#داستان آموزنده
💎در مقطع فوق لیسانس استادی داشتیم كه بسیار باسواد و البته بد اخلاق بود، یكی از دانشجویان که بسیار دیر فهم و در عین حال جوانی جاه طلب بود برای رسیدن به مقطع پایان نامه نیاز به یک نمره ارفاق از درس آن استاد داشت و استاد سالخوردۀ ما هم به هیچ وجه زیر بار آن نمیرفت، من علیرغم میل باطنی به سراغ استاد رفتم و گفتم ایشان پسر خوبیست و فقیر است، پرداختن اجارۀ منزل در اینجا برایش دشوار است اگر میشود برای قبول شدن کمکش کنید. آنروز استاد حرفی زد كه بعدها عمقش را فهمیدم. ایشان فرمود: تركیب بی سوادی و جاه طلبی و فقر میتواند فاجعه به پا كند، شما از كجا میدانید كه این آدم در آینده به پست و مقام مهمی نرسد، بگذار تو و من عامل این فاجعه نباشیم.
👤پرویز پرستویی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
چرا من طلاق گرفتم ...
حتمأ بخونید عبرت بشه براتون
امسال روز تولدم خيلے ذوق زده رفتم سر ميزه صبحانه, ولے زنم بهم تولدم رو تبريك نگفت!💔
وقتے پسرم رو ميبردم مدرسه اونم بهم تبريك نگفت!💔
وقتے برادر زنم كه بهترين دوست دوران كودكيم بود بهم زنگ زد تبريك نگفت🥺
اما وقتے رفتم سر كار منشيم با لبخند گفت تولدت مبارك آقاے ریيس!! بعدش منو به نهار دعوت كرد. بعد از نهار من رو برد خونش، همينطور كه رو كاناپه نشسته بوديم روسريش رو برداشت و گفت صبر كن من میرم توے اتاق خوابم آماده میشم, تو هم ۵ دقیقه دیگه بیا پیشم ! و رفت تو اطاق خوابش! ❤️
وقتے رفتم توے اتاقش يه كيك تولد روے میز بود منشے و زن و بچه م و برادر زنم ميخوندن تولدت مبارڪ ....🎂
ولے من متاسفانه لخت رفته بودم داخل اتاق!!!😱
یعنے سگ تو روح کسے که سورپرایز رو اختراع کرد.🤣😂🤣
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما میتوانید با این روش ساده توان قلب خود را بسنجید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_111
حدود نیم ساعت بعد از تمام شدن بازی بازیکنان دو تیم به جایگاه رفتند.اینبار انگلیسی ها خوشحال و آلمانی ها
پریشان بودند.بعد از اعطای جام برای اینکه در انبوه جمعیت گرفتار نشویم قبل از پایان مراسم اختتامیه استادیوم را
ترک کردیم.
دکتر من سیما را به آپارتمان خیابان ارلزکورت رساند.با اینکه عجله داشت هر چه زودتر بخانه برگردد ولی به اصرار
او نریمان را بداخل آپارتمان دعوت کردیم.آن شب قرار بود بیرون شام بخوریم.سرهنگ دکتر را که دید خلی
خوشحال شد.از او و خانواده اش هم دعوت کرد که آنشب را با هم به رستوران پیتزریا برویم.دکتر چون میبایست
خودش را برای تدریس فردا آماده میکرد نپذیرفت و بعد از نوشیدن چای خداحافظی کردند و رفتند.ما هم برای
رفتن به رستوران آماده شدیم.سیما به بهانه گرمی هوا پیراهنی پوشید که از سرشانه آستین نداشت.با اینکه خوشم
نمی آمد بازوهای عریان و زیبای همسرم در معرض دید بیگانگان قرار گیرد ولی بخودم نهیب زدم و گفتم نکند
بقول سیما واپسگرا شدم.اینجا شیراز سعادت آباد یا تهران نیست.اینجا لندن است پایتخت بریتانیای کبیر مرکز
تمدن غرب...
بر خالف تصور سیما که انتظار داشت ایراد بگیرم با خوشرویی گفتم:چه پیرهن قشنگی!چقدر بتو میاد!خیلی قشنگ
شدی.
وقتی سیما کوچکترین ناراحتی در چهره من مشاهده نکرد از تعجب دهانش باز ماند باورش نمیشد در مدتی کمتر از
یکهفته تا این حد عوض شده باشم.چنان از انعطاف پذیری من خوشحال شده بود که دم به دم درباره ارایش نو و
پوشیدن کفش و جوراب نظر مرا میخواست.
ساعت هشت و نیم اتومبیل سفارت بدنبال ما آمد .سوار شدیم و بعد از طی مسافتی از ضلع شمالی هاید پارک به
خیابان آکسفور رسیدیم.رستوران پتیزریا اواسط خیابان آکسفورد بود.وقتی پیاده شدیم سرهنگ راننده را مرخص
کرد و به او گفت ل***ی ندارد دنبال ما بیاید قرار شد پیاده برگردیم.
رستوران پتیزریا دو سالن داشت در یک سالن به طریق سلف سرویس از مشتری ها پذیرایی میشد و برای ورود به
سالن دوم باید به طبقه بالا میرفتیم.مبلمان و تزیین آنجا واقعا زیبا بود.انعکاس المپهای مختلف باعث شد برای چند
لحظه نتوانم تصمیم بگیرم کجا بنشینم.پیشخدمتهای زن که اغلب جوان بودند از مشتریها پذیرایی میکردند ما توسط
دو گارسون به گوشه دنجی راهنمایی شدیم.انگار آنها میدانستند هر کس را کجا بنشانند.
بعد از اینکه نشستیم لیست غذا را که به زبانهای انگلیسی فرانسه آلمانی و روسی نوشته شده بود در اختیارمان
گذاشتند.از بین غذاهای مختلف که شاید به پنجاه نوع میرسید 3 نوع آنرا که در تهران قبال متدوال بود
میشناختیم.همبرگر شنیسل مرغ و بیفتک.سرهنگ ادعا میکرد بقیه غذاها هم خوشمزه هستند ولی ما به آنها عادت
نداریم.باالخره از همان 3 نوع به اضافه بیف استروگانف سفارش دادیم.گارسن ابتدا برای هر کدام از ما یک لیوان
بزرگ آبجو آورد.من و سیما مدتی به هم نگاه کردیم.او منتظر واکنش من بود سرهنگ بگمان اینکه از او رودرواسی
داریم لیوان ابجو را برداشت و جلوی من سیما و سیاوش گذاشت فکر کردم از دست او را پس بزنم از ادب دور
است و اگر از نوشیدن امتناع کنم یعنی سرهنگ را قبول ندارم .سیما با نگاهش از من اجازه خواست.نمیخواستم
اواقت او و بقیه تلخ شود بر خلاف میلم لیوان آبجو را به نشانه اجازه بسمت آنها دراز کردم و سپس نوشیدم سیما هم
اول از پدرش و بعد از من اجازه گرفت و چند جرعه نوشید.سیاوش قبل از ما لیوانش را خالی کرد....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_112
طولی نکشید میزمان پر شد.برای دومین بار لیوانها پر از آبجو شدند.اینبار سیما راحتتر بود.از بین غذاهایی که
سفارش داده بودیم شنیسل مرغ طرفدار بیشتری داشت.وقتی برای سومین بار گارسن خواست لیوانهای ما را پر کند
من تشکر کردم.سیما هم به تبعیت از من گفت کافی است ولی سرهنگ خانمش و سیاوش امتناع نکردند.ساعت از
55 گذشته بود که رستوران را ترک کردیم.آبجو که بقول سیما در اروپا مثل آب خوردن مصرف میشد مستی
نداشت ولی بدون تاثیر هم نبود.البته تاثیر آن روی سیما خیلی بیشتر بود.تصمیم داشتیم قدم زنان برگردیم ولی
حالت غیر عادی سیما باعث شد با تاکسی خودمان را به آپارتمان برسانیم.مستی او لحظه به لحظه بیشتر میشد
حرفهایی میزد که هرگز از او نشنیده بودم.وقتی به اتاقمان رفتیم روی تخت ولو شد.به چهره رنگ پریده او خیره
شدم.یاد گفته یکی از اساتیدم در دانشگاه تهران افتادم .مستی فکر را زایل و تهوری احمقانه و انی در انسان ایجاد
میکند.از آن شب تصمیم گرفتم هرگز لب به مشروبات الکلی نزنم و اگر کا به جدایی هم بکشد اجازه ندهم سیما
مشروب بنوشد.
روز بعد با صدای زنگ شماطه دار بیدار شدم.پرخوری و افراط در نوشیدن آبجو باعث شده بود احساس خستگی
کنم.سیما را صدا زدم او هم بسختی بیدار شد خسته بنظر می آمد.سر میز صبحانه که حاضر شدیم خمیازه
میکشید.هیچ کدام اشتها نداشتیم.بعد از نوشیدن چای عازم کالج شدیم.بین راه سیما داشت از شب گذشته حرف
میزد که ناگهان گفتم:دیگه از دیشب حرف نزن!اشتباه دیشب هم دیگه تکرار نمیشه همین!
قبل از ورود به کلاس یک فرم نظر خواهی برای حذف کلاس بعدازاظهر و اضافه کردن یکساعت به کالس صبح بما
دادند.هر دو موافق حذف کلاس بعدازظهر بودیم.بعداز بررسی نتیجه نظر خواهی نظر ما تایید شد و از آن به بعد
فقط صبحها کالس داشتیم.
بعدازظهر با سرهنگ به بانک ملی ایران که در حوالی سفارت بود رفتیم و بعد از افتتاح حساب کلیه حواله هایی را که
از ایران داشتم تبدیل به پوند کردم و برای بریتیش بانک چک بانکی گرفتم.
بریتیش بانک نسبت به بقیه بانکها سود بیشتری به سپرده ثابت میداد.به پیشنهاد سرهنگ در همان بانک سپرده
ثابت باز کردم.اولین پولی که به حسابم واریزد نمود حدود صدهزار پوند بود.سیما ناراحت بود چرا در فکر خریدن
اتومبیل نیستم.به او گفتم هنوز انطور که باید به شهر لندن آشنایی ندارم و بعد از تمام کردن کالج حتما به خواسته او
عمل میکنم قانع شد.
آنشب طی نامه ای کوتاه به آقای مفیدی شماره حساب بانک ملی را برایش فرستادم تا هر ماه اجاره را به حسابم
واریز کند.از او خواهش کردم چنانچه مادرم یا برادرم یا هر کس از خویشاوندان من به تهران آمدند و سراغ مرا
گرفتند بگوید برای تحصیل به خارج رفتم و تا 5سال دیگر که فارغ التحصیل میشوم به ایران برنمیگردم.
روزها و هفته ها بدون لحظه ای درنگ میگذشتند.من و سیما بعدازظهرا به جاهای دیدنی لندن میرفتیم.چون
هایدپارک نزدیک آپارتمان ما بود تقریبا تفریحگاه دائمی ما شده بود.هاید پارک باغی بزرگ به وسعت 65
کیلومتر مربع با چندین دریاچه زیبا و خیابانهای دیدنی بی نظیر بود.عالوه بر تفریحگاه عموی محل برگزاری
میتینگهای سیاسی هم بود.
پارک ریجنت هم دست کمی از هاید پارک نداشت.باغ وحش آنجا آنقدر جالب بود که من وسیما در مدت 4 ماه دو
بار به آنجا رفتیم....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_113
بریتیش میوزیوم واقعا دیدنی بود.ببین دهها تابلو مجسمه و وسایل قدیمی دیگر تابلوی رقض فرشتگان اثر دافائل
خیلی زیبا بود.سیما آنچه درباره این تابلو در کتابهای دانشگاهی خوانده بود برایم تعریف کرد.
برج ساعت بیگ بن و بیشتر کاخهای معروف لندن را دیدیم.در بین دهها کاخ کاخ باکینگهام و وست مینستر برایم از
همه جالب تر بودند.
کم و زیاد شدن آب رودخانه تایمز بر اثر جذر و مد دریای مانش بخصوص هنگام غروب تماشایی بود.من قایق
سواری دوست داشتم ولی سیما چون آنروز حالش بهم خورده بود راضی نمیشد سوار قایقی شود.
یکماه به دوره ششماهه کالج مانده بود.پیشرفت من و سیما در زبان بحدی بود که براحتی میتوانستیم روزنامه های
لندن را بخوانیم.من به توصیه دکتر شروع به مطالعه کتابهای پزشکی کردم که در دانشگاه تهران ترجمه اش را
خوانده بودم .سیما هنوز نمیدانست در چه رشته ای ادامه تحصیل دهد ولی گاهی از رشته هنر حرفهایی میزد.آنقدر
به فکر امتحان و مطالعه بودم که وقت بحث و گفت و گو با سیما را نداشتم.سیاوش هم به یکی دیگر از کالجهای زبان
میرفت و خودش را برای سال چهارم دبیرستان آماده میکرد.سرهنگ بخاطر ما کمتر دنبال برنامه های تفریحی
میرفت.گاهی هم که همکارانش او را دعوت میکردند با سیاوش و مادر سیما میرفتند.یکماه به امتحانات ارزیابی من
مانده بود.تقریبا آماده بودم.سیما چون میخواست رشته جدیدی را انتخاب کند باید تا اول سال تحصیلی آینده صبر
میکرد.کم کم مردم خودشان را برای جشنهای کریسمس و ژانویه آماده میکردند.
سرهنگ گفته بود شخصی بنام مارشال شب ژانویه همه ما را دعوت کرده است آن قدر از باغ و عمارت مارشال که
در وست همپستد لندن بود تعریف میکرد که کنجکاو شدم آنجا را ببینم.
آنطور که سرهنگ میگفت مارشال پسر یکی از نواده های امین الدوله قاجار بود که از کودی با پدرش به لندن آمد
بود.او عالوه بر سهام زیادی که در بانکها و شرکتهای مختلف داشت بهترین گلها و گرانترین درختهای زینتی را
پرورش میداد.سرهنگ توسط دکتر میرفخرایی با او اشنا شده بود.میگفت:من و دکتر به باغ او رفتیم اونشب افسانه
ای هرگز فراموشم نمیشه.
گفتم:نام مارشال برام عجیبه.حتما تو جنگ جهانی دوم شرکت داشته و یا...
سرهنگ که از تعجب من خنده اش گرفته بود حرفم را قطع کرد و گفت:روز اول منم تعجب کرده بودم.ولی بعدها
دکتر گفت اسم او ماشالله است برای همین مارشال صدایش میزنند.
چند روز قبل از کریسمس آقای پورافتخاری رایزن سیاسی سفارت سرهنگ و خانواده ش ار دعوت به شام
کرد.چون سیما میدانست کتابهایی را که باید میخواندم یکی دوبار دوره کرده ام هیچ بهانه ای برای نرفتن
نداشتم.آنشب سیما لباسی تنگ و کوتاه پوشید و چنان ارایش غلیظی داشت که هر چه سعی کردم چیزی نگویم
نتوانستم با لحنی مهربان و آرام گفتم:6ماهه نمیشه اومدیم لندن تو روز به روز بیشتر از حد خودت تجاوز میکنی
خواهش میکنم کمی ساده تر ارایش کن و طوری لباس بپوش که وقارت حفظ بشه و مناسب خانواده سرهنگ باشه.
سیما یکمرتبه از کوره در رفت و گفت:باز شروع کردی!باز ایرادگیری شروع شد!گفتم:موضوع این نیست تو زن منی
هم خوشگلی هم خوش تیپ.آخه چه ل***ی داره سر و صورتت رو رنگ کنی و لباست اونقدر کوتاهه که...
یکدندگی و بی اعتنایی او کم کم مرا عصبانی کرد.وادار شدم صدایم را بلند کنم.گفتم:تا لباس مناسب نپوشی و اینهمه
رنگ و روغن رو پاک نکنی یک قدم هم با تو راه نمیرم.و برای اینکه ثابت کنم به آنچه میگویم عمل میکنم کراواتم
را باز کردم و کت را در آوردم و روی تخت دراز کشیدم....
ادامه دارد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند خلاقیت جالب با چوب بستنی 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند ترفند فوق العاده عجیب با کبریت و آهنربا
شاید باورتون نشه ولی تو این ویدیو میفهمید با یه آهنربای ساده چه کارایی میشه کرد 😳🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
چرا من طلاق گرفتم ...
حتمأ بخونید عبرت بشه براتون
امسال روز تولدم خيلے ذوق زده رفتم سر ميزه صبحانه, ولے زنم بهم تولدم رو تبريك نگفت!💔
وقتے پسرم رو ميبردم مدرسه اونم بهم تبريك نگفت!💔
وقتے برادر زنم كه بهترين دوست دوران كودكيم بود بهم زنگ زد تبريك نگفت اما وقتے رفتم سركار منشيم با لبخند گفت تولدت مبارك آقاے ریيس!!بعدش منو به نهار دعوت كرد.بعد از نهار من رو برد خونش،همينطور كه رو كاناپه نشسته بوديم🙈....
ادامه دراین زیر👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
📚داستان ها وحكايت ها،صفحه۱۲۰
هنگامی كه حضرت ابراهيم علیه السّلام را در منجنيق گذاشتند،عمويش آذر آمدو سیلی محكمی به صورت او زد و گفت:از مذهب توحيديت بازگرد،حضرت ابراهيم علیه السّلام اعتنايی به او نكرد،در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظارهگر اين صحنه باشند،همه موجودات از خدا تقاضای نجات ابراهيم علیه السّلام را كردند،از جمله زمين گفت: پروردگارا!بر پشت من بنده موحدی جز او نيست و اكنون در كام آتش فرو می رود،خطاب آمد:اگر او مرا بخواند،مشكلش را حل ميكنم،جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت:ای ابراهيم! به من حاجتی داری تا انجام دهم؟حضرت ابراهيم علیه السّلام گفت:به تو نه،اما به خداوند عالم آری!و هنگامی كه حضرت ابراهيم علیه السّلام به ميان آتش پرتاب شد،خداوند به آتش وحی فرستاد:سرد و سالم باش برای ابراهيم علیه السّلام در اين هنگام آتش خاموش و به محيطی آرام بخش تبدیل گشت و جبرئيل در كنار ابراهيم علیه السّلام قرار گرفت و با او به گفتگو نشست،نمرود از فراز جايگاه با خود چنين گفت:من اتخذ الها،فليتخذ مثل اله ابراهيم علیه السّلام
اگر کسی می خواهد معبودی برای خود برگزيند،همانند معبود ابراهيم علیه السّلام را انتخاب كند.
📚تفسیر علی ابن ابراهیم جلد۲صفحه۷۳
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662