#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج
جایی در میان ردیف زنهاي بهم چسبیده باز کردند و من و سحر نشستیم. بعد از احوالپرسی و صحبت از این طرف و آن طرف صداي نوحه خوان حرفهایمان را قطع کرد. صداي پرسوز و گداز مردي درباره مصیبت هاي حضرت زینب (س) وغریبی او و فرزندان برادرش می خواند از بلند گویی که در قسمت زنانه وصل کرده بودند طنین انداز شد. به صداي هق هق خفه اي که از گوشه و کنار برخاسته بود توجه کردم. در تاریکی معلوم نبود چه کسی گریه می کند همه چادرها را پایین کشیده بودند فقط من در آن میان بهت زده به اطراف خیره شده بودم. بعد صداي نوحه خوان حالتی غمگین یافت و متعاقبش صداي رپ ورپ منظمی برخاست. زنها هم آرام به سینه می زدند. لحظه اي در صداها غرق شدم مضمون نوحه توجه کردم.
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم....
آب مهریه زهراست بیا تا برویم .....
صداي گرم خواننده قلبم را لرزاند. بعد نواي پرشور ‹ یا حسین › بلند شد. چراغها خاموش بود اما ولوله اي مجلس را فرا گرفت . صداي زنی از آن میانه بلند شد :- خواهرا براي پسرم التماس دعا دارم .بعد صداي یا حسین جماعت و سینه زدن و هق هق گریه در هم آمیخت . چند دقیقه بعد صداي مرثیه خوان عوض شد . این بار صدایی جوان بود که پرشور و کوبنده جملاتی آهنگین را ادا می کرد که جوابش حسین کشیده و محکم جماعت بود.
- مظلوم .... حسین .
- معصوم ..... حسین
- شهید ... حسین
دوباره صداي زنی در کوشم پیچید : یا حسین خودت همه گرفتاران را دریاب ....بعد با تعجب دریافتم که در جمعیت حل شده ام. این نزدیکی این احساس این ناله ها مرا به جماعتی نزدیک کرده بود که عمري درباره شان فکرهاي عجیب و غریب داشتم. تازه می فهمیدم که همه مثل هم هستیم نیازمند. اشک بی اختیارگونه هایم را می سوزاند. زیر لب آهسته گفتم : یا حسین حسین منو هم شفا بده ....نمی دانم چقدر گذشته بود که چراغها روشن شد و دخترانی جوان با سرعت ظرفهاي یکبار مصرف پر از پلو و خورشت قیمه را در میان جمعیت پخش کردند. دوباره به اطرافم نگاه کردم چشم و دماغ ها سرخ سرخ بود. می دانستم که خودم هم همین شکلی شده ام . سحر آهسته کنار گوشم گفت :- دیدي چقدر دل آدم سبک می شه . سرم را تکان دادم و گفتم : آره مردها هم دارن غذا می خورن ؟سحر سر تکان داد و گفت : نه الان مردها همراه دسته به پایین خیابان تا جلوي مسجد می روند و به دسته کوچه پایین سلام می کنند بعد همانطور سینه زنان و زنجیر زنان بر می گردند هیئت و غذا می خورند.به غذایی که در دستم بود. خیره شدم. برنجهاي زعفرانی روي خورشت را پوشانده بود. بوي اشتها آور از ظرف غذا بلند می شد. سحر آهسته گفت : خیلی خوشمزه است.
یک قاشق خوردم واقعا خوشمزه بود. بعد از غذا سحر دستم را گرفت و کشید :- بیا بریم شوهرتو توي دسته ببین.گیج جلوي در رفتم. زنها در گوشه و کنار کوچه نشسته بودند. چند دقیقه اي گذشت تا صداي بلند طبل ها نزدیک شد.کسی با سوز و گداز می خواند. دسته مردان سیاهپوش که به طور منظم زنجیر می زدند نزدیک می شد. سحر دستم را کشید : بیا بریم جلو تر ... چند قدمی دسته عزاداران ایستادیم. سحر پچ پچ کرد : حسین آقا رو دیدي ؟سرم را تکان دادم : نه کو ؟ سحر دستش را به سمتی بلند کرد . امتداد دستش را نگاه کردم . واي حسین عزیزم بود. روي شانه و موهایش پر از گل بود. به پاهایش نگاه کردم که برهنه روي زمین می چرخید. زنجیر روي شانه هایش محکم و بی رحمانه فرود می آمد.لحظه اي نگاهمان در هم گره خورد. لبخندي در چشمان سیاهش شکل گرفت. علی هم کنارش بود. او هم به سر وبدنش گل مالیده بود. به مردي که جلوي دسته می آمد نگاه کردم . سرش از بین علامت بزرگ و پر از شاخه پیدا بود.بعد صدا کرد :حسین بیا ....
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_سی_و_شش
حسین جلو رفت و یک کمربند مخصوص دور شانه و کمرش بست. دهانم از تعجب باز مانده بود. ناخود آگاه ناخن هایم را در بازوي سحر فروکردم. به جز حسین که با یک صلوات زیر علامت رفت چیزي نمی دیدم. لبانم بی صدا به هم می خورد : حسین....در میان بهت و حیرت من علامت سنگین روي شانه هاي نحیف حسین قرار گرفت و حسین شروع به حرکت کرد. چند نفر از پشت مراقب بودند تا اگر نتوانست کمکش کنن. قدم هایم انگار در هوا بود. دستانم به طرف حسین دراز شده بود.صداي سحر انگار از جایی دور دست می آمد : نترس مهتاب ....حسین جلوي هیئت رسید و سه بار زانوانش را با علامت بزرگ روي شانه اش خم کرد. پرهای سبز و سرخ به حرکت درآمدند. صداي یا حسین و ماشا الله بلند شد. پدر علی با اسکناس هاي هزار تو مانی به طرف حسین رفت و پولها را بین دندانهاي حسین گذاشت. بعد چند نفر دیگر که نمی شناختم این کار را کردند. در میان طپش هاي قلب بی قرار من علامت را به کنار دیوار تکیه دادند و وارد هیئت شدند من هم روي جدول کنار خیابان ولو شدم. صداي سحر کنار گوشم بلند شد :- مهتاب حالت خوبه ؟گنگ نگاهش کردم پرسیدم : حسین هر شب این کارو می کنه ؟سحر سري تکان داد و گفت : از شب اول محرم هر شب جلوي هیئت با علامت سلام می ده و اداي احترام میکنه .
میگه نذر دارم. تمام پولها رو هم براي صدقه می ده ...صدا و گلویم خشک شده بود به سختی گفتم : چرا علی آقا گذاشته یا این حالی که حسین داره این کارو بکنه ؟سحر غمگین گفت : علی خیلی باهاش حرف زد و سعی کرد منصرفش کنه اما می گه نذر دارم و خوب نمی شه به زورجلوشو گرفت. غصه نخور دیگه تموم شد .اشک هایم را پاك کردم و گفتم : آره همه چیز تموم می شه .آن شب وقتی به خانه بر می گشتیم تازه فهمیدم چرا هر شب حسین لباسهایش را می شست و نمی گذاشت من ببینم چون تمام لباسهایش پر از گل و کاه بود. روي شانه ها و کف پاهایش پر از تاول بود. پس براي همین بود این چند وقت پاهایش را بیشتر از همیشه روي زمین می کشید. چه به روز خودش می آورد؟ با نگاه به آن صورت مظلوم و چشمان پاکش نمی توانستم هیچ اعتراضی به رفتارش بکنم فقط سرم را روي سینه اش گذاشتم و خود را به دست نوازشگرش سپردم.
آخرین امتحان را به راحتى دادم. براى اولین بار پس از ازدواجم، احساس آرامش داشتم. دوباره یاد آن روز افتادم. ظهرعاشورا! از صبح من به همراه حسین به محله قدیمى شان رفتم. سر خیابان، غلغله بود. با سحر روى یک پله نشستیم ومشغول تماشاى دسته هاى عزادارى و تعزیه شدیم. حسین به همراه على، به هیئت رفته بودند تا به همراه دسته خودشان،عزادارى کنند. قلبم از ترس و نگرانى تند تند مى زد. به عزاداران مشکى پوشیده، نگاهى انداختم. اکثر مردها پا برهنه وخاك بر سر ریخته بودند. سرانجام دسته اى که حسین و على در آن زنجیر مى زدند، از دور نمایان شد. یک لحظه دیدم سحر با هراس بلند شد و چند قدم جلو دوید. چادرش روى سرشانه رها شده بود. هراسان بلند شدم، صدایم مى لرزید:چى شده؟
بعد به علامت بزرگ و سنگین خیره شدم. حسین پشت علامت ایستاده بود، سر على از میان پرها و نشان هاى فلزى بیرون زده بود. صداى سحر را شنیدم:- واى! یا ابوالفضل! بعد، همه چیز در هم ریخت. خون از دماغ على سرازیر شد. حسین و یک مرد دیگر، فورى جلو دویدند. همزمان با برداشتن علامت از شانه هاى على، على روى زمین افتاد. صداى جیغ سحر با سر و صداى زنجیر و سنج و طبل در هم آمیخت. حسین با کمک چند نفر دیگر على را بلند کردند. بعد با ماشین پدرش به طرف بیمارستان حرکت کردند. همه چیز خیلى سریع اتفاق افتاد. سحر در آغوش من اشک مى ریخت و من با جملاتى کوتاه دلدارى اش مى دادم. آن روز من تنها به خانه برگشتم. حسین خسته و نالان آخر شب وارد شد. از جا پریدم: - حسین چى شد؟صدایش خسته و ناراحت بود: سلام، هیچى، دکتر گفت امشب باید بیمارستان بمونه. هنوز معلوم نیست.آن شب حسین فورى به خواب رفت و مرا با کابوس هایم تنها گذاشت. صبح زود با صداى حسین از جا پریدم:- مهتاب جون، مهتاب... من دارم مى رم بیمارستان.به سرعت در جایم نشستم: کجا؟ منهم مى آم.حسین خندید: آخه دختر خوب تو هنوز صبحانه هم نخوردى.فورى گفتم: مهم نیست، تا بند کفشهاتو ببندى من آمدم.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
روایـت اسـت کـه :
هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج ِ مـهـدی (عـج) را زمـزمـه کـند.. هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند و بــرای ِ آن جـوان دعـا مـیـفـرمـایند...
چـه خـوش سـعـادتـن کـسـانـی کـه حـداقـل روزی یـک بـار دعـای ِ فـرج را زمـزمه می کـنند ..
💫🏴✨پس این توفیق را از خود دریغ مکن✨🏴💫
🔔☄بياد مولا به رسم هر شب 🔔
🌸✨بسم الله الرحمن الرحيم✨🌸
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ،✨
🌸 وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،✨
🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،✨
🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ✨
🌸وَضاقَتِ الاْرْضُ ، ✨
🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ ✨
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ،✨
🌸 وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،✨
🌸 وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛✨
🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،✨
🌸اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا 🌸 طاعَتَهُمْ ،✨
🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم✨
🌸فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا✨
🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛✨
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ ✨
🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، ✨
✨🌸وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛✨
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛✨
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، ✨
🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، ✨
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،✨
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛✨
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،✨
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌸
و برای سلامتی محبوب
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❖
هر کس که ندارد به جهان نعمت خواهر
افسوس که تنها بود و بی کس و یاور
در موقع تنگی و بلا محنت و سختی
یک خواهر دلسوز به از یک صف لشکر
هم رونق کاشانه و نعمت و رحمت
دلسوز برادر بود و حامی مادر
خواهر اگر از درد و غم خویش صبور است
حاضر نبود خار رود پای برادر
چو شمع شود اب و به اطراف دهد نور
پروانه صفت بر جگر خود زند اذر
دوران خوشی با پدرش هست چه کوته
کوتاهتر از عمر گل و میوه نوبر
در روی زمین نزد پدر مثل ندارد
یک موی سرش با همه دنیاست برابر
از بس که بها داده خدا بر زن و دختر
نازل شده در منزلتش سوره کوثر
🙏هر لحظه کنم شکر به درگاه الهی🙏
زیرا که خدا داده به من دختر و خواهر
🍃🌺پیشاپیش میلاد فرخنده
حضرت معصومه و روز دختر
و اغاز دهه کرامت بر شما مبارک🌺🍃
❖ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#فوق_داستان
🔻مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت:
🔷از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟ همه دست بلند کردند!
🔸مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد: با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیم و افتادیم توی کار. اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم!
رفیق اولم از تیم جدا شد و رفت دنبال درسش! ولی من با اون دو تا رفیق، به راهم ادامه دادم. اینبار یه ایده رو به مرحله تولید رسوندیم، اما بازار تقاضا جواب نداد و ورشکست شدیم! این دفعه دویست میلیون!
رفیق دوم هم از ما جدا شدو رفت پی کارش!
🔹من موندم و رفیق سوم. بعد از مدتی با همین رفیق سوم، شرکت جدید حمل و نقل راه انداختیم، اما چیزی نگذشت که شکست خوردیم. این بار حجم ضررهای ما به نیم میلیارد رسید!
رفیق سوم مستاصل شد و رفت پی شغل کارمندیش! توی این گیرودار، با همسرم تجارت جدیدی رو راه انداختیم و کارمون تا صادرات کالا هم رشد کرد.
🔸اوضاع خوب بود و ما به سوددهی رسیدیم اما یهو توی یه تصادف لعنتی، همسرمو از دست دادم! همه چی بهم ریخت و تعادل مالیمو از دست دادم! شرکت افتاد توی چاله ورشکستگی با دو میلیارد بدهی! شکست پشت شکست!
🔹مدتی بعد پسر کوچیکم بخاطر تومور مغزی فوت کرد. چند سال بعد، ازدواج دوم داشتم که به طلاق فوری منجر شد!
🔸بالاخره در مرز پنجاه و هفت سالگی، با پسر بزرگم شرکت جدیدی زدیم با محصول جدید. اولش تقاضا خوب بود اما با واردات بی رویه نمونه جنس ما، محصولمون افت فروش پیدا کرد و باز ورشکست شدیم.
🔹هفت سال حبس رو بخاطر درگیری با طلبکارهای دولتی و خصوصی گذروندم! و اموالمون همش مصادره شد! شکست ها باهام بودند و منم هنوز بودم!
🔸به محض رهایی از حبس، باز کار جدیدی رو استارت زدیم و این بار موفق شدیم. شرکتمون افتاد توی درآمد و وضعمون خوب شد. من به سرعت و با یه رشد عالی، از چاله بدهی ها دراومدم. الان شرکت من ده شرکت وابسته داره و شده یه هلدینگ بزرگ، اونم با ده هزار پرسنل.
🔷مرد میلیاردر بعد از رسیدن به این قسمت از حرف هاش، از حضار پرسید: همونطور که شنیدید، من برای رسیدن به این مرحله از زندگی، تاوان دادم. عذاب کشیدم. آیا کسی حاضر هست بازم مسیر منو طی کنه؟
🔸هیچ کس دستشو بلند نکرد! مرد میلیاردر خنده بلندی کرد و سپس با گفتن یه جمله از پشت تریبون اومد پائین :
💎 خیلی هاتون دوست دارید الان جای من باشید اما حاضر به طی کردن مسیر سختی نیستید که من طی کردم نیستید’💎
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻یه روز سوارتاکسی شدم که برم فرودگاه.
🔹درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد. راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد. اما راننده تاکسی فقط لبخند زد وبرای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد. توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم.
🔹چرا بهش هیچی نگفتید؟ اینجا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمیکنم.
🔸 گفت: "قانون کامیون حمل زباله".
گفتم: یعنی چی؟ وتوضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن. اونا از درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی،خشم، عصبانیت، نفرت و... هستند. وقتی این آشغالها دراعماق وجودشان تلنبار میشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. شما به خودتان نگیرید، فقط لبخندبزنید، دست تکان دهید، برایشان آرزوی خیرکنید. و ادامه داد: حرف آخراینکه آدمهای باهوش اجازه نمیدهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻حکایتی بی نظیر
🔹ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود.
🔸 ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟
🔸فقيرزاده در پاسخ گفت:
💎 تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است .!💎
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#یه_داستان_بی_نظیر
🔻 #تا_انتها_بخوانید 📚
🔹در منزل دوستی که پسرش دانشآموز ابتدایی و داشت تکالیف درسی اش را انجام میداد بودم
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و
گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشیات.
پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد
و
🔸چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ
باز هم که از این جنسهای ارزون قیمت خریدی
الان مداد رنگیهای خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.
🔹مادر بچه گفت:
میبینید آقاجون؟
بچههای این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمیشه گولشونزد و سرشون کلاه گذاشت.
پدربزرگ چیزی نگفت.
🔷برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست،
همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوهاش نیست.
و این داستان را برایشان تعریف کرد م👇👇👇👇👇
🔹آن زمان که من دانشآموز ابتدایی بودم،
خانم بزرگ گاهی به دیدنمان میآمد و به بچههای فامیل هدیه میداد،
بیشتر وقتها هدیهاش تکههای کوچک قند بود.
🔸بار اول که به من تکه قندی داد
یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست
🔹پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد
هر چه برایتان بیاورد هدیه است،
🔸وقتی خانم بزرگ رفت،
پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچهها آرزو میکردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.
خانم بزرگ هنوز هم خیال میکند که قند، چیز خیلی مهمی است.
بعد گفت: ببین پسرم
قنددان خانه پر از قند است،
اما این تکه قند که مادرجان
داده با آنها فرق دارد،
چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد ،
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند
اما مهربان نیستند.
وقتی کسی به ما هدیه میدهد،
منظورش این نیست که ما نمیتوانیم، مانند آن هدیه را بخریم،
منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او میخواهد علاقهاش را به ما نشان بدهد
میخواهد بگوید که ما را دوست دارد
و این، خیلی با ارزش است.
این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازهای آن را نمیفروشند.
چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش میافتم،
دهانم شیرین میشود،
کامم شیرین میشود،
جانم شیرین میشود ...
💎ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ💎
💎ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ💎
💎ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...💎
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دلگیر مباش..!👌
از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گذاشتند
ایمان داشته باش روزی بوی کبابشان به مشامت خواهد رسید
صبور باش،صبر اوج احترام،به حکمت خداست
دنیا دو روزه،یک روز با تو،یک روز بر علیه تو ،پس ناامید نشو،
زمان زود میگذرد،
جنگل هم باشی با بریدن درخت هایت بیابان میشوی
فراموش نکن نیلوفر جایزه ی ایستادگی مرداب است،
بادبادک تا با باد مخالف رو به رو نگردد اوج نخواهد گرفت،
نوشته های روی شن مهمان اولین موج دریاست،
زیادی خوبی نکن انسان است و فراموش کار،
حتی روزی میرسد که به تو میگویند شما!؟
روزگار صحنه ی عجیبی است ،
زیبا باشی به کور میرسی ، خوش صدا باشی به کر میرسی ، عاشق باشی به سنگ میرسی...
ابراهیم نیستم ولی غرورم را قربانی کسی نمیکنم که ارزشش کمتر از گوسفند است،
در گاوبازی میدونی به چه کسی جایزه ی اول تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله ی گاو بهترین جاخالی ها رو میده،
نه به اون کسی که با گاو درگیر میشه
و آخرین حرف دل ...
بزرگترین اقیانوس جهان، اقیانوس آرام است
پس آرام بگیر تا بزرگ شوی.🌺
🆔 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️سکوت ❤️
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﻫﻨﮕﺎمی که ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﯽ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮﯾﯽﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!👏
✍ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ... ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ .👏
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ ...👏
✍😔ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ!
ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮلهایت ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ، ﺳﮑﻮﺕ
ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ، ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﺩﺭﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮﺩ .
📣ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ "ﺳﮑﻮﺕ" ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎست💎
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود🌸🍃
🍃🌼عمه سادات سلام علیڪ
روح عبادات سلام علیڪ🌼🍃
🌹🍃ڪوثر نوری به ڪویر قمی
آب حیات دل این مردمی🌹🍃
🌺🍃عمه سادات بگو ڪیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟🌺🍃
🌻🍃از سفر ڪرب و بلا آمدی؟
یا ڪه به دنبال رضا آمدی؟🌻🍃
🌷🍃من چه ڪنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را🌷🍃
🍃💐ڪاش شبی مست حضورم ڪنی
با خبر از وقت ظهورم ڪنی💐🍃کانال حضرت زهرا س 👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
#فوروارد_فراموش_نشه
🌹 نماز بسیار ساده برای روز اوّل ماه ذی القعده
نماز اوّل هر ماه دو رکعت است،
👈در رکعت اوّل یک بار سوره حمد
و یک بار سوره توحید، و در رکعت دوم
یک بار سوره حمد و یک بار سوره قدر.
📕(مستدرك الوسائل، ج6 ، ص349)
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
اول ماه صدقه بگذاریم🌹
نخست قصد و نيت سلامتي امام زمان علیه السلام،
سپس سلامتي خودمون و اعضاي خانواده ،
آنهم در پناه امام زمان و آمرزش اموات را لحاظ كنیم.
كه اين به قبول نزديكتر است تا آنكه بخواهیم صرفاً براي سلامتي خود صدقه بدهیم .
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
1_5066588677879103517.mp3
7.45M
🎼عطر چادرت عطر یاسه
سلامـ مادر نمونه
🎤سید مجید بنی فاطمه
💚هدیه محضر حضرتــ فاطمــــــــه💚
کانال حضرت فاطمه الزهرا س 👇👇👇👇👇👇👇❤
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊💐🎊
معصومه (س)❤️
یعنی قداست مریم
و عصمت فاطمه زهرا (س)
و ادامه قصه غصه های زینب
در جست وجوی برادر
#میلادحضرت_معصومه_س_مبارک🎊
🎊💐🎊
🆔http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸
✨امام جواد علیه السلام:
کسی که عمّه ام حضرت معصومه را...
در قم زیارت کند،
بهشت برای اوست.🌼🍃
🌷 #ولادت_حضرت_معصومه(س) بر آقا صاحب الزمان(عج)و شما عزیزان وخانواده های محترمتون تبریک وتهنیت باد.🌷
📚کامل الزیارات،ص۳۲۴
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
🍏🍃 حکایت طنز 🍃🍎
آورده اند که شخصی به مهمانی دوست خسیسش رفت. به محض این که مهمان وارد شد، میزبان پسرش را صدا زد و گفت:
پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
🍎
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم و به او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد... با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت، کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم
🍏
داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره، شیره ی انگور نخرم؛ پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم...
🍎
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد.
پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم...!😊
🍓 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
🌸🗯🌸🗯
🗯 🌸
🌸
#داستان واقعی
بنام #با_قلب_من_زندگی_کن
🗯 قسمت ششم
رضایت برای اهدای عضو وداع قطعی و ابدی با روژین و از بین رفتن تنها بارقه امیدم بود اما می دانستم که با این کارم روژین😔 را خوشحال می کنم.
او زنی فداکار و مهربان بود. یادم آمد یک روز، وقتی تازه ازدواج💍 کرده بودیم روژین گفت:
« سهراب اگه من یه روزی مرگ مغزی شدم اعضای بدنم رو اهدا کن. نذار جسم بی ارزشم زیرخروارها خاک بپوسه. اینطوری می تونم در وجود چند نفر دیگه به زندگی ادامه بدم!»
آن روز کلی به حرفهای روژین خندیدم و سربه سرش💁♂ گذاشتم. اصلا تصورش را هم نمی کردم که یک روز این اتفاق واقعا بیافتد. اصلا فکرش را نمی کردم سرنوشت ما را اینگونه بازی دهد. بعد از یک شبانه روز فکر کردن تصمیم خودم را گرفتم و رضایتم را اعلام کردم. تصمیم آسانی نبود و جرات و جسارت می طلبید.
وقتی برای آخرین بار دستان روژین را در دستانم گرفتم، همچون بچه ها گریه می کردم. آرام کنار گوشش نجوا کردم:« تو فرشته زندگی م بودی. دوست دارم بدونی همیشه عاشقانه دوستت خواهم داشت و برای دوباره دیدنت لحظه شماری می کنم.
می دونم از تصمیمی که گرفتم خوشحالی. فداکاری و از خودگذشتگی با روحت عجین شده. نگارمون بزرگ شد بهش می گم که مادرش چه فرشته ایی بود. حتما به تو افتخار خواهد کرد.»
روژین را به اتاق عمل بردند. از پدر شدنم بیشتر از یک روز نگذشته بود و حالا می بایست خودم را برای مراسم خاکسپاری😔 عزیزترین عزیزم آماده کنم. روزی که می توانست بهترین روز عمر من و روژین باشد برایم بدترین مصیبت را به ارمغان آورده بود.
قلب❤️ او را به زنی همسن خودش پیوند زده شد. او هم مادری جوان بود. کلیه هایش به یک پسر جوان و قرنیه چشمانش را به یک کودک پیوند زدند.
حال خود را نمی فهمیدم و احساس می کردم به پاهایم سرب آویزان کرده اند اما می باید به خاطر نگارمان قوی می ماندم.
نگار انگار همچون مادرش مقاوم و شجاع بود و برای زندگی تلاش می کرد.....
🌸 ادامه دارد⬅️⬅️
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و رمان مذهبی
🗯
🌸🗯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🗯🌸🗯
🌸🗯🌸🗯🌸
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💕 یک دقیقه مطالعه
داشتیم با ماشین تو خیابون رد میشدیم که یه بنده خدایی از کوره در رفت و به ما فحش داد...!
همکارم برگشت و پرسید اون چی گفت؟
با اینکه هم تعدادمون تو ماشین زیادتر بود و هم قوی تر بودیم، جواب دادم هیچی...
حرفی که زد راهحلی برای مشکلات ما نبود و ربطی به زندگی ما نداشت، بگذریم.
باید یاد بگیریم که از بین تمام حرفهای دیگران، چه زشت و چه زیبا، دنبال راهحلی برای مشکلاتمون باشیم نه دنبال پاسخ دادن و درگیری ذهنی برای هر حرفی!
مگر چقدر بیکاریم که دائماً دنبال حرف و ذهن مردم باشیم!
آرامشمون رو به رفتار دیگران وابسته نکنیم و قدر تکتک ثانیههای زندگیمون رو بدونیم.
مگه میشه؟!
بله؛ اگه بخوایم میشه.
پول نمیخواد فقط یه لحظه سکوت و عبور خرج داره.
بیاییم متفاوتتر به زندگی بنگریم.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#مناسبتی
حضرت معصومه علیها السلام🌹
دلم سه شنبه شبی باز راهی قم شد
کنار درب حرم، بین زائران گم شد
نگاه چشم ترم تا به گنبدت افتاد
دوباره شیفته ی رنگ زرد گندم شد
به یاد مشهد و باب الجواد افتادم
سرود عاشقی ام،یاامام هشتم شد
به محض بردن نام امام آینه ها
لبان آینه هایت پر از تبسّم شد
به استحاله کشاندی مرا به لبخندی
دوچشم مملواشکم،دو خمره خم شد
سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت
از آب شور حرم،شوق و شور می گیرم
وضو برای تشرّف به طور می گیرم
ستاره ام،که در این آسمان ظلمانی
از آفتاب حضور تو نور می گیرم
چه قدر زائر عاشق! شبیه کودکی ام
ضریح مرقدتان را به زور می گیرم
چه افتخار عظیمی ست آمدی اینجا
عجیب نیست که حسّ غرور می گیرم
برای رد شدنم از پل صراط جزا
ز دست لطف تو برگ عبور می گیرم
سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت
نسیم مرقدتان عطر کوچه باغ بهشت
بَرَد ز خاطره ها غصّه ی فراق بهشت
رواق های حریمت بهشت نور و بلور
بلند گنبد نورانیت، چراغ بهشت
مدام روز قیامت پی تو می گردم
نمی روم به جهنّم، و یا سراغ بهشت
شکسته باد دو پایم،اگر که روز حساب
بدون تو بگذارم قدم به باغ بهشت
منم مدیحه سرایی که آرزو دارم
جوار باغ تو باشم،شده کلاغ بهشت
سلام بر تو و بر خاندان اطهارت
سرم به زیر قدوم تمام زوّارت
✋
✍وحید قاسمی
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
🌍 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خیلی زیباست حتما بخونید🌹
روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام داشت، نداشت. لباسهای این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود. این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.با بقیه بچه ها بازی نمیکرد و لباسهایش چرکین بودند. تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیش تر دارد" احساس لذت میکرد. روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند. معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام میدهد". معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز دوست داشتنی در بین همکلاسیهای خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است". اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی میگذارد". در حالیکه معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیرست که علاقه به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستی ندارد و موقع تدریس میخوابد". اینجا بود که معلمش، خانم تامسون به مشکل دانش آموز پی برد و شرمنده شد. این احساس شرمندگی موقعی بیش تر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود. خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم میخورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود. اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده دانش آموزان قطع شد. در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را میدهی". در این هنگام اشک خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده میکرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام میکرد. از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی میکرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام". خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی. بعد از چند سال خانم تامسون از دریافت دعوت نامه ای که از او برای حضور در جشن فارغ التحصیلی دانشجویان رشته پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد! او در آن جشن در حالیکه آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام میرسید، حاضر شد. آیا میدانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان کودکان مبتلا به سرطان است.
#واقعی
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠 انواع بهشت ها در آخرت💠
🔷 جنت نعیم :
جنة النعیم در بسیاری از آیات قرآن نام برده شده است؛
💢مانند: «والسابقون السـبقون * أولئک المقربون * فی جنـات النعیم؛
پیشی گیرندگان در أعمال صالحه، پیشی گیرندگان در غفران و رحمت خداوند هستند. و ایشانند مقربان خدا که در بهشت های نعیم هستند» ( آیات 10 تا 12 سوره واقعه).
💢 و مانند: «أیطمع کل امری ء منهم أن یدخل جنة نعیم * کلا؛
آیا هر فرد از ایشان چنین طمعی دارد که در بهشت نعیم داخل شود؟ نه، چنین نیست» (آیه 38 و صدر آیه 39، از سوره المعارج ).
🔷 جنت عدن :
جنت عدن نیز در بسیاری از آیات قرآن نام آن برده شده است
💢مانند: «و مسـکن طیبة فی جنـت عدن ذلک الفوز العظیم؛
و (خداوند شما را داخل میکند) در مسکن های پاک و پاکیزه ای که در بهشت های عدن است؛ و اینست فوز عظیم !» (ذیل آیه 12، از سوره الصف).
🔷جنت فردوس :
جنت فردوس در دو جای قرآن نام آن برده شده است؛
1⃣ اول در سوره کهف: «إن الذین ءامنوا و عملوا الصـلحـت کانت لهم جنـت الفردوس نزلا * خـلدین فیها لا یبغون عنها حولا؛
حقا آن کسانیکه ایمان آورده اند و أعمال صالحه بجای می آورند، برای آنان بهشت های فردوس مهیا و به عنوان پذیرائی و کرامت آنان خواهد بود؛ در آن بهشت ها بطور جاودان می مانند و هیچگونه تغییر و جابجائی از آن را طلب نمی کنند» ( آیه 107 و 108).
2⃣ دوم در سوره مؤمنون: «أولئک هم الوارثون * الذین یرثون الفردوس هم فیها خـلدون؛ (مؤمنان که چنین و چنانند) ایشانند فقط وارثان؛ آنانکه فردوس را به ارث برند. و ایشان در آن بهشت فردوس بطور جاودان زیست می نمایند» (آیه 10 و 11 ).
🔷 جنت مأوی :
جنت مأوی نیز در دو مورد از قرآن آمده است؛
1⃣اول در سوره سجده: «أما الذین ءامنوا و عملوا الصـلحـت فلهم جنـت المأوی نزلا بما کانوا یعملون؛
اما آن کسانیکه ایمان آورده اند و اعمال صالحه انجام میدهند، پس برای آنان بهشت های مأوی به عنوان پذیرائی و پاداش کارهائی که در دنیا بجای می آورده اند مهیا و آماده می باشد» (آیه 19)
2⃣ دوم در سوره نجم: «عند سدرة المنتهی * عندها جنة المأوی؛ در نزد سدرة المنتهی، که آخرین درخت است. و در نزد آن سدرة و درخت، بهشت مأوی است» ( آیه 144 و 15).
🔶جنة الخلد،
بهشتی غیر از این بهشت ها نیست که قسیم آنها باشد، بلکه مقسم آنهاست و همانطور که اشاره شد اضافه جنت به خلد برای تحقق معنای جاودانی بهشت است. ولیکن جنة النعیم بهشت ولایت است؛ و هر جا که در قرآن نامی از نعمت برده شده است، مراد ولایت است.
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#فوروارد_فراموش_نشه
با سلام خدمت تمامی بزرگواران و همراهان همیشگی 🌹
ولادت حضرت معصومه (س)را به تمامی شما بزرگواران و دختران ایران زمین تبریڪ و تهنیت عرض میکنیم.
دوستان لطفا پیشنهادات و انتقاداتتون رو در مورد ڪــانال داستان و رمان مذهبی را برای کیفیت بهتر کانال به ایدی زیر اعلام کنید.🌺🌺
با تشکـــر از شمـــا بزرگواران ولایی🌹🌹🌺
التمـــــــــاس دعای فــــــــرج
🌹🌹🌹🌹
و نظرات و پیشنهـــادات
@Mohsen1942
داستان و پند
اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
#نیایش_شبانه_با_حضـــــرت_عشق ❤ ❤
خدایا🙏
در شب میلاد کریمه اهل بیت علیهم السلام 💚
💫بحق کبریایی ات،بحق راستی
💫بحق خوبی،بحق بزرگی
✨بحق مهربانی وبحق
💫عشق پاک غم و ناراحتی را از
💫ما دور و دعاهای
✨ما را مستجاب بفرما 🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
امشب دعا میکنم بحق کریمه اهل بیت 💚
حاجت روا بشید وبزودی زیارت حرم
مطهر بانو نصیب تک ، تک شما خوبان بشه
میلاد باسعادت حضرت معصومه (س)💚
و روز دختر بر همه شما عزيزان مبارک باد 🎉🎊🎉
با آرزوی بهترینها برای شما خوبان
#شبتون_آروم_ودر_پناه_خدا 🙏
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
🌸🗯🌸🗯
🗯 🌸
🌸
#داستان واقعی
بنام #با_قلب_من_زندگی_کن
🗯 قسمت هفتم
نگار انگار همچون مادرش مقاوم و شجاع بود و برای زندگی تلاش می کرد.
مراسم خاکسپاری روژین را با قلبی شکسته 💔برگزار کردیم و در همان حال نگار با کمک انواع و اقسام لوله ها و دستگاهها و عینکی مخصوص برای محافظت از چشمانش زنده بود و هر روز قوی تر از قبل می شد. هر روز از پشت شیشه نگاهش می کردم و اشک می ریختم و می گفتم:
« بابایی اینجاست دخترم، قوی باش و دوام بیار.» دو ماه بعد لحظه ای رسید که بی صبرانه انتظارش را می کشیدم.
پزشکان خبر دادند که می توانم دخترم را به خانه ببرم.☺️ دست و پای خود را حسابی گم کرده بود و این مادرم بود که با حضورش در کنارم به من آرامش می داد.
بالاخره نگار وارد خانه اش شد، خانه ای که هنوز همه جایش بوی روژین را می داد. لحظات سخت و زجرآوری بود. خودم خواسته بودم که با دخترم تنها باشم. می خواستم با یاد و خاطره روژین خلوت کنم. می دانستم که فصلی تازه از زندگی ام آغاز شده.
با آنکه ادامه زندگی در آن خانه پرخاطره خیلی سخت بود ولی در عوض نگار می توانست به مادرش نزدیک باشد. کم کم به وظایف خودم آشنا شدم. مادرم 👩هم هر روز به کمکم می آمد.
مدتی بعد خانمی که قلب❤️ روژین در سینه اش می تپید به همراه فرزند خردسال و همسرش برای دیدن من و نگار آمدند.
با دیدن او تمام وجودم یخ کرده بود. او ارزشمندترین عضو بدنم روژین را با خود داشت. وقتی نگار را در آغوش گرفت و سرش را روی سینه اش گذاشت، نگار آرام شد و چند دقیقه بعد به خوابی آرام فرو رفت. تا به حال ندیده بودم نگار به خوابی آنچنان آرام فرو رود. چشمانم پرازاشک بود. 😭صحنه ای تلخ وشیرین بود. قلب روژین هنوز هم برای نگار می تپید.
از آن پس نگار، مادر دومی هم پیدا کرد. آن زن و همسرش در هفته چند روز به خانه ما می آیند و نگار در آغوش آن زن آرم می گیرد. خدا را شکر می کنم و خوشحالم از این بابت که خداوند جراتی به موقع به من عطا کرد. حالا خانه مان پر است از عکس های روژین.
وقتی نگار بزرگ شود👱♀ همه چیز را برایش تعریف خواهم کرد و به او خواهم گفت که مادرش زنی نمونه و فداکار بود. نگار را همانطور تربیت خواهم کرد که خواسته روژین بود.
با وجود آنکه هنوز مرگ عزیزترینم را باور نکرده ام ولی می دانم حقیقتی است که باید با آن کنار بیایم. تنها قوت قلبم این است که قلب روژین هنوز هم برای نگار می تپد و در جسمی دیگر به حیات خود ادامه می دهد.
🌸 پایان
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و رمان مذهبی
🗯
🌸🗯 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🗯🌸🗯
🌸🗯🌸🗯🌸
🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯🌸🗯
☁️🌞☁️
🔴ارزش و بهای دختر در روایات و احادیث!
🌕احادیثی از رسول خدا حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم:
🌺دختران چه فرزندان خوبى هستند؛ با لطافت و مهربان، آماده به خدمت رسانى، يار و غمخوار [اعضاى خانواده]، با بركت و پاكيزه كننده [در خانواده براى پدر و مادر.]
🌸خداوند متعال بر دختران مهربانتر است تا پسران.
🌼هر كه دختري داشته باشد وخوب تربيتش كند واو را به خوبي دانش بياموزد واز نعمتهايي كه خداوند به او عطا كرده به وفور بهره مندش سازد، آن دختر، سپر و پوشش پدر در برابر آتش دوزخ خواهد بود.
💐دختران را بد ندانيد؛ زيرا آنها مونس هاى گرانبهايى هستند.
🌹اين دخترانند كه دلسوز و مددكار و با بركتند.
🌻هر كس كه برايش دختر به دنيا آيد و او را اذيّت نكند و حقيرش نشمارد و فرزندان ـ يعنى پسران ـ خود را بر او ترجيح ندهد، خداوند به واسطه آن دختر او را به بهشت مى برد
🌷چه خوب فرزندانى هستند دخترانِ با حيا. هر كس يكى از آنها را داشته باشد، خداوند آن دختر را براى او مانعى در برابر آتش دوزخ قرار مى دهد
🌼كسى كه يك دختر دارد اجر او از هزار حج، و هزار جهاد، و هزار قربانى و هزار مهمانى بيشتر است!
🌹بهترين فرزندان شما دختران هستند
🌸خداوند به دختر مهربانتر از پسر است، كسى كه باعث خوشحالى دخترش شود، خداوند روز قيامت او را خوشحال مى كند.
🌺هیچ خانه ای نیست که در آن دخترانی باشد مگر آن که هر روز دوازده برکت ورحمت از آسمان برآن نازل می شود،
ودائم مورد زیارت ملائکه قرار دارد ،برای پدرشان هر روز وشب ثواب یک سال عبادت می نویسند
📘محدث نوری، ج 15 ،ص میزان الحکمة ج 13ص 442 ح٢٢٦24)116
مستدرك الوسائل ج15، ص115؛ وسائل الشيعة، ج15، ص100؛
وسائل الشيعة، ج15، ص104؛ فروع كافى، ج2، ص82.و....
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662