eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 *💢کاغذهای برات از آتش برای اموات!* 🔰آقای حاج شیخ اسماعیل جاپلقی گفت: جوانی به عتبات رفته و شش ماه در آن جا بود. در ابتدای ورود، شبی در خواب دید در وادی السلام نجف است و از آسمان می‌ریزد و جمع می‌کنند؛ ولی یک نفر ایستاده و هیچ اعتنایی به آن‌ها نمی‌کند!! 💠جوان گفت: نزدیک رفته، پرسیدم: این کاغذها چیست؟ جواب داد: مسلمانان دنیا که می‌گویند: اللهم اغفر للمؤمنین والمؤمنات، به این صورت برای مردگان می‌آید؛ 🌀این کاغذها، برات آزادی از است. پرسیدم: چرا شما استفاده نمی‌کنید؟ ♦️ گفت: من پسری دارم که‌ شب‌های جمعه یک برای من می‌فرستد، این کاغذها را برای کسانی که کسی را ندارند، می‌گذارم. پرسیدم: اسم پسرت چیست؟ گفت: حسین و در نزدیکی صحن، بساط خرازی پهن می‌کند. صبح که از خواب بیدار شدم، به نشانی ای که گفته بود رفتم و آن جوان را دیدم. گفتم: شما پدر دارید؟ جواب داد: نه، مدتی است که از دنیا رفته است. پرسیدم: برایش می‌فرستید؟ گفت: من چیزی ندارم، فقط شب‌های جمعه یک کاسه آب به نیت او می‌دهم. پس از شش ماه، دوباره همان منظره را در خواب دیدم؛ ولی این بار، آن مرد که از آن کاغذها برنمی‌داشت، برمی‌داشت. پرسیدم: شما که گفتید این کاغذها را برای افرادی می‌گذارم که کسی برایشان خیرات نمی‌کند، پس چرا حالا برمی‌داری؟ گفت: دو هفته است که آب برایم نیامده... صبح که از خواب بیدار شده و از احوال آن جوان جویا شدم، گفتند: دو هفته قبل از دنیا رفته است. اموات را فراموش نکنیم با قرائت صفحه ای از قرآن ، فاتحه ای ،ذکری ،خیری، خیراتی کمک به مستندی ،دعایی بعداز نماز یا گاه وبی گاهی و.... یا انجام هر نوع نیکی کوچک یا بزرگ که از دستمان بر می آید اموات منتظرند فراموش نکنیم تا فراموش نشویم 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 📚 @Dastan 📚
❌ داستانی در مورد دیدن فیلم مستهجن❗️👇 🌙 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما فیلمای زننده پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود،😔 ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.😔 ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ. ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.. اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کانالهای ماهواره نشستیم وصحنه های زننده رو تماشا میکنیم وگاهی با خانواده هم همراهی می کنیم ونمی دانیم یه روز همان شهيد رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده وغصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن~~~ ✨وصیتنامه شهیدمجیدمحمودی✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹🌹🍃🌷🌷🍃🌺🌺🍃 ✅تنها کسی که در قیامت حسرت نخواهد خورد! ✍از امام صادق علیه السلام پرسیدند: یوم الحسره،کدام روز است که خدا می فرماید: "بترسان ایشان را از روزحسرت"حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند. پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟ حضرت فرمودند: آری،کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد. 📚وسائل الشیعه ج۷،ص۱۹۸ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 📚 @Dastan 📚
👆👆 📚 داستانک 🌺 صوت سه بعدی ✅ خاطره ای از ابراهیم هادی ❤️ امام صادق (ع) : همانا خدای عزوجل وقتی مومنش کند می شود مانند کسی که چیزی گم کرده و بعد گمشده اش را پیدا کند و خوشحال شود . 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 📚 @Dastan 📚
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸بلا، عامل نجات از سقوط🔸 راننده‌ای که با نرده‌های کنار جاده تصادف می‌کند، از اینکه خساراتی به ماشین او وارد شده است، به‌شدت ناراحت می‌شود و نرده‌ها را عامل این خسارت می‌داند؛ ولی وقتی پایین می‌آید و آن‌طرف نرده‌ها را که دره‌ای وحشتناک است می‌بیند، بسیار خوش‌حال می‌شود و نرده‌ها را وسیلۀ نجات خود می‌داند. مصیبت‌ها همان نرده‌های کنار جاده‌اند که در ظاهر خساراتی وارد می‌کنند، ولی مانع پرت شدن به دره می‌شوند. 📚 @Dastan 📚
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨رسم عاشق ✨ حضرت سلیمان نبی ایستاده بود و خیره به دو پرنده ی کوچکی نگاه میکرد که در حال صحبت بودند. پرنده ی نر از طرف مقابل دلبری میکرد که من تو را از تمام پرندگان بیشتر دوست دارم، تو برای من همه چیزی و بدون تو من هیچم ، خوب که دلربایی ها کرد و حضرت همه را به اذن خدا شنید. در نهایت تعجب دید که معشوقه به دلبری ها اعتنا نمیکند و دلش پر نمیکشد برای این جملات پر آب و تاب و دامن از دست نمیرودش! آرام جلو رفت و علت بی اعتنایی به عشق پرنده ی خوش زبان را از جفت ماده پرسید که چرا بی اعتنایی به این همه پرپر زدن این نگون بخت عاشق؟! پرنده گفت ای نبی خدا به عظمت و بزرگی ات قسم که او در عشقش صادق نیست و دروغ میگوید، من خودم شنیدم تمام این حرف ها را روز گذشته به معشوقه ای دیگر میگفت ، بی کم و کاست ، او مرا نمیخواهد فقط حرف میزند. یاران سلیمان میگویند به محض شنیدن این کلمات ، نبی خدا راهی کوه شد و با صدای بلند گریه میکرد و میگفت خدایا یک پرنده در عشق خود رقیب نمیخواهد و بی صداقتی عاشقش را بر نمیتابد ، نکند من هم در عشق به شما صادق نباشم و تو بدانی . پ.ن: برای خداوند کریم فقط یک روز مخصوص عشق نیست بلکه لحظه ای بدون عشق و ابراز آن وجود ندارد. تمام لحظات برای عاشقی کردن برای خدا، در راه خدا و به همه ی آنانی که ما را به خدا نزدیک میکنند آماده شده است.
✨﷽✨ ✅بريد رزّاز از حضرت امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: پدرم امام باقر عليه السلام به من چنين فرمودند: ✍فرزندم، حدّ دانش و درك پيروان مكتب علىّ‌ عليه السلام را از اينكه آنان چه مقدار سخنان معصومين را آموخته و درك نموده‌اند و به ديگران مى‌آموزند بدست بياور. زيرا، شناخت آنان از گفتار پيشوايان دين و آگاهى ايشان بوسيلۀ درك فرمايشات معصومين باعث مى‌شود كه مؤمن، خود را به بلندترين قلّه‌هاى ايمان برساند، من كتابى از حضرت على عليه السلام مطالعه مى‌كردم كه اين عبارت را در آن مشاهده نمودم: معيار ارزش و مقام هر كس، اندازۀ آگاهى و شناخت وى مى‌باشد، زيرا خداوند تبارك و تعالى هنگام سنجش اعمال انسان، به اندازۀ خردى كه در دنيا به او داده است كردارش را حساب مى‌كشد. 📚 معاني الأخبار , جلد 1 ,صفحه 1 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺 یک عارف بزرگوار می‌فرمود: وقتے گرفت و گرفتار شدید ذڪر «یارئوف» را زیاد بگویید و با این ذڪر به امام (علیه‌السلام) متوسل شوید. "گویا خدا وقتے بخواهد براے این ذڪر شما اثرے بگذارد ڪارتان را به امام رضا‌(علیه‌السلام) می‌سپارد! " . 📚 @Dastan 📚
👈*خيلی آموزنده است حتما بخونيد* ✍ نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها، دلش مالامال از اندوه، قلم در دست گرفت و چنین نوشت : 🔴 سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت 😒 🔴 در همین سال به سن شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌ ام از دستم رفت. سی سال از عمرم را در این مؤسسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم 😔 🔴 در همین سال درگذشت پدرم، غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت 😢 🔴 در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد و مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود 😟 🔴 از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد 😔 و در پایان نوشت *خدایا، چه سال بدی بود پارسال!* 👈 در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که همسرش متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌ زده یافت. از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. بی آنکه واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد. اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. *نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود :* 🔵 سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم 😊 🔵 سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت سال رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم و حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم 😄 🔵 در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آنکه زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آنکه در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت 😊 🔵 در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید 🤗 🔵 اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند 😍 و در پایان نوشته بود: *سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!* نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده، از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد . *✨در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور و شادمان می‌سازد.🌹🌹 *شما هم در زندگی روزمره و مشکلات روزانه، نوع نگاه و نگرش را به زندگی تغییر بده این راهکار است.* 📚 @Dastan 📚
🌸🍃🌸🍃 هارون‌الرشيد مردي بود ظالم و اذيت و آزارش به مردم زياد. به همين جهت بهلول از كارهاي او خيلي ناراحت بود و گاهي نمي‌شد كه كسي خنده او را ببيند. يك روز هارون علت ناراحتي او را پرسيد ولي بهلول جواب نداد تا اينكه هارون شخصي را انتخاب كرد و به او گفت: «پشت سر بهلول بدون اينكه متوجه شود راه برو و اگر خنده او را ديدي بيا به من بگو و صد درهم از من جايزه بگير». آن شخص تا چند روز همه جا ناظر كارهاي بهلول بود ولي نتوانست خنده او را ببيند تا اينكه يك روز بهلول دم دكان قصابي ايستاد و خيره‌خيره داخل دكان را تماشا كرد. درضمن نگاه كردن لبخندي بر روي لبش نشست. مرد فوري به حضور هارون رفت و هرچه ديده بود بيان كرد. هارون بهلول را خواست و گفت: «علت خنده تو در دكان قصابي چه بود؟» بهلول جواب داد: «من خيلي نگران بودم كه روزي با اين كارهايي كه تو مي‌كني مرا هم به آتش خودت بسوزاني ولي حالا فهميدم كه ـ بز را به پاي خودش مي‌آويزند، ميش را به پاي خودش». ✾📚 @Dastan 📚✾•