🔻 ملاک تشخیص چاقی اندازه گیری مچ دست است
• اگر مچ دست کوچک و بدن چاق بود؛ شخص اضافه وزن دارد و باید ناهار را از وعده های غذاییش حذف کند و یا خیلی سبک بخورد، در عوض صبحانه کامل بخورد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابزار بسیار کاربردی برای نصب راحت لامپ در سقف های با ارتفاع زیاد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
رویه ماست را نخورید
• برخی از ماست بندان سنتی روی سطح ماست دستمال کاغذی میگذارند تابه نظر برسد ماست رویه دارد. سلولز موجود در دستمال کاغذی غیرقابل هضم وعامل سرطان وتومور است.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 برای رفع گرفتگی بینی، انگشت تان را روی ناحیه میانی ابروها و زبان تان را به سقف دهان فشار دهید. بعد از 2 ثانیه، نتیجه را احساس خواهید کرد.
(درصورت نیاز این کار را تکرار کنید)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 قرار دادن بدن در این حالت چه فوایدی برای سلامتی ما دارد؟
• بعد از دیدن این گیف علمی، قطعا ۹۰ درصد شما هم همین الان این حرکت فوق العاده مفید رو تست میکنید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه لباستون سوراخ شده با این ترفندا تبدیلش کنید به یه گل خوشگل 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
#تـلـنـگـر
✍بنشین و فکر ڪن خداوند چقدر به
ما نعمت داده است خودش میفرماید:
نمی توانید نعمت های من را بشمارید
یڪی از بزرگترین نعمـت خـداوند
این است که ما هـر چه گناه مۍڪنیم..
او میپوشاند، اگـر مثلاً در پیشـانی ما
یک کنتور بود وهر یک گناه یک شماره
میانداخت دیگر مـا آبـرو نداشتیم ما
نمۍتوانستیم زندگـے بڪنیم یا اگـر
به جـای شماره انداختن بوی ظاهری
قرار داده بود دیگر کسی طرف دیگری
نمیرفت...!!
«لَوْ تَکاشَفْتُم مٰا تَدافـَنْتُم»
اگر از گناهان یکدیگر با خبـر
میشُدید، یکدیگـر را دفـن نمیکردید.
ببین خــــدا چقدر مهربان است
که روی گناهـان ما سرپوش گذاشته استــ.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴رحمت خداوند
زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش پیامبر زمانش میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند و وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود.
سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن اینبار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند. با تعجب از خدا می پرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزندخلق شده بود!؟ وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهدداشت ،او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
رسول اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم): بنده اى نیست که به خداوند خوش گمان باشد مگر آنکه خداوند نیز طبق همان گمان با او رفتار کند.
📚بحارالانوار ج ۴۲؛ ص ۳۸۴
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خوشبختی سراغ کسایی میره که بلدن بخندن.
پس بلدشین با نیش های باز 😃🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
#با_تو_هرگز_33
تیرمون به خطا خورد ولی یه جورهایی خوشحال بودم که بقول
النازدانیال دم به تله ندادخودمم نمیدونم چرا .....
۱۰روز از برگشتم گذشته بود.نشسته بودم تواتاقم وکتاب میخوندم که
مامانم اومدتواتاقم معلوم بود که حرف مهمی داره که اومده تو اتاقم
.فقط کاش راجع به دانیال نباشه
راستش اومدم اینجاکه بگم پس فردا مهمون داریم
با اوقات تلخی گفتم کیه؟اگه برا خاطر دانیال میان بگو نیان
-نه موضوع به اونا ربطی نداره
_پس کیه ان؟
_خواستگارن
چشام از تعجب زدن بیرون-خواستگار؟
مدتها بود که دیگه خواستگاری دم خونه ی ما نمیومد چون یا بابا قبول نمیکنه و یا دانیال نمیذاشت مثل قضیه ی خواستگارم تو دانشگاه
_کیه؟
-برادرزاده ی آقا بابک
بابک دوست صمیمی بابام بود
فهمیدم چرا بابا اجازه داده بیان تو رو درواسی گیر کرده
بابات خوشبختی تو میخواد درسته این خواستگارتم بد نیست تحصیل کرده ست دکتر، ولی دانیال موقعیتش بهتره جلو چشم بزرگ شده
مامان جان الان آدم به پسر خودشم اعتماد نداره نمیدونم شما چه جوری در مورد دانیال با این اعتماد صحبت میکنید
هرچی باشه پدرت چندتا پیرهن بیشتراز تو پاره کرده راستش و بخوای
اون نظر اول واخرش دانیاله میدونی دیشب چی ها بهم گفت
منتظرموندم تا مادر ادامه بده
میگه اگه من دانیال و تایید میکنم برای اینکه دلیل دارم با اینکه سوگند
دخترمنه ولی باید اعتراف کنم دوروبر دانیال پر از دخترهایی که هم
خوشگلتر از سوگندند وهم خانواده های پولداری دارن ودرضمن برا دانیال
بال بال میزنن این یعنی اینکه اون سوگند وبخاطر قیافه وپولش نمیخواد
این یعنی اینکه عشق اون مثل عشق های کوچه بازاری نیست اون
سوگند وبخاطر نجابت ومتانتش میخواد چیزی که همیشگیه هرکی جای
دانیال بود تا حال صد بار پس کشیده بود ولی اون باز پای دختر کله
شق من مونده چرا؟چون واقعا دوسش داره عشقش هوس چند روزه
نیست .
_مادر مکثی کرد وگفت :بابات نمیگه برادرزاده ی آقا بابک بده .نه اصلا
ولی میگه سوگند با دانیال خوشبختره
_سرم پایین بود میخواستم بگم خوشبختیمو من خودم تشخیص میدم نه
شماها ولی مامان از اتاقم رفته بود همه نظرشون اینکه من با دانیال
خوشبختر میشم اما چرا نظر خودم این نیست ...
مهم نیست مهم اینکه من برای خلاصی از این مخمصه الان یه فرصت دارم واین مهمه من به این خواستگاری به چشم یک شانس نگاه میکردم.
۲ روز خیلی زود گذشت .خودمونو برای اومدن خواستگارها آماده کرده
بودیم ومن روحیه ام از همه بهتر بود .ساعت۸ شب بود که اومدن طبق
معمول همیشگی اول از موضوعات مختلفی صحبت کردن وبعد بحث و کشیدن به موضوع اصلی برادر آقابابک از پدر خواست تادوتا یی تنها باهم صحبت کنیم
من وامیرحسین رفتیم حیاط تا حرف هامونو بزنیم امیر حسین پسر فوق
العاده مودب وبا شخصیتی بود .قد نسبتا بلندی داشت با یک قیافه ی
معمولی چند دقیقه که رو نیمکت نشستیم شروع کرد به صحبت کردن
-شمارو مادرم توی مهمونی عمو بابک اینا دیده بودمنم برای اولین بار شما رو اونجا دیدم . بنظرمن شما دختر متینی بودید که ابته بعدا عمو تایید کرد چند ماه پیش که شما رو بازم تو خونه ی عمو دیدم مطمئن
شدم که شما میتونید همسر خوبی برای من باشید میدونید که من دارم
پزشکی میخونم ومیخوام تخصص قلب وعروقمو بگیرم بعد تخصص بری
طرح مفرستنم به یه جای دور از اینجا یه شهر دیگه تبعا اگه من و شما ازدواج کنیم شما هم بامن میاین.پس باید بتونید چند سال دوری از
اینجا وخانواده تونو تحمل کنید من فقط اینو از شما میخوام شرط دیگه
ای ندارم الانم آماده ام تا شرایط شما رو بشنوم
سه شرط مهم دارم اول میخوام تحصیلاتمو ادامه بدم بعد اگه شغل مناسبی پیداکردم کار کنم شرط سومم اینکه من حق طلاق میخوام....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_34
از شنیدن شرط سومم جا خورد برای همین تا چند دقیقه چیزی نگفت
من منتظر جوابش بودم معلوم بود که عمیقا داره رو شروط من فکر میکنه
-من باشرط اول شما مشکلی ندارم تا هرکجاکه خواستید میتونید به
تحصیلاتون ادامه بدین خوشحال میشم همسرم تحصیلات عالیه داشته
باشه در مورد شرط دومم با اینکه بیشتر دوست دارم همسرم تو خونه بمونه ومدیریت خونه رو بر عهده بگیره بهتر به من بچه های آینده مون برسه ولی اگه شما نظرتون اینکه ومیخواین کار کنید من حرفی ندارم ولی شرط سوم .. راستشو بخوای با اینکه میدونم شما دختر عاقلی هستید
وهیچ وقت زندگی مشترکتونو سر هیچ وپوچ خراب نمیکنید ولی میخوام
ازتون خواهش کنم بذارین من بیشتر روش فکرکنم وجوابتون تو چند روز آینده بدم
-از نظر من ایرادی نداری شما میتونید خوب روش فکرکنید
-برای من مهریه زیاد امر مهمی نیست
نظر شما راجع به مهریه چیه؟
هرچی که پدرو مادرهامون تعیین کنن قبول دارم نه دوست دارم مهریه ام زیاد باشه ونه کم درحد عرف جامعه
وقتی این حرف ها رو میزدم یادحرفم در مورد مهریه تو خواستگاری دانیال افتادم ناخوداگاه لبخندی لبم نشست
بعد یه کم امیرحسین در موردانتظارات خودش از همسر اینده اش صحبت کرد وکمی هم من در مورد مرد ایده آلم گفتم
وقتی داشتم در مورد ویژگی های مرد ایده آلم صحبت میکردم توی ذهنم دانیال و با شرایطم مقایسه کردم همه شو داشت با این تفاوت که یه حس نفرت پشت همه ی اونا بود ونمیذاشت من دانیال و دوست
داشته باشم دانیال میتونست همه ی اون عشقی رو من ازشوهرم انتظار
دارم رو بهم بده وشایم بیشتر ازاون و بهم میدادولی من هیچ عشقی رو
نسبت به اون نمیتونستم داشته باشم
بعد از پایان صحبت هامون برگشتیم پیش بقیه قرار شد تا۳روز دیگه
امیرحسین نظرشو درمورد شرط من بهم اطلاع بده ومنم جوابمو یه هفته
دیگه بگم
بعد از رفتن اونا من یه احساس مبهمی داشتم اما اینو میدونستم که
دید خوبی نسبت به امیر حسین دارم
شب موقع خواب امیر حسین رو با دانیال مقایسه کردم از همه ی جهات
دانیال نسبت به امیر حسین سر بود ولی مهم این بود که من افکار بدی نسبت به امیرحسین نداشتم میدونستم اگه من با امیرحسین ازدواج
کنم خیلی ها مسخره ام میکنن .
قیمت ماشین دانیال دوبرابر قیمت ماشین امیرحسین بود خونه ی دانیال کجا وخونه ی امیرحسین کجا .تیپ وقیافه ی دانیال کجا وتیپ وقیافه ی امیرحسین کجا.دانیال وارث کلی ثروت بود این یعنی اینکه
همسرش تا آخرین لحظه ی عمر یک لحظه هم غصه ی پول نخواد خورد
ولی همسر امیر حسین باید حداقل اوایل زندگیشون کمی قناعت کنه
همسر دانیال میتونست ملکه باشه ولی همسر امیرحسین نهایتا یک
اشرافزاده میشد و الی اخر اما برای من اینا مهم نبودن مهم احساسات من
به هر دوی اونا بود نمیگم شیفته ی امیرحسین شده بودم نه اصلا اما
لاقل این امکان در آینده وجود داشت که دوستش داشته باشم ولی درمورد دانیال اصلا وابدا.
صبح زودبود کلاس داشتم از خونه زدم بیرون به سر خیابون نرسیده یهو یه ماشین با سرعت گرفت جلوم بدجور ترسیدم نزدیک بود بخوره بهم دقت که کردم دیدم ماشینه دانیال خواستم هرچی فحش بلدم بهش بدم ولی جلو خودمو نگه داشتم
شیشه ماشینو داد پایین قیافشو که دیدم وحشت کردم از عصبانیت داشت صورتش کبودشده بود خم شد در وباز کردوگفت
-سوارشو
_واسه چی؟
داد زد گفتم سوار شو یعنی سوار شو
-اصلا حالا که اینطور شد سوار نمیشم
راهمو کشیدم ورفتم از صدای کوبیده شد در ماشین فهمیدم که پیاده شد
به سرعت قدم هام اضافه کردم که از پشت دوید وبازومو گرفت ومنو
دنبال خودش کشید اینقدر محکم منو میکشید که احساس کردم الان
بازوم از جاش کنده میشه پام گیرکرد به لبه ی پیاده رو محکم خوردم
زمین سر زانوی شلوارم پاره شد وازش خون اومدولی دانیال حتی برنگشت نگام کنه بازم منو بلندکردودنبال خودش کشید وپرتم کرد تو ماشین وخودشم نشست وپاشو از عصبانیت گذاشت رو پدال گاز.من حتی نتونستم مقابلش ایستادگی کنم از دست خودم عصبانی بودم
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_35
_میخواستم برگردمو با همه ی قدرتم بزنم تو صورتش ولی بازم صبوری کردم.
مطمئن بودم خودشم نمیدونه داره کجا میره منم صورتمو ازش برگرونده
بودم ونگاش نمیکردم.چند دقیقه بعد جلوی یه درمانگاه نگه داشت
فهمیدم قصدش چیه ولی به روم نیاوردم همچنان نشسته بودم وبهش
نگاه نمیکردم
_پیاده شو
_جواب ندادم
سرشو آورد کنار گوشمو وگفت :نزار همونجوری که سوارت کردم
همونجورم پیاده ت کنم
_برگشتم عصبانی نگاش کردم ولی بازم چیزی نگفتم
لبخند تلخی زدوگفت هیچ وقت جلوی غریبه ها عصبانی نشودوست
ندارم اینجوری ببیننت
_میخواستم با دستای خودم خفه اش کنم ولی بجاش از ماشین پیاده شدم ومحکم درشو کوبیدم
بدون اعتنا به اون راه افتادم شلوارم خونی شده بود هنوزم داشت خون
میومد از عصبانیت و لجم حتی یه دستمالم روش نذاشته بودم وارد
درمانگاه شدیم دانیال خواست کمکم کنه ولی دستشو پس زدم
جلو رفت با پذیرش اونجا صحبت کرد وبعد منو نشون داد اونم یه اتاق نشون داد که روش نوشته بود پانسمان وتزریقات صبر نکردم اون بیادراهمو کشیدم ورفتم داخل پرستاره ازش خواست پشت در منتظر بمونه زخم پام بدجور سوزش داشت
پرستار پرسید:بدجور خوردی زمین ها چکار میکردین؟یاد بچگیتون افتاده
بودین و همدیگرو دنبال میکردین؟
-چیزی نگفتم
-نامزدته؟
_کی؟
-همون کی مثل مرغ پر کنده جلو در وایستاده
جوابی ندادم چی داشتم که بگم پرستار که دید جواب نمیدم گفت:
-اون گفت نامزدشی بدجور نگرانته
خواستم بگم بایدم نگران باشه خودش منو به این روز انداخته ولی باز چیزی نگفتم
پرستار دیگه چیزی نگفت پانسمان که تموم شد گفت :میخوای به نامزدت بگم بیاد کمکت کنه
-نه مرسی پام نشکسته که خودم میرم
خواستم از در برم بیرون که گفت:
قدرشو بدون الان کم پیدا میشه آدمی که واقعا دوست داشته باشه
اومدم بیرون دانیال تکیه شو به دیوار کنار در داده بود تا منو دید اومد
جلو ولی من حتی نگاشم نکردم و راهمو رفتم اونم پشت سرم اومد از در
درمونگاه که اومدیم بیرون دستمو از پشت سر گرفت ونگهم داشت وبعد
اومد جلوم وایستاد نگاش نمیکردم چونمو گرفت و صورتمو جلوی صورت
خودش نگه داشت نگاش که کردم دیدم چشاش ابری شده
معذرت میخوام تقصیر خودت بود من که اولش ازت خواهش کردم
سوار شی تو سوار نشدی مجبور شدم اون کارو بکنم
_نگاش کردم فقط نگاه. همه ی خشمم وتو چشام جمع کردم و نگاش کردم
یعنی نمیخوای منو ببخشی
_سرش داد زدم و گفتم نه
دستشو ول کردورفت سمت ماشین در طرف منو باز کرد وباز نشست
مردد بودم که بشینم یا نه به خودم که نگاه کردم و اون شلوار پاره واون
باند پیچی رو دیدم تصمیم گرفتم بشینم در ضمن میخواستم ببینم دلیل
کارهاش چی بود
نشستم تو ماشین اما صورتم و ازش برگردوندم چیزی نگفت ماشینو
روشن کردو رفت بازم بی هدف میرفت البته الان ارومتر رانندگی میکرد
رفت ورفت بعد جلوی یه پارک خلوت نگه داشت وسرشو گذاشت رو فرمان ماشین
۵-۶ دقیقه به همون حال موند سرشو بلند کرد دیدم صورتش خیسه زل
زد به جلو نگام نکرد همونجور پرسید:مهمونیه دیشب خوش گذشت
تازه فهمیدم دردش چیه الان وقتش بود که دق ودلمو سرش باز کنم
-آره جای شما خالی
برگشت نگام کردوبعد دوباره به همون حال قبلیش برگشت
-مهم نیست
چی مهم نیست؟
-اینکه مراسم دیروز خوب بوده یا بد
_مهم نیست چرا اومدی؟
_جواب نداد
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
سرعت گوشیتون اومده پایین و مدام هنگ میکنه؟ 🤔
این 6 نکته به افزایش سرعت گوشیهای اندرویدی کمک زیادی میکنه.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📙فرهنگ یعنی...
📕فرهنگ یعنی:
عذرخواهی نشانهی ضعف نیست
📗فرهنگ یعنی:
کینهها وبال گردن خودمان هستند
📘فرهنگ یعنی:
لباس گرانقیمت نشانهی برتر بودن نیست.
📙فرهنگ یعنی:
به جای قدرت صدا
قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم
📒فرهنگ یعنی:
القاب ناپسند گذاشتن برای دوست
نشان صمیمیت نیست
📕فرهنگ یعنی:
هر کتاب یک تجربه است
تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم
📗فرهنگ یعنی:
وجدان کاری داشته باشیم
📘فرهنگ یعنی:
چشم و همچشمی را کنار بگذاریم
📙فرهنگ یعنی:
تفاوت نسلها را درک کنیم
📒فرهنگ یعنی:
آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود
📕فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم
📗فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم
📘فرهنگ یعنی:
به اندازه از دیگران سوال بپرسیم
تا دروغ نشنویم
📒فرهنگ یعنی:
در دورهمیها کسی را سوژهی
غیبت کردنمان قرار ندهیم
📕فرهنگ یعنی:
در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم
📓فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 مصرف روزی 2لیوان شیر کمچرب به دلیل وجود کلسیم و هفتهای 2وعده ماهی بخاطر ویتامین E و امگا3 آن به کاهش عوارض ناشی از آلودگی هوا کمک میکند.
نوشابه هم جذب آلودگی را 2برابر میکند!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_37
پرستار:بیا اینم نامزدت به هوش اومد دیدی گفتم اینقدر نگرانش نباش
چیز مهمی نیست
دانیال نگام کردولی من رومو ازش برگردوندم
-سرمش که تموم شد میتونید ببریدش
پرستار رفت ومن وموندم دانیال نگران بودم حتما تا حالا مامانم نگرانم شده ساعتو نگاه کردم دیدم نه خوشبختانه الان فکرمیکنه تازه کلاسم تموم شده
_حالت خوبه؟
برگشتم نگاش کردم وپوزخندی زدم
_معذرت میخوام ببخش
_بخششم تموم شده
خنده ی تلخی کرد وگفت:تو از اولم هیچ بخششی نسبت به من نداشتی
_گوشیم کجاست؟
-دست منه
دست تو چیکار میکنه؟
-چندبار زنگ زده بود برا همین پرستارم داد دست من گوشیمو بهم داد الناز کلی زنگ زده بود حتما چون کلاس نرفتم نگران
شده شماره شو گرفتم
-سلام
-سلام وزهرمار چرا گوشیت وجواب نمیدی صد بار زنگ زدم چرا کلاس نیومدی؟اصلا تو کدوم گوری هستی؟
-بیمارستان
_چی؟کجا؟
_بیمارستان
-چرا؟چی شده؟(نگرانی توصداش موج میزد)
چیز مهمی نیست نگران نباش به خونه مون که زنگ نزدی؟
-چرا زدم
-چی؟واسه چی؟
- ولی کسی گوشی رو جواب نداد
نفس راحتی کشیدم
بهم میگی چی شده جون به لبم کردی
-هیچی بابا یه شوک عصبی بود اومدم اینجا یه سرم زدن بهم و تموم
_آخه از چی عصبی بودی؟
_میمیرم از کنجکاوی
_بعدا میام بهت میگم قضیه اش مفصله
-نترس چیزیت نمیشه بادمجون بم آفت نداره
-بی شعور...
-ببین الناز من الان زنگ میزنم به مامان بهش میگم با تو میرم جزوه
بخرم خوب؟
-مگه مامانت اینا باهات نیستن؟
-نه بابا اونا خبر ندارن دوست ندارم بیخودی نگران شن باشه؟
_باشه ولی سوگند امروز بدجور مشکوک میزنی ها..پس الان کی باهات؟
_گفتم که بعدا بهت میگم
-من که میدونم تو لجبازی الان اگه خودمم بکشم نمیگی چی شده
_خوب پس اصرار نکن
_باشه
_مرسی عزیزم فعلا
_خداحافظ
قطع کردم وشماره ی خونه رو گرفتم
-سلام مامانی
_سلام
_چطوری
_مرسی
-مامان من شاید امروز یه کم دیر بیام
_چرا؟
_میرم با جزوه بگیرم
_باشه ولی زیاد دیر نکنی
_باشه خداحافظ
_خداحافظ
گوشی رو قطع کردم دانیال هنوز بالا سرم وایستاده بود نگام میکرد سرمم
داشت یواش یواش تموم میشد .سرم درد میکرد
-سرم داره تموم میشه میرم به پرستار خبر بدم
دانیال رفت وچند دقیقه بعد با پرستار برگشت پرستارسوزن سرم و از دستم در آورد
_میتونید برید
_دانیال:ممنون
ادامه دارد.......
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_38
فقط این چند روز داروها تو سر وقت بخور. ممکنه فعلا سردردم داشته باشی
بعد رو به دانیال کردوگفت:شمام بهتره کمتر اعصابشو خرد کنیدوبیشتر مواظبش باشید
دانیال:به رو چشم بازم ممنونم ازتون
_بلند شدم دانیال خواست کمکم کنه
_خودم میتونم
چیزی نگفت کشید کنار اما طوری کنارم راه میرفت که اگراحیانا سرم گیج بره بتونه منو بگیره
سوار ماشین شدیم وراه افتادیم جلو یه سوپر مارکت وایستادورفت داخل
وبا دوتا نایلون پر برگشت در سمت منو باز کرد ونایلون هار و گذاشت بغلم
_اینا چیه ان؟
-دکتر گفت فشارت پایین اینا رو خریدم بخوری
_اولا میل ندارم دوما اگرم میل داشتم این همه رو نمیتونستم یه جا بخورم
باید بخوری تاهرجاکه تونستی بخور بقیه اشم نگه دار واسه بعد
-نمیخوام
صورتشو آورد جلو صورتم وگفت:تصمیم گرفتم مهربون باشم کاری نکن که از تصمیمم برگردم
لحنش خیلی جدی بود چیزی نگفتم دستشو کرد تو یکی از نایلون ها
ویه ابمیوه ویه بسته شکلات در آورد بازشون کرد وگرفت جلوم یه جورایی احساس ضعف میکردم از طرفی ام حوصله داد وبیدادنداشتم
برای امروز همینقدر کافی بود برای همین آبمیوه وشکلات واز دستش
گرفتم لبخند پیروزمندانه ای زد ورفت سوار ماشین شد یه کم که رفت
دوباره ماشینو نگه داشت
نگاه کردم ببینم باز واسه چی ماشینو نگه داشته دیدم جلوی یه فروشگاه بزرگ لباسیم
-پیاده شو
_واسه چی؟
تو که نمیخوای با این شلوار پاره بری خونه
شلوارمو نگاه کردم راست میگفت بدجور پاره شده بود
_مهم نیست
_ولی برا من مهمه پیاده شو
خودش پیاده شد و درو برام باز کرد
دلم نمیخواست پیاده شم ولی اون بازم دستم و گرفت .البته این بار خیلی آرومتر منو پیاده کرد.رفتیم تو من که هیچ رغبتی نشون نمیدادم
برای همین خود دانیال یه شلوار انتخاب کردو داد دستم که برم پرو کنم
نمیخواست برم ولی دانیال آروم زیر گوشم گفت: زشته برو بپوش لجبازی هاتو بذار واسه یه وقت بهتر
رفتم شلوارو پوشیدم انصافا سلیقه اش خوب بود خیلی بهم اومد من نمیدونم این سایز کمر منو از کجا میدونست شلواره اندازه ی اندازه بود اومدم بیرون دانیال نگاه رضایتمندی کردو بعد برگشت سمت
فروشنده تا قیمتشو حساب کنه شلوار گرونی بود مطمئنا اگه اون باعث نشده بود شلوارم پاره بشه عمرا اگه میذاشتم این شلوارو برام بخره ولی
بقول خودش الان وقت خوبی برای جرو بحث نبود چون نه من حالشو داشتم ونه اون
از فروشگاه که اومدیم بیرون بدون هیچ حرفی منو رسوند خونه پیاده که
میشدم نایلون های خوراکی و داروهامو داد دستم و گفت:
مواظب خودت باش
--باشه
وبعد خداحافظی کردو رفت اومدم خونه یکراست رفتم سمت اتاقمو وبه مامان که داشت با تعجب سر ووضعمو وبا اون نایلون ها نگاه میکرد
گفتم خسته ام خوابم میاد
احتیاج به استراحت داشتم فکرم خسته بودبعدا برای مامان مفصل توضیح میدادم.
اونروز یه جورایی قضیه رو ماستمالی کردم رفت ولی اتفاقاتش چندروز
فکرمو مشغول کرد نمیدونستم چکار کنم به تهدیدهای دانیال گوش بدم یا نه؟..
البته راستش ازش میترسیدم اگه قضیه خودم بودم به روم نمیاوردم ومثل همیشه لج بازی میکردم اما حالا امیرحسین هم هست.
گیج شده بودم لحنش وقتی اون حرفا رو میزد خیلی جدی ومصمم بودنمیتونستم درست وحسابی تصمیم بگیرم تا اینکه خود امیرحسین زنگ زد گفت میخوادباهم خصوصی صحبت کنه وباهام قرار گذاشت
پدر و مادرمو در جریان گذاشتم و رفتم سر قرار.
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_39
احساس دلشوره ی خاصی داشتم اگه دانیال متوجه این قرار میشد چکار
میکرد یه ترس عجیبی داشتم.
قرارمون تو یه کافی شاپ .ساعت۵ بعدازظهرامیرحسین زودتر از من اومده
بود.من هم رفتم وروی صندلی روبه روی او نشستم.با دیدن من از جاش بلند شد
_سلام
_سلام
_ممنون که وقتتون در اختیارم قرار دادید ودعوتمو قبول کردین
خواهش میکنم.میشنوم
-نمیخواین چیزی سفارش بدین
قهوه لطفا(الان برای ارامشم به قهوه نیاز داشتم)
امیرحسین پیش خدمت و صدا کرد و سفارشو داد
_ببخشید میشه به من اجازه بدین با شما راحتتروخودمانی تر صحبت کنم
-بله حتما
چند دقیقه سکوت کرد وبعد سرشو بلند کرد وتوچشام نگاه کردوگفت:
شما تاحال عاشق شدین؟
از سوالش شوکه شدم ولی با خونسردی جواب دادم :نه
_خودم حدسشو میزدم
_با تعجب نگاش کردم
-حتما از خودتون میپرسید چطوری؟ساده ست در نگاه و رفتار شما غروری دیده میشه که در نگاه یک عاشق هیچ وقت نمیتونی پیدا کنی
عشق آدم و میشکنه وغرورشو له میکنه. حتما بازم از خودتون میپرسید که
من این هارو از کجا میدونم یا شایدم فکر میکنید من اینجا نشدم ویه مشت اراجیف شعار گونه تحویل شما میدم .من اگر این حرف ها رو میگم برای اینکه تجربه دارم میتونم آدم عاشق رو تشخیص بدم حتی
میتونم بگم درجه ی عشقش تا چه حده
وبعد دوباره سکوت کرد درمیان سکوت اون پیش خدمت سفارشاتمونو آورد حین اینکه قهوه شو هم میزد آروم ادامه داد:
فقط باید یه بار عاشق شی تا بتونی اینها رو درک کنی ومن عاشق شدم
باتعجب نگاش میکردم
-قضیه مربوط به ۸ سال پیشه اون موقع ۱۸ سالم بود.اونا تازه به محله ی ما اسباب کشی کرده بود خونه شون درست روبه روی خونه ی ما بود
واین باعث میشد من زیاد اونو ببینم دختر متین وسر به زیری بود پر بود
از نجابت دخترونه. قیافه ی خوبی داشت زیبا نبود ولی دوست داشتنی بود اما مهمتر از قیافه اش حجب وحیاش بودمادرم با مادرش دوست شده بود وباهم رفت امد داشتن نفس هم با خواهرم دوست شده
بود بابای نفس دکتر بود یکی از دکترهای پر اوازه .من بی سرو صدا عاشقش شدم ولی نفس از راز دل من خبر نداشت اونروزها نهایت آرزوم
این بود که با نفس ازدواج کنم اما من که نمیتونستم خواسته مو به زبون بیارم باید صبر میکردم چون هنوز بچه بودم نه کارم معلوم بود نه تحصیلاتم وهزارتا چیز دیگه به خود نفس ام نمیتونستم چیزی بگم
واسه اینکه میترسیدم قبول نکنه ودست رد به سینه ام بزنه واونوقت غرورم له بشه میدونی آخه من پسر خیلی مغروری بودم دوست نداشتم
تب غروری رو که برا خودم ساختم به این آسونی ها بشکنم تصمیم گرفتم
خوب درس بخونم چون میدونستم نه نفس و نه پدرش قبول میکنن که
من با تحصیلات پایین دامادشون شم میخواستم دکتر شم درست عین بابای نفس . دوسال خودمو زندانی کردم وفقط درس خوندم تا اینکه بالاخره قبول شدم تصمیم گرفت یه چند ترمی بخونم وبعد از پدرو مادرم بخوام که برام برن خواستگاری خودمو سخت درگیر درسام کرده بودم واز
دنیای بیرون غافل شده بودم نفس یه سال بعد از من تونست تو رشته ی دندان پزشکی قبول شه اونم تو دانشگاه ما این قضیه خیلی خوشحالم کرد چون دیگه حالا بیشتر میدیدمش .اما بازم به خودم اجازه
نمیدادم چیزی در این مورد به نفس بگم همه چیز خوب وعالی بود منم
یواش یواش تصمیم داشتم موضوع رو به خانواده ام بگم تا اینکه.....همون سال تابستون بودکه نفس با پدرو مادرش برای دیدن یکی از اقوام پدریشون رفتن آلمان رفتن وآمدنشون ۳ ماه طول کشید
ولی برای من به اندازه ی۳۰ سال طول کشید هر روز برای امدنشون
لحظه شماری میکردم واونا بالاخره اومدن ولی چه آمدنی ای کاش هیچ وقت نمیومدن
امیرحسین بازم سکوت کرد دستاشو که در هم فشرده بود میلرزیدن نمیدونستم چکار کنم برای همین ترجیح دادم ساکت باشم
-نفس با پسرعموش که تو آلمان زندگی میکرد نامزد کرده بود......
وباز هم سکوت اما اینبار من گفتم:واقعا متاسفم
سرشو بلند کرد نم اشک و تو چشاش دیدم لبخند تلخی زد وگفت:جای تاثیر برانگیزش اینجاش نیست جای تاثر برانگیزش اونه که بعدا فهمیدم....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباسای قدیمیتو نندازی دور😱
ازاین کلیپها ایده بگیر
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#حکایت_آموزنده
💠شیخ رجبعلی خیاط ره:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،
💠قرآن میگوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب میشود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛
👌این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
🌀وَلَقَدْ نَعْلَمُ.
ما قطعا میدانیم اطلاع داریم، دلت میگیرد؛
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ و َكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
سر به سجده بگذار و خدا را
تسبیح کن.🌀
📖سوره ی حجر آيه ٩٨
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد»
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*یه کار باحال فرهنگی*
*🎁 هدیه ای به امام زمانم(عج)🎁*
💌 متولدین فروردین: *ده صلوات*
💌 متولدین اردیبهشت: *پنج سوره حمد*
💌 متولدین خرداد: *چهارده صلوات*
💌 متولدین تیر: *سه سوره قدر*
💌 متولدین مرداد: *ده سوره توحید*
💌 متولدین شهریور: *پنج صلوات و دو سوره حمد*
💌 متولدین مهر: *پنج سوره ناس*
💌 متولدین آبان : *یک آیه الکرسی*
💌 متولدین آذر : *پنج سوره فلق*
💌 متولدین دی: *پنج سوره کافرون*
💌 متولدین بهمن: *پنج صلوات با پنج سوره توحید*
💌 متولدین اسفند: *ده صلوات و یک سوره حمد*
اگه خواستیدنشردهید هم خودت ثواب میکنی هم دیگران ذخیره بشه برای آخرتتون
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
چقدر این داستان زیبا و عبرت انگیزه👌🔰🔰
🌸مردی داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید🍃.
🌸به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود🍃.
🌸سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند🍃.
🌸مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند🍃.
🌸مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد🍃.
🌸خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید🍃.
🌸خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد نزد شخصی رفت که تعبیر خواب میکرد🍃
🌸و آن شخص به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است🍃:
🦁شیری که دنبالت میکرد ملک #الموت (عزراییل) بوده😱
😢چاهی که در آن اژدها بود همان #قبرت است😳.
😢طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است😱.
✨🔥و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان اعمال خوب و بدت هستند✨🔥
🌸مردی که این خواب را دیده بود گفت پس جریان عسل چیست؟🍃
🌸آن شخصی که خواب را تفسیر کرد گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردی🍃🔥.
عبرت ها چه فراوانند و عبرت پذیران چه #اندک ..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
وقتی موانعی سر راهت هست ، یا مانع را بردار یا مسیر رسیدن را عوض کن
تصمیمت را برای رسیدن به مقصد تغییر نده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 برای هر بیماری، چه باید بخوریم؟
• دلپیچه: دم کرده زیره
• بیخوابی: موز، گیلاس
• چربی شکم: گریپ فروت
• پوکی استخوان: سنجد+ماست
• سردرد: فلفل قرمز، شربت آبلیمو
• کبد چرب: زرشک، شاتوت، آب انار
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفنگ کاغذی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخواید در کمترین زمان، موهاتون بلند بشه؟
پس این ماسک شگفت انگیز رو حتما امتحان کنید و تٵثیرش رو ببینید 😃🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
حتما قبل از برداشتن نازل بنزین با دست خود یک وسیله یا شی فلزی (مثلا بدنه ماشین) را لمس کنید تا الکتریسیته ساکن لباستان تخلیه شود و خطری شما را تهدید نکند
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662