به آنها می رسد، تحمل ندارند و بیهوش می شوند!!! و نصیحت دلسوزان در آنها اثر ندارد. تنها چیزی که از آن لذت می برند و باعث تحرک و انگیزه آنهاست، بدی است. یا اینکه به هرکسی نباید خوبی و دلسوزی کرد و گاهی شر را باید با همجنس خودش دفع کرد...
⚘آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونک در بازار عطاران رسید ...
⚘جنبش اهل فساد آن سو بود
که زنا و غمزه و ابرو بود
⚘هرکهرا مُشک نصیحت سود نیست
لاجرم با بوی بد خو کردنیست
📔مثنوی معنوی
❖
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📔. #داستانی_فوق_العاده_زیبا
روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن میگفت.
او مردم را آماده میکرد برای پاسخ به سوالهایی که حضرت حق از آنها در مورد حیاتشان، در مورد دوستیهایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزههایشان و... خواهد پرسید
درویشی که از آنجا میگذشت رو به جماعت کرد و گفت:
حضرت حق حوصله پرسیدن این همه سوال را ندارد.
فقط یک سوال میپرسد و این است:
من با تو بودم تو با که بودی؟
@Dastan
4_5915723851399956418.mp3
6.84M
🍃🌹نداری اسیری به شیدایی من، ندیدم کسی را به آقایی تو...
🌹🍃ندیدم شهی در دل آرایی تو، به قربان اخلاق مولایی تو...
❤️دکلمه خوانی مشهور #محمود_کریمی در وصف #حضرت_مهدی (عج)❤️
@Dastan
4_5832554429642966765.mp3
4.01M
🎧🎧
⏰ 10 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ حساب و کتاب روز قیامت
🔹 کوچیک ترین کار شما در روز قیامت مورد حساب و کتاب قرار خواهد گرفت.
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_کافی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴سه نشانه صدق امامت حضرت مهدي (عج)
✳️ابوالاديان از خدمتكاران و نامه رسان امام حسن عسكري (علیه السلام ) بود،
🌹هنگامي كه امام حسن علیه السلام بيمار و بستري شد،بو الاديان را طلبيد و چند نامه به او داد و فرمود : اين ها را به مدائن ببر ، و به صاحبانش برسان.
▪️ پس از پانزده روز مسافرت وقتي كه به شهر سامره بازگشتي ، از خانه من صداي گريه و عزاداري مي شنوي و جنازه مرا روي تخته غسل مي نگري.
💠ابو الاديان مي گويد گفتم : اي آقاي من ! اگر چنين پيش آيد به چه كسي مراجعه كنم ؟
🌸فرمود : به كسي رجوع كن كه داراي سه علامت باشد :
✨1 - پاسخهاي نامه هاي مرا از تو مطالبه كند كه او قائم بعد از من است .
✨2 - كسي كه بر جنازه من نماز مي خواند .
✨3 - آن كسي كه از محتوا و اشياء داخل کیسه خبر دهد ، او قائم بعد از من است.
🔰به سوي مدائن رفتم و نامه ها را به صاحبانشان دادم ، و پاسخهاي آنها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامره بازگشتم ، ناگاه همانگونه كه فرموده بود صداي گريه و عزا از خانه امام حسن عسكري علیه السلام شنيدم ،
⚫️به خانه آن حضرت آمدم ناگاه ديدم جعفر كذاب ( برادر آن حضرت ) در كنار در خانه ايستاده ، و شيعيان اطراف او را گرفته اند و به او تسليت گفته و به او به عنوان امام بعد از حسن عسكري مباركباد مي گويند..!
♻️با خود گفتم : اگر امام اين شخص باشد ، مقام امامت تباه خواهد شد زيرا من جعفر را مي شناختم كه شراب مي خورد و قمار بازي مي كرد و با ساز و آواز سر و كار داشت ، نزد او رفتم و تسليت و تهنيت گفتم ، از من هيچ سوالي نكرد .
❄️سپس ( عقيد ) غلام آن حضرت آمد و به جعفر گفت : اي آقاي من جنازه برادرت كفن شد ، براي نماز بيا.
⚡️جعفر و شيعيان اطراف او وارد خانه شدند ، من نيز همراه آنها بودم ، و در برابر جنازه كفن شده امام حسن عسكري ( علیه السلام) قرار گرفتيم ، جعفر پيش آمد تا نماز بخواند ،
🛑 همين كه آماده تكبير شد ، كودكي كه صورتي گندمگون و موي سرش بهم پيچيده و بين دندانهايش گشاده بود به پيش آمد و رداي جعفر را گرفت و كشيد و گفت :
اي عمو ! برگرد ، من سزاوارتر به نماز خواندن بر جنازه پدرم هستم.
♨️جعفر به عقب بازگشت در حالي كه چهره اش تغيير كرده و غبار گونه شده بود .
🌸كودك جلو آمد و نماز خواند ، و سپس آن حضرت را در كنار قبر پدرش امام هادي ( علیه السلام) در شهر سامره به خاك سپردند .
🌸سپس آن كودك به من گفت : پاسخهاي نامه اي را كه در نزد تو است بياور ، آنها را به آن كودك دادم و با خود گفتم : اين دونشانه ( 1 - نماز 2 - مطالبه نامه ها ) اما نشانه سوم ( خبر از محتواي هميان ) باقي مانده است .
💠سپس نزد جعفر كذاب رفتم ديدم مضطرب است ، شخصي به جعفر گفت : آن كودك چه كسي بود ؟
جعفر گفت : سوگند به خدا هرگز آن كودك را نديده ام و نشناخته ام.
🔰بوالاديان در ادامه سخن گفت : ما نشسته بوديم ناگاه چند نفر آمدند و جوياي امام حسن عسكري بودند ، دريافتند كه آن حضرت از دنيا رفته است،
🌱پرسيدند : امام بعد از او كيست؟
مردم ، با اشاره ، جعفر را به آنها نشان دادند .
آنها بر جعفر سلام كردند و به او تسليت و تهنيت گفتند و عرض كردند :
❓ همراه ما نامه ها و اموال است ، به ما بگو نامه ها را چه كسي فرستاده و اموال ، چه مقدار است؟
🌀جعفر برخواست ، در حالي كه لباسش را تكان مي داد ، گفت : از ما علم غيب مي خواهيد ؟
🔆در اين هنگام خادم ( از جانب امام مهدی عليه السلام ) بيرون آمد و گفت : نزد شما نامه هائي است از فلان كس و فلان كس ( نام آنها را به زبان آورد ) و در نزد شما کیسه ای است كه هزار دينار دارد كه ده دينار آن ، طلاي روكش دارد .
✅قمي ها آن نامه ها و هميان را به آن خادم دادند و گفتند : امام ، همان كسي است كه تو را نزد ما فرستاه است ( به اين ترتيب سومين نشانه نيز آشكار شد ) .
🔷پس از اين جريان ، جعفر كذاب نزد معتمد عباسي ( پانزدهمين خليفه عباسي ) رفت و گفت : در خانه برادرم حسن عسكري كودكي هست كه شيعيان به امامت او معتقدند .
🔥معتمد ، دژخيمان خود را براي دستگيري آن كودك فرستاد ، آنها آمدند و پس از جستجو ، كنيز امام حسن بنام ( صقيل ) را دستگير كرده و كودك را از او مطالبه كردند ،
✨ او انكار و اظهار بي اطلاعي كرد و براي منصرف كردن آنها از جستجوي آن كودك ، گفت : من حملي از آن حضرت دارم.
ماموران آن كنيز را به ابن الشوارب قاضي سپردند تا وقتي كه بچه متولد شد آن را بكشند.
💥 در اين ميان عبدالله بن يحيي بن خاقان وزير از دنيا رفت ، و صاحب الزنج ( امير زنگيان ) در بصره خروج كرد ، و دستگاه خلافت سر گرم اين امور شد و از جستجوي كودك منصرف گرديدند ، و كنيز ( صقيل ) از خانه قاضي به خانه خود آمد...
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
📙كمال الدين شيخ صدوق ، ج 1,ص 150 - 152
📙بحار الانوار ، ج 50 ،ص 332 - 333 📙- نجم الثاقب ،
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5917975651213641645.mp3
6.97M
تو میای و همه دردامون دوا میشه...
#یااباصالح_مدد
#حاج_محمود_کریمی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
آیت الله اراکی فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت :نه با تعجب پرسیدم پس راز این مقام چیست؟ جواب داد هدیه مولایم حسین است!
گفتم چطور؟ با اشک گفت آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛
ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان!
دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه "س"؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین "علیه السلام" حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد ...
... آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت : به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم ...
جالب است بدانید
درباره محل خاکسپاری امیرکبیر در همه منابع تاریخی آمده است که پیکر میرزا تقی خان امیرکبیر ابتدا در همان کاشان دفن شد.
به گفته میرزا جعفر حقایقنگار خورموجى، پیکر امیر را روز بعد از شهادت به قبرستان «پشت مشهد» کاشان بردند و به رسم امانت کنار قبر «سید محمد تقی پشت مشهدی» از علمای مشهور کاشان به خاک سپردند.
چند ماه بعد، با پیگیریهای عزتالدوله همسر امیرکبیر، جسدش را به کربلای معلی منتقل کردند. پیکر او در مقبرهای در رواق شرقی حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) دفن شد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان های آموزنده 📚
🔺بخوانیم | یک سنت خوب در روز جمعه 🌸 پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): «هرکس سوره جمعه رابخواند،خ
سوره جمعه.mp3
3.11M
🔉 #گوش_کنید | یک سنت خوب در روز جمعه
سوره مبارکه #جمعه
🌸 کوتاه با قرائت زیبای رهبر معظم انقلاب
#داستانهای_آموزنده
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✨﷽✨
✅شفای مفلوج
✍یکی از بزرگان در زمان طاغوت دو پسر خود را از دست داده بود. همسرش بابت بی تابی های زیاد فلج شد و چشم ها و جوانی خود را نیز تقریبا از دست داد و به نوعی پیری زودرس گرفت. بنا شد این زن را به تهران ببرند بخوابانند و درمان شود. شوهرش میگفت: دیدم فردا اول صبح قراره همسرم را ببرند، بچه ها هم بی سرپرست اند. نگران شدم و به امام زمان متوسل شدم و به خدا گفتم لطفی کن که امام زمان زمان به ما عنایت بکنند. میبینی که وضع ما ناراحت کننده است...
نصف شب دیدم چراغ ها روشن شد و سر و صدا بلند شد. گفتم چه شده؟ آمدم پایین یک دخترِ کوچک داشتم جلو آمد و گفت بابا، مامانم خوب شد. جلو رفتم دیدم سالم است، پیری زودرس او هم برگشته و جوان شده و چشم هایش هم خوب شده. بعدا خود زن قضیه را تعریف کرد و گفت:
تنها در اتاق خواب بودم یکدفعه اتاق روشن شد نور مقدس حضرت مهدی رو به من کرد و فرمود: برخیز به شرطی که دیگر بی تابی نکنی. بلند شدم، آقا از اتاق بیرون آمدند و من هم به همراهش رفتم یک وقت متوجه شدم که من سالم هستم.
💥زنی که فلج بود به تمام معنی سالم شد، چشم ها و جوانی اش هم برگشت. وقتی ما چنین آقایی را داشته باشیم حیف است به آقا امام زمان بی توجه باشیم و اتفاقا همه ما هم بی توجه ایم.
📚جهاد با نفس؛ (آیت الله مظاهری) ص۴۳۲
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#حکایت_وصل_مهدی_عج 🌴
#تشرفات
🏴سید بحرالعلوم رحمة الله علیه به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد. در بین راه راجع به این مسأله که گریه بر امام حسین علیه السلام گناهان را می آمرزد فکر می کرد. همان وقت متوجه شد که شخص عربی سوار بر اسب به او رسید و سلام کرد، بعد پرسید: جناب سید درباره چه چیز به فکر فرو رفته ای؟ و در چه اندیشه ای؟ اگر مسأله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟
▪️▫️▪️
سید بحرالعلوم عرض کرد: در این باره فکر می کنم که چطور می شود خدای تعالی این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سیدالشهداء علیه السلام می دهد؛ مثلا در هر قدمی که در راه زیارت برمیدارند ثواب یک حج و یک عمره درنامه عمل شان می نویسند و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره شان آمرزیده می شود؟ آن سوار عرب فرمود: تعجب نکن! من برای شما مثالی می آورم تا مشکل حل شود.
▪️▫️▪️
سلطانی به همراه درباریان خود به شکار می رفت در شکارگاه از لشکریان دور شد و به سختی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد. خیمه ای را دید، وارد آن خیمه شد در آن سیاه چادر، پیرزنی را با پسرش دید آنها در گوشه خیمه بز شیردهی داشتند و از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را می گذراندند. وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، آن بز را سر بریدند و کباب کردند چون چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند.
سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد از ایشان جدا شد و هر طوری بود خودش را به درباریان رساند و جریان را برای اطرافیان نقل کرد، در نهایت از ایشان سؤال کرد، اگر من بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی باید انجام بدهم؟ یکی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهید. دیگری که از وزراء بود گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
▪️▫️▪️
سلطان گفت: هر چه بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنها هر چه را که داشتند به من دادند من هم باید هر چه دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود. بعد سوار عرب به سید فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد،
▪️▫️▪️
پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن حضرت این همه اجر و ثواب بدهد پس هر کاری که می تواند آن را انجام می دهد؛ یعنی با صرف نظر از مقامات عالی خود امام حسین علیه السلام به زوار و گریه کنندگان آن حضرت هم درجاتی عنایت می کند، در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند. وقتی شخص عرب این مطالب را فرمود از نظر سید بحرالعلوم غائب شد.
📚اقتباس از جلد اول عبقری الحسان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅داستان واقعی امام زمان فرمودند به پدرت بگو انقدر غُر نزند!
✍️پدرش مخالف روحانی شدنش بود، میگفت ملا شدن آب و نان نمی شود، سید ابوالحسن اما دوست داشت یاد بگیرد علوم دینی را،هرچه بود دل را به دریا زد و رفت... رفت به حوزه ی علمیه نجف تا در آن دیار در محضر استاد زانو بزند و کسب فیض کند...
اطاقی در نجف اجاره کرده بود و با سختی زندگی اش را سپری می کرد، درآمد آنچنانی نداشت و آنچه او را پایبند کرده بود عشق به مولا یش امام زمان ارواحنافداه بود و بس.. در یکی از روزهایی که از شدت فقر حتی پول خرید ذغال برای گرم کردن اطاق نداشت، پدر تصمیم گرفت سَری به او بزند و از حال و روزش با خبر بشود... پدر رسید نجف، حجره ی محقر سید ابوالحسن، پسر پدر را احترام کرد و او را در آغوش کشید،پدر اما با دیدن اوضاع و احوال سید ابوالحسن شروع کرد به سرکوفت زدن، که چرا ملا شدی، که چرا سخنش را اعتنا نکردی، که باید در این سیاهی زمستان شبها را بدون ذغال در سرما بلرزی و خودت را با نان و تُرب سیر کنی...
از پدر کنایه زدن بود و از سید ابوالحسن خودخوری، خجالت میکشید، پدرش شبی را مهمانش شده بود که هیچ چیز در بساطش نبود برای پذیرایی، در همین سرکوفت زدن ها درب اطاق بصدا درآمد، سید ابوالحسن درب را باز کرد، جوانی پشت درب بود با شتری پر از بار،ذغال و بود و همه ی مایحتاج و خوراکی، سید را که دید گفت:آقایت سلام رساندند و عرض کردند:به پدرت بگو آنقدر غُر نزند، ما در مراعات حال شیعیانمان کوتاهی نمی کنیم...
آنقدر پیش خدا دستِ تو باز است آقا
لب اگر باز کنم هر چه بخواهم دادی...
📚 برداشتی آزاد از سخنان شیخ مجید احمدی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅آیا امام زمان جمعه ظهور میکند؟
✍️پاسخ: اولاً، حکمت بعضی مسائل برای ما روشن نیست و ممکن است در آینده روشن شود؛
ثانیاً، از نظر اسلامی، جمعه، عید است و شرافت بسیاری دارد. از این جهت مناسبت دارد که ظهور حضرت مهدی که از اشرف حوادث عالم است، در چنین روز شریفی واقع شود. همانگونه که میلاد باسعادتش در جمعه واقع شده است. زیارت آن حضرت در روز جمعه مستحب به شمار میرود و سفارش گردیده است؛ از امام صادق روایت است که فرمودند: "قائم ما اهل بيت در روز جمعه قيام مي كند".
ثالثاً، مسئلۀ وقوع ظهور در روز جمعه، امری قطعی و تغییرناپذیر نیست.
📚 بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۷۹
📚 مهدي موعود، ص۱۰۶
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722