✨﷽✨
✅داستان کوتاه
✍در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت!
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه ی سکه مردی غافل را می دزدد. هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است : خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند!
دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد!؟ دزد کیسه در پاسخ گفت : صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم واین دور از انصاف است!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌿
•عادت هایی ک شما رو جذاب تر نشون میده:
-با اعتماد به نفس باشد
-وقتی یک کاری رو واقعا نمیخواید انجام بدید بگید نه
-درباره همه چیز کنجکاو باشید ولی فضول نه
-تشکر کردن رو یاد بگیرید
-از اشتباهاتون بگذرید ولی از اونها درس عبرت بگیرید
-گرایش و نگرش خاص خودتون رو داشته باشید
-به دیگران هدیه هایی ک دوست دارند رو بدید
-همیشه اماده یادگیری باشید
-دیگران رو سرزنش نکنید
-زندگی سالمی داشته باشید
-دیگران رو همونجور ک هستند دوست داشته باشید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜سفارش حرز📜
📜معتبر و مطمئن📜
📜نازل ترین قیمت📜
🌺به درخواست شما عزیزان، سفارش حرز معتبر امام جواد با #ارزان_ترین قیمت در ایتا پذیرفته میشود👌
🌪🌪دفع بلا و مصیبت🌪🌪
👁 👁دفع چشم زخم 👁 👁
💶💶افـــزایـــش رزق 💶💶
🔰سفارش آنلاین با تخفیف😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1404633111Cadf1ce6911
هدایت شده از .
🏴جهت دفع بلا، گشایش روزی و شفای مریضان، حرز امام جواد رو لمس کن با تخفیف بخر😍👇
ـ 🖤🖤 🖤🖤
ـ 🖤 يا نُــوريا بُرْهـانُ يا مُبـين 🖤
ـ🖤 يــا مُنيــرُ يـــا رَبِّ اِكْفِنـــــی 🖤
ـ🖤 الْـشُّرُورَ وَ افاتِ الدُّهُــــــــورِ 🖤
ـ 🖤 وَ اَسْئَلُــكَ النَّجــاةَ يَــــــوْمَ 🖤
ـ 🖤 يُنْــفَــخُ فِــى الصُّــــورِ 🖤
ـ 🖤 حــرز امام جـــواد 🖤
ـ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤
ـ 🖤🖤ـــ🖤🖤
ـ 🖤__🖤
ثبت نام حرز با تخفیف ویژه ایام فاطمیه👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچگاه سیگار روشن را با جاروبرقی جارو نکنید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
📢 #پوشک_دائمی یکتا 📢
❌‼️ #پوشک_دائمی با هزینه کم
❤️ از #نوزاد تا #بزرگسال
💯 کاملا شبيه پوشاک یکبار مصرف
با قابلیت شستشوی ماشین😍👌
🔴 با #جذبعالی، #انعطافپذیر
🔴 #بدون مشما و تنفس پذیر
🔴 بدون نمدهی و تضمینی
🔴 و قابلیت بارها و بارها استفاده😳
❗️💥لینک کانال شرکت تولیدی یکتا
http://eitaa.com/joinchat/4224712720C6115ae7fc1
✈️ ارسال روزانه به سراسر ایران🇮🇷👆
هدایت شده از .
🛍چادر های به روز خوشگل میخوای😍
🛍تنوع بی نظیرش همین جاست👇
🌺
🌺 🌺🌺🌺
🌺 🌺🌺🌺 🌺 🌺
🌺 🌺 🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌕
🌺 🌺
🌺 🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌕
🌸✨بزن روی شکل حجاب و از سورپرایز با حجاب بودنت لذت ببر 🤩🤩☝️☝️
🔻 رفع درد دندان با پیاز
• پیاز حاوی مواد شیمیایی گیاهی خاصیست که میکروبهای عاملِ عفونت را هدف حمله قرار میدهد و شما را از شر دندان درد نجات میدهد.
• برای این که استفاده از آن بهترین نتیجه را داشته باشد، بهتر است مقداری پیاز را برش بزنید و بجوید تا دردش ساکت شود. با این کار، عصاره پیاز در دندان شما نفوذ میکند.
• اگر دندان درد شدت زیادی دارد و جویدن برایتان سخت است، میتوانید با انگشت خود تکهای پیاز را مستقیما روی دندان آسیبدیده بگذارید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
استادي می گفت :
" صبح ها که دکمه هاي لباسم را مي بندم ، به این فکر مي کنم که چه کسي آنها را باز خواهد کرد ؟
خودم یا مُرده شور ؟ "
دنیا همین قدر غیر قابل پیش بیني است ...
به آنهايي که دوستشان دارید ،
بي بهانه بگوييد : " دوستت دارم ... "
بگوييد : " در این دنیاي شلوغ ، سنجاقَت کرده ام به دلم ... "
بگوييد : " گاهي فرصت با هم بودنمان ، کوتاه تر از عمرِ شکوفه هاست ... "
🌱 " بودن ها " را قدر بدانيم !
" نبودن ها " همين نزديكي ست ...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#با_تو_هرگز_47
دیوونه شدی؟
-نه چطور مگه؟
-داشتی به چی میخندی؟
هیچی همین جوری؟
تودلم گفتم:داشتم به نقشه ای که برا تو و بقیه کشیدم میخندیم
_خوب حتما یه چیزی بود که بهش بخندی
_فکر کن یه جوک بود
_میشه بپرسم از کجا اومد یهویی
_تو ذهنم بود
_تو گفتی منم باور کردم
_دوست داری باور کن دوست ندار هم باور نکن
-میدونی مکن چی رو باور میکنم
-چی رو؟
-اونو که الان تو دلت قند آب شده
_واسه چی؟
واسه اینکه داری زنم میشی
_با حالت مسخره ای گفتم :نه بابا
پوزخندی زد وگفت:من و دیگه نمیتونی رنگ کنی من خودم گنجشک رو رنگ میزنم جای توپولوف میفروشم من که میدونم اینا همه اش فیلمت بود تو مطمئن بودی من پات وای می ایستم خواستی ناز کنی من که میدونستم آخر سر جوابت بله ست ..
این حرف هارو با حالتی خاصی میگفت میدونستم با اینکار منو عصبانی کنه خودش گفته بود که وقتی عصبانی میشم بنظر اون جذابتر میشم
ولی من عصبانی نشدم
بجاش به روش لبخند زدم وگفتم پس بشین ومنتظر اخر فیلم باش اخه
اخرش جذابتر میشه
با نگاه متعجب نگام کرداز حرفام چیزی نفهمیده بود اون عکس العملی
رو که دوست داشت ببینه ندیده بود واین شوکه اش کرده بود
_منظورت چیه
-منظوری نداشتم
-چرا داشتی؟
اگه داشتم باید خودت میفمیدی اگه نفهمیدی منم نمیگم تا بمونی تو خماریش
دوباره لبخند معنا داری زدم واز ماشین پیاده شدم چند لحظه طول کشید
تا پیاده شه هنوزم و جور خاصی نگام میکرد ولی من بهش توجه نکردو راهمو کشیدم رفتم سمت آزمایشگاه اونم پشت سرم اومد
رفتیم تو چون آشنا بون کارمونو زود راه انداختن قرار شد عصر جوابو بدن باهم ناهارو رفتیم بیرون تو این مدت حرف خاصی بین ما زده نشد
حرف های عادی در مورد اینکه برنامه فردا چیه فردا کجا بریم پس فردا
کجابریم همین ها یه بارم اشاره ای به حرف های قبلیم واینکه منظورمو نفهمیده پرسید منم یه جوری ماست مالس کردم رفت از جواب دادن طفره رفتم.
عصر رفتیم جواب رو بگیریم از من خواست تو ماشین منتظر شم ولی من اصرارکردم باید منم بیام
_واسه چی میخوای بیای؟
-خوب میخوام بیام
-اخه واسه چی؟
نگام کردو گفت:چیه بهم اعتماد نداری؟
_خیال داری داشته باشم
_خوب معلومه من قرار تا چند روز دیگه همسرت شم
-حال چند روز دیگه حالا که همسرم نیستی
این حرف ها یعنی چی؟وقتی منو انتخاب کردی باید بهم اعتماد داشته باشی
-من تو رو انتخاب نکردم مجبور شدم
عصبانی گفت:منظورت چیه؟
حوصله ی جنگ وجدل رو نداشتم گفتم :هیچی بابا بیخیال اصلا
خواستم از ماشین پیاده شم که مچ دستمو گرفت وگفت:نه واسه چی بیخیال شم جنگ اول بهتر از صلح اخر
_چیزی جدیدی نگفتم که تو که از اولم میدونستی من راضی به این ازدواج نیستم
عصبانی گفت پس چرا بله گفتی؟
_واسه اینکه تو اصرار کردی
_چهره اش کدر شد وغم و تو چشاش دیدم...
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_48
_تو همه ی اینا رو میدونستی پس نباید الانم ناراحت شی تو گفتی عاشقم میکنی منم بهت بله گفتم همین
چیزی نگفت بجاش رفت سمت آزمایشگاه جواب رو که گرفتیم خوشحال شد لبخندی محوی رو صورتش اومد ولی من بی تفاوت بودم
من و رسوند خونه وقرار فردا رو گذاشتیم این اولین روز باهم بودن بود...
_ساعت ده صبح بود که اومد دنبالم من یه لباس معمولی ودم دستی پوشیده بودم ولی اون بجاش کلی تیپ زده بودلباس هاش خیلی بهش میومدن معلوم بود که حالش خیلی خوب بود .سوار ماشین شدم مثل دیروز تنها بودیم هر چقدر به مامان التماس کردم که باهامون بیاد قبول
نکرد مامان دانیالم قبول نکرد که باهامون بیاد از این که با دانیال تنها باشم خوشم نمیومدم ولی چاره ای نبود
-فکرات تموم شدن؟
-منظورت چیه؟
هیچی بابا ازوقتی نشستی تو ماشین زل زدی به روبه رو و رفتی تو فکر من نمیدونم تو به چی فکر میکنی اینقدر
_چیزخاصی نیست
-یواش یواش دارم به این کلمه هات حساسیت پیدا میکنم
-به کدوم کلمه هام؟
_چیزخاصی نیست ومهم نیست وهیچی.....از این کلمه هات که باهاشون میخوای منو دست به سر کنی
_جوابی ندادم اونم یه کم نگام کرد وچیزی نگفت
-داریم کجا میریم؟
خوب معلومه داریم میریم که حلقه ازدواجمونو بخریم
_ اونو که میدونم منظورم اینه که جای خاصی مد نظرته؟
_خوب آره میریم مغازه ی دوست من یکی از بهترین جواهر فروشی های شهره
_چیزی نگفتم چون برام فرقی نمیکرد که بهترین باشه یا بدترین ........
جلوی مغازه ایستاد با یک نگاه به جواهرفروشی میشد حدس زد که
داخلش چه خبره جای خیلی شیکی بود. رفتیم داخل پسری که پشت ویترین ایستاده بود ودرحال نشون دادن یک سرویس به دوتا خانم خیلی باکلاس بود با دیدن ما کارشو به پسری که کنارش بود سپرد و اومد سمت ما .مغازه ی بزرگی بود از ما دعوت کرد که رو مبل هایی که یه
گوشه ی مغازه گذاشته بودن بشینیم خودشم رفت وبا دوتا لیوان آبمیوه
برگشت شما گلویی تازه کنید من برم حلقه ها رو بیارم نگاه کنید
رفت وچند دقیقه بعد برگشت جعبه ای رو باز کرد وگرفت جلوی من سه تا انگشتر توش بود
اینا بهترین انگشتر هایی هستن که ما داریم.هر کدومو دوست داری انتخاب کنید قابل شما رو نداره
_دانیال لبخندی زد وگفت:خیلی نوکریم
_ساسان:شما سرورید
نگاهی به انگشترها کردم یکیشون یه انگشتر تک نگین بود وخیلی ساده
بود البته معلوم بود نگینش قیمتیه انگشتر دومی هم تقریبا شبیه اون
بود با این تفاوت که چند تا نگین هم دور بر تک نگین بزرگتر بود اما
انگشتر سومی انگشتر درشتی بودو پر بود از نگین های ریزی که با ظرافت کنار هم چیده شده بودن انگشتری بود که بد جوربرق نگین هاش چشم آدمو میزد انصافا هر سه تا انگشتر انگشترهای خوبی بودن اما من
از اولی بیشتر خوشم اومد هم ساده بود هم شیک.
همینطور که نگاشون میکردم ساسان گفت:شاید بنظر شما امثال اینا تو جاهای دیگم پیدا میشه ولی باید بگم که اینا جنس های تکی ان سفارشی ان کار ایتالیاست سنگ هاشون سنگ قیمتیه هر کدومو که
انتخاب کنید عالیه ایه بهتون اطمینان میدم هیچ کجای دیگه مثلشو پیدا نمیکنید ما اینا رو به هر کسی نشون نمیدیم.
بهتر دستتون کنید اونطوری بهتر میتونینید نظر بدین یکی یکی انگشترهارو برداشتم وامتحان کردم یکی از یکی زیباتر بود ولی
من بازم بخاطرسادگیش دوست داشتم اولی رو بردارم ومیخواستم نظرمو بگم. دانیال که تا اون موقع ساکت نشسته بود ونگاه میکرد گفت:
_بنظر من اولی رو بردار چون از همه اش بهتره دومی ام بد نیست ها ولی اون سومی اصلا قشنگ نیست اولی خیلی بهتره اونو بردارمطمئنم تو هم از اون خوشت میاد مگه نه؟
نگاش کردم مثل همیشه دوست داشت نظرشو بهم تحمیل کنه ولی کور خونده بازم نگاشون کردم دلم هنوز اون اولی رو میخواست ولی عزم خودمو جزم کردم
دانیال آروم گفت :بگم اولی رو انتخاب کردی؟
نگاش کردم وباصدای بلند طوری که ساسان هم بشنوه گفتم :من اینو برمیدارم.....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_49
انگشتر سومی رو نشون دادم دانیال نگام کرد وگفت:ولی اولی بهتره
-مگه قرار نیست من انتخاب کنم منم میگم اینو میخوام
مسلما حق تواه انتخاب کنی ولی بهتره بادقت نگاه کنی که بعدا پشیمون نشی
_از دستش عصبانی شدم فکر میکرد خیلی بیشتر از من میفهمه برای همین من همیشه باید تابع اون باشم زهی خیال باطل
_من همینو میخوام
با بی تفاوتی گفت هر جور دوست داری .ساسان جون ما اینو برمیداریم
ساسان:خانم من به شما تبریک میگم این بهترین انتخابه هم از دوتا ی
دیگه کارش ظرافت بیشتری داره هم سنگ هاش قیمتی تره
یه دفعه پرسیدم:یعنی از این یکی ها گرونتره ؟
-خوب معلومه
_یه آن پشیمون شدم وخواستم بگم که اونو نمیخوام .یعنی دوست نداشتم انگشتر گرون بردارم
_من این انگشتر رو.........
چشمم که به صورت دانیال افتاد حرفمو خوردم
پوزخندی رو لبش بود وجور خاصی نگام میکرد انگار داشت میگفت
_دیدی گفتم پشیمون میشی برای همین ادامه ندادم
ساسان:خوب دانیال جون توهم میتونی اینارو نگاه کنی
_چندتا جعبه گرفت جلوش .من دل تو دلم نبود اگه اونم به تلافیه این کار من یه حلقه ی گرون قیمت برداره چی؟من اون موقع چه خاکی بریزم سرم
دانیال نگاهی به انگشترها کرد وبعد جعبه هارو گذاشت جلوم:تو انتخاب کن
باتعجب نگاش کردم خم شد وآروم تو گوشم زمزمه کرد:چیه فکر کردی منم مثل توام که رو حرف همسرم حرفم بزنم هرچی تو بگی من میگم چشم
بعداز جاش بلند شدوگفت تا تو انتخاب کنی من یه گپ دوستانه با ساسان میزنم
باهم رفتن گوشه ی مغازه وصحبت کردن _تو بد دردسری افتادم حالا من چکار کنم به انگشترها نگاه کردم مثل اونایی نبود که برا من آورده بود
اینا تعدادشون زیاد بودن معلوم بود مثل اونا خیلی تک نیستن. ولی بازم بنظر گرون میومدن چکار باید میکردم کدومشو انتخاب میکردم......
_تصمیم گرفتم به پولش فکر کنم بجاش به این فکر کنم که خیلی خوب باشه نمیخواستم بعدا طعنه بشنوم وکسی سلیقه مو مسخره کنه پس باید بهترینو انتخاب کنم
_یکیشو انتخاب کردم ساده بود ولی خیلی خیلی شیک دیده میشد البته مطمئنا کنار انگشتر من به چشم نمیومد
_خوب چی شد انتخاب کردی؟
_یه دفعه یه فکری بنظرم اومد که شاید بخواد منو ضایع کنه وکارمو تلافی کنه
_ نه بهتره خودت انتخاب کنی
- میخواستم خودم انتخاب کنم که به تو نمیگفتم
_من نمیتونم
چرا؟
_خودت انتخاب کنی بهتره
باحالتی خاصی نگام کرد
-میدونم چی تو اون مغزته .الان پیش خودت میگی میخوام تلافی کنم
.مگه نه؟
_خوب هم آره هم نه
_میدونستم ولی نترس من این کارو نمیکنم من بنظر تو. احترام میذارم
تو دست رو هر کدوم بذاری من نه نمیگم
باتردید نگاش کردم وبعد چند ثانیه مکث انگشتر رو نشون دادم وگفتم این.
انگشتر روبرداشت ونگاه کرد وگفت:میدونستم خوش سلیقه ایه هر دو انگشتر رو برداشت رفت پیش ساسان وگفت :داداش ما اینا رو برمیداریم
-مبارک باشه هر دوتا شون جز بهترین ها
برگشت سمت من وگفت:خانم تبریک میگم سلیقه اتون عالیه .البته از دانیال خان معلومه
_لبخند تلخی زدم وگفتم :ممنون نظر لطفتونه
_ساسان میخواستیم ست ساعتم بخریم
_به روی چشم
ساسان رفت وبرگشت یه جعبه اورد وباز کرد گرفت طرف ما
- دانیال خان با اجازه تون میخوام ست ساعتتونو من انتخاب کنم
این حرف ها چیه شما صاحب اختیاری ولی خانمم باید نظر بده.....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
#جمله_زیبا
💠✨ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﺴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻦ برای ﻧﻌﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍوند ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ است؛
زﯾﺮﺍ ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
👈و ﻏﻤﮕﯿﻦ نباش ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽِ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
پس سعی کن ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮐﺮ باشی...
💠✨ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺛﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ پولهایت ﺭﺍ ﻧﺸﻤﺎﺭ...
ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﻜﻰ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﻧﻪﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ...
ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺛﺮﻭﺕ ﺗﻮﺳﺖ.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅فضیلت زیارت عاشورا
✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در ڪتاب “داستانهای شگفت” حڪایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آوردهاند که خلاصه آن چنین است:
یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش،در خواب حضرت عزراییل را میبیند. پس از سلام میپرسد: از کجا میآیی؟ملک الموت میفرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ میپرسد: روح او در چه حالیست؟عرزاییل میفرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است فرمود:نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت وبیان احکام! فرمود: نه گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا
💥نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمیتوانست بخواند، نایب میگرفت.
📚داستانهای شگفت،
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه هنوز کودک درونتون زندهس و منتظر یه فرصتین تا بازی کنین😃✈️
حتما گیف بالارو ببینید
آموزش ساخت هواپیمای کاغذی توسط جان کالینز کسی که رکورددار پرواز هواپیمای کاغذی در دنیاست!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این پنج دلیل کاربردی پوست موز رو دور نندازید 👌☝️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
برای تمیزکردن لکه های سرسخت فرش ازقرصهای ماشین ظرفشویی استفاده کنید یک دونه قرص رو بندازید توی لگن آب و مثل شامپو فرش بکشید روی فرش مثل روزاول میشه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
پوست انار را دور نریزید 👌
دود کردن پوستِ خشک شده انار مثل اسفند، هم ضد عفونی کننده فضاست و ضد سرطانِ و یه جور آنتی بیوتیکه! انار داروی کودکانی هست که مهر و خاک و گچ میخورن و بشدت ضد کمخونیه! انار لکنت زبان را رفع و زبان بازکن معروف کودکه!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه ترفند دیگه برای کوتاهی شلوار 👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📱چطوری موبایل گمشده رو قفل کنیم؟ 🤔
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_50
شما صاحب اختیاری ولی خانمم باید نظر بده
این که بله خانم این بهترین ست این مغازه ست فوق العاده ست هم مارکش عالیه هم زیباست .کار اصل سوییسه
راست میگفت خیلی خیلی قشنگ بودن دانیال نگام کرد که یعنی نظرم چیه؟
_با سرم تایید کردم
خوب پس داداش ماهمونو برمیداریم
مبارک باشه مطمئن باشید که پشیمون نمیشید
_اون که بله من میدونم داداش ت خیلی بامعرفتی خیلی اقایی
_نه بابا ما نوکرتیم
دانیال:تو برو تو ماشین من اینا رو حساب کنم بیام
ساسان:قابل تو رو نداره جون داداش
-ممنون ساسان جون تو همیشه به من لطف داری
برگشت سمت من و سوییچ وگرفت سمتم ولی من نمیخواستم برم آروم
طوری که ساسان نشنوه گفت:جان من پیش دوستم ضایعم نکن باهاش
رو درواسی دارم سوییچ وبگیر
دلم نیومد جلو دوستش ضایع شه سوییچ و گرفتم ورفتم سمت ماشین
اونم بعد از ۵ دقیقه اومدنشست وکیف دستی رو که جعبه ی انگشترها
وساعت توش بود گذاشت رو پاهام زود کیف ونگاه کردم تا فاکتور خرید
رو پیدا کنم
-کجاست؟
-چی؟
-فاکتور خرید؟
جاش امنه
_بده من
-گفتم که جاش امنه
-میدونم میخوام نگاش کنم
_واسه چی؟
_میخوام قیمت هاشونو بدونم
-به چه دردت میخوره
_باید بدونم یا نه؟
_نگران نباش انگشترت ارزون قیمت نیست
عصبانی گفتم:برا من مهم نیست که ارزونه یا گرونه فقط میخوام بدونم
_کدومشو؟
-همه شونو. بده من
فکر کن انگشترها هر کدوم شدن ۱ میلیون ساعت هارو هم هر کدوم ۵۰۰ هزار تومان گرفتم
پوزخندی زدم وعصبانی گفتم:تومنو چی فرض کردی؟
خونسرد گفت :فکرمیکردم تا حالا گفتم
_حوصله ی شوخی ندارم
_منم شوخی نمیکنم
_نه واقعا تو فکر کردی من از پشت کوه اومدم که هیچی حالیم نیست
اون انگشترها کمه کمش ده برابر اینی که گفتی می ارزه
برا تو که فرقی نمیکنه؟
_من میخوام بدونم
چیزی نگفت بجاش صدای ضبط رو بلندتر کردعصبانی زدم وخاموشش کردم
_چرا دوست داری منو عصبی کنی؟
من ؟؟؟تو خودت الکی عصبی میشی
_من دارم باهات حرف میزنم اونوقت تو صدای ضبطو بلند میکنی
برای این که دوست ندارم بیشتر از این رو این موضوع بحث کنیم
-پس بهتره زودتر اون فاکتور رو بدی من وبحث تموم شه
بعدا
-همین حالا
دست کرد تو جیبش و کاغذی رو گرفت دستم فورا بازش کردم ونگاه کردم
انگشتر زنانه۴۰ میلیون ریال انگشتر مردانه۱۰میلیون ریال ست ساعت ۳۰
میلیون ریال
خنده ی هیستریکی کردم :این فاکتور درست نیست
یعنی چی؟
_یعنی همین که گفت من ببو گلابی نیستم این ها قیمتشون خیلی بیشتر از ایناست فاکتور اصلی رو بده
جز این فاکتوری نیست میخوای باور کن میخوای نکن
_نه باور نمیکنم
هر جور دوست داری
-فاکتور اصلی رو میخوام
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_51
فاکتور دیگه ای در کار نیست والسلام شد تمام(اینا رو باحالت عصبی گفت)
_که اینطور باشه به من میگن سوگند اگه قیمت هاشونو نفهمیدم دختر بابام نیستم
چیزی نگفت منم دیگه چیزی نگفتم
رفتیم آینه وشمعدان بخریم انتخاب وگذاشت به عهده ی من البته یه محدوده ی خاصی رو تعیین کرد وگفت از بین اینا هر کدوم و دوست داری انتخاب کن دوست داشت گرون قیمت ترین چیزها رو بخره برای من اصلا مهم نبود ولی برای اون بود چون به قول خودش یه بار که
بیشتر تو عمرش ازدواج نمیکنه وقتی این حرف را زد پوزخندی زدم البته
اون ندید.ته دلم گفتم خیلی ایم مطمئن نباش آقا دانیال......
بعد از خرید آینه وشمعدان منو برد تا مثلا جعبه ی آرایشمو بخرم من که دل به این کارها نمیدادم وقتی وارد مغازه شدیم واون دید که من بی تفاوت وایستم وچیزی سفارش نمیدم خودش شروع کرد به گفتن
چیزهایی که میخواییم . دونه به دونه مارک هاشون روهم میگفت. از این همه مهارت من که هیچ حتی فروشنده ام تعجب کرده بود اون میدونست کدوم کرم پودر مارکش بهتره کدوم رنگش به من بیشترمیاد
کدوم لاک ناخن جنس بهتری داره وبرا ناخن مضر نیست و......
اون بهتر از من اینجور چیزها رو میدونست البته با اون دوست
دخترهایی که این داشت اینجور چیزها رو بایدم میدونست
دانیال ذوقش بیشتر از من بود کلی خرید کرد از هرچیزتعداد زیادی
میخرید کلی لاک ناخن و رژ لب وسایه چشم و...خرید.
وقتی برگشتیم تو ماشین دانیال رفت تا دوتا آبمیوه بگیره چون به
نظرش رنگ من پریده وفشارم بازم افتاده ولی اون نمیدونست درد من
چیز دیگه ایه وقتی اون همه وسایل رو جلو روی خودم دیدم دلم گرفت
یاد آرزو هایی که داشتم افتادم...
همیشه با خودم عهد میکردم وقتی ازدواج کردم برای همسرم زیباترین
باشیم کلی وقت بذارم وخودم به بهترین شکل آرایش کنم وبهترین
لباسامو براش بپوشم تا وقتی میاد خونه خسته ایه یه روز کاری رو از تنش در بیارم دوست داشتم حتی بعد از سالها زندگی مشترک برای همسرم همون دختر زیبای روز اول زندگیمون باشم ولی حالا چی .......
حالانه تنها نمیخواستم جلو چشم دانیال زیبا باشم تا اون بیشتر دوستم
داشته باشه بلکه میخواستم اون ازمن متنفرشه دوست داشتم اونو از
کاری که کرده پشیمون کنم واین عهدی بود که با خودم بسته بودم ....
چی فکر میکردم وچی شد؟چه رویاها که به کابوس تبدیل نمی شدن......
این افکار باعث شدن که بی اختیاربزنم زیر گریه چند روزی بود که دلم
هوای این گریه رو کرده بود ریزش اشک هام دست خودم نبود
دانیال که برگشت بادیدن من تو اون وضعیت دست وپاشو گم کرد منم
نمیتونستم جلوی اشکهامو بگیرم وهر لحظه شدیدتر میشدن
چی شده؟چرا داری گریه میکنی؟
_سکوت
-پرسیدم چی شده؟اتفاقی افتاده؟
بازهم سکوت
بازومو گرفت وتکونم داد
نمیخوای بگی چی شده؟مردم از نگرانی برای کسی اتفاقی افتاده؟
سرم به نشانه ی نه تکون دادم.
پس چرا داری گریه میکنی؟
وبازهم سکوت
تو رو جون هر کی دوست داری یه چیزی بگو مردم .خواهش میکنم
برگشتم سمتش اونم بغض کرده بود وبا چشمهای نگران نگام میکرد
_دلم گرفته
بازم زدم زیر گریه ی شدید
_آخه واسه چی؟
_نمیدونم
بدون دلیل که نمیشه باید چیزی باشه
_گفتم که همینجوری بدون دلیل دلم گرفته
جرو بحث نکرد چون ترسید حالم خرابتر شه
--خوب الان من چکار کنم؟
-هیچی
_یعنی چی هیچی نمیخوای که همین جور بشینم اشک هاتو نگاه کنم
یه فکری به نظرم رسید
-منو ببرامامزاده
-امامزاده؟؟؟حالا من امامزاده از کجا پیدا کنم.....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_52
چند لحظه سکوت کرد وبعد گفت آهان فهمیدم میبرمت همونجایی که یه بار مامان لیلا رو بردم
ماشینو روشن کردوباسرعت رفت ومن هنوز داشتم آروم آروم گریه میکردم
رسیدیم که اونجا از ماشین پیدا شدم یه بار قبلا اومده بودم اینجا بهم
گفت که اونم میره زیارت میکنه وبعد کنارماشین منتظرم می مونه
-میشه من یه ساعت اینجا بشینم
این و من پرسیدم اونم نگاه محبت آمیزی به من کرد وگفت:تو تا هر وقت که اون دل کوچیکت آروم میشه میتونی بمونی
خوشحال شدم نیاز داشتم تا کمی با خودم خلوت کنم وقتی میخواستیم
ازهم جداشیم از پشت سر صدام کرد
-سوگند سوگند
_بله؟
-جان مادرت اونقدر دلتو خالی کن که وقتی برگشتی دیگه گریه نکنی
دیگه دوست ندارم اشک هاتو ببینم باشه؟
به زور لبخندی زدم وگفتم :باشه
وقتی وارد امامزاده شدم یه آرامش خاصی تو دلم احساس کردم تقریبا
یه ساعت همونجا نشستم وباخدا درد دل کردم وبعد بلند شدم اومدم
بیرون دوست نداشتم بیشتر از این دانیال و منتظر نگه دارم البته یه کمی
ام گرسنه ام شده بود از وقت ناهار گذشته بود.انرژی زیادی گرفته بودم .
رفتم سمت ماشین دانیال داخل ماشین نشسته بود وسرشو رو فرمون
ماشین گذاشته بود در و که باز کردم سرشو از رو فرمون برداشت
چشماشو که دیدم فهمیدم اونم گریه کرده
دلت آروم شد ؟
_اره ممنوم ازت
_خواهش میکنم بعدا جبرانش میکنی
لبخند شیطنت آمیزی زد
-از خدا چی خواستی؟
هیچی نرفته بودم که ازش چیزی بخوام .(خواستم بگم رفته بودم پیشش گله کنم ولی نگفتم).فقط دلم گرفته بود رفتم یه کم آروم شم
-به ما که نمیگی واسه چی دلت گرفته فقط خوشحالم که آروم گرفتی
_انگار توهم دلت گرفته بودها؟
-نگام کردولبخند زد وگفت :خوب ماهم آدمیم
-تو از خدا چی خواستی ؟
اینبار نگاه معناداری زدوگفت:یعنی تو نمیدونی؟
سرم وانداختم پایین وچیزی نگفتم
-ازش خواستم کاری کنه که یه کم فقط یه کم دوستم داشته باشی. ازش خواستم تو همیشه کنارم بمونی تا آخر زندگیم.....
جوابشو ندادم .حرف هاش ناراحتم کرد. صورتم برگردوندم و بیرون رو ونگاه کردم قطره ی اشکی آروم روی گونه ام سر خورد .
من واون چیزهای کاملا متضادی از خدا خواسته بودیم
_من دوری خواسته بودم اون نزدیکی
_من جدایی خواسته بودم اون وصال
_ من نفرت خواسته بودم اون عشق......
دوست نداشتم اون همچین آرزوهایی داشته باشه.....
بالاخره تونستم مامان اینا رو راضی کنم که با ما بیان قرار بود بریم لباس عقد وچند دست لباس دیگه بخریم .
به یکی از مزون های معروف سرزدیم لباس هاش فوق العاده شیک بودن لباس عروسیه زن دایی دانیال رو از همین مزون خریده بودن اون موقع کلی آدم ازش تعریف کردند
لباسی که من پسندیدم رنگش قرمزآلبالویی بود خیلی خیلی شیک بود همه باهام توافق کردیم که لباس زیباییه ازم خواستن برم پرو کنم
.موقع پرو خواستم مامانم اینا رو صدا بزنم تا لباس وتو تنم ببینم ولی بعدا ترجیح دادم که این کارونکنم چون ممکن بود دانیال هم با اونا بیاد
ومن فعلا دوست نداشتم اون منو اینجوری ببینه اون هنوز محرم من نبود لباس واز تنم بیرون آوردم فقط فروشنده ی لباس خودش دید وتایید کرد که لباس خیلی بهم میاداومدم بیرون
مامان:چی شد لباس اندازه ات بود؟تن خوریش خوب بود؟
_اره بابا
نسترن(مامان دانیال):کاش مارو صدامیزنی ماهم تو تنت میدیدیم
_اولش خواستم ولی بعد گفتم بهتره موقع عقد سورپرایزتون کنم
نسترن:هرجورراحتی
لباس رو گرفتیم واومدیم بیرون خوشبختانه ست کیف وکفششم رو خود لباس بود
الان باید میرفتیم چندتا بلوزومانتو وکیف وکفش میخریدیم از نظر من که اینجور چیزها خریدهای اضافی بود واصلا لازم نبود ولی به نظر نسترن خانم این ها رسمه ونمیشه نخریدشون...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اینم جالبه
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
زمان کمک می کند به رنجهایت عادت کنی،
زمان کمک می کند صبور باشی
زمان ثابت میکند که برای چه کسانی ارزش واقعی داشته ای و
چه کسانی ماندند با تو
اگر چه بارها رنجاندی و رنجاندند...
در این عصر یخبندان و زمانه ی مصلحت ها و منفعت ها و کسالت ها و بی حوصلگی ها ،
اگر کسی در کنارت ماند ، فرشته ای ست که از سوی خداوند برای آرامشت آمده است.
اگر بود ، اگر داشتید ، روی چشمانتان نگهش دارید.
روزگار روزگارِ رفتن است و نماندن...!!
پس توسعی کن بمانی و نرنجانی
متفاوت باش بمان و نرنجان
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پند آموز
✍زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هرجادلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
✍🏻هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان ...
پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
#هر_چه_کنی_بهخود_کنی
#گر_همه_نیک_و_بد_کنی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔸 بر خلاف امور دنیایی، در امور اخروی هیچگونه تزاحمی نیست. در معنویات و در صفات خوب گاهی اینگونه است كه اصلاً كسی نسبت به آن رغبت نمیكند؛ مثلاًً در روایت است كه #تواضع چیزی است كه هیچ كسی نسبت به آن حسادت نمیكند؛ بنابراین جایی هم برای دعوا نیست.
امام به #عنوان_بصری میفرماید: چون ما در در دنیای تزاحم هستیم و در این دنیا خیانت كردن یک امر عادی شده است، اگر كسی به تو خیانت كرد، تو برعكس، نسبت به او خیرخواه باش: «وَ مَن وَعَدَكَ بِالخَنَی فَعِدهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الرَّعَاءِ»!
✅خیانت، كار مسلمان نیست؛ هر چند به او خیانت شده باشد.
🔹استاد وزیری فرد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هنگامی که از #علّامه_طباطبایی (ره) ، در مورد قدمهای معرفت سؤال شد، ایشان سه سفارش اکید داشتند:
✅مشـــارطه، مـــــراقبه و محــــاسبه
ایشان می فرمودند: انسان باید در اولین ساعات روز، آنچنان به خود آمادگی دهد که بتواند همواره از تهاجم شیطان و اوهام نفسانی خود محفوظ بماند.
او باید با خود چنین شرط کند که امروز یکی از روزهای زندگی توست که سپری می شود؛ در این روز باید چنان مراقبت کنی که خلاف رضای خدا از تو سر نزند و باید تصمیم قاطع بگیری که عمل ناهنجاری انجام ندهی.
پس از این تصمیم اوّلی در ابتدای روز، باید در تمام طول روز مراقب شرط خود باشد تا بتواند آن را با موفّقیّت به انجام برساند. مرحوم علّامه می فرمودند: مراقبه از باب مفاعله است که همیشه بین دو فردی که مقابل هم هستند، صورت می پذیرد؛یعنی خدا مراقب شماست و شما هم باید مراقب خدا باشید و مطابق رضای او کاری کنید.
پس از طّی این دو مرحله، نوبت به حسابرسی می رسد که سومین مرحله است؛ بدان معنا که در آخرین ساعات، به فکر بنشیند و تمامی حرکات و فعالیتهای روزانه خود را مورد دقّت و حسابرسی قرار دهد، لحظه لحظۀ آن را از نظر بگذراند و از خودش بپرسد و ببیند در مقابل سرمایه ای که امروز از کف داده است، چه به دست آورده است.
در این مرحله، شخص باید رفتن،آمدن، نشستن، خوردن، گفتن، نوشتن، برخوردها و خلاصه همۀ حرکات خود را زیر ذره بین قرار دهد و خوب و بد آنها را از هم جدا کند. هرجا خلافی از او سر زد، استغفار نماید و تصمیم بر جبران بگیرد و هر موفقیتی که شامل حالش شده است، خدا را در مقابل آن نعمت سپاس گوید.
علامه (ره) می فرمودند: کسی که زندگی خود را به این حال ادامه دهد، به زودی از کمالات فراوانی برخوردار خواهد شد که موفقیت او را در کمتر کسی می توان یافت و برتری روحی او، قابل مقایسه با هیچ یک از سایر مردم عادی که شب و روز خود را بی حساب و کتاب می گذرانند نخواهد بود.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662