eitaa logo
📝 داستان شیعه 🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
55 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔹 مرجعیت دینی و کار در مزرعه شیخ حسن بحرانی با آن همه علم و فضل، کار یدی انجام می ‏داد و برای گذران زندگی خود و خانواده ‏اش کار می‏‌کرد، شیخ ثقه احمد بن صالح نقل کرده است که مسائلی چند از جانب علمای اصفهان به وسیله حاکم بحرین که منصوب از طرف دولت ایران بود برای علمای بحرین فرستاده شده بود، تا جواب آن را بدهند. از جمله برای مرحوم شیخ حسن بحرانی مسائلی فرستاده شده بود. قاصد برای رساندن مسائل و گرفتن جواب به «دهستان» رفت که قریه‌ای کوچک است و مردمی فقیر دارد که با دلو از چاه آب کشیده و باغات اندک خود را آبیاری می‌کنند. در آنجا سراغ شیخ را گرفت. او را به آن قاصد نشان دادند، قاصد مردی را دید ضعیف الجثه که بوسیله دلو برای مرزعه کوچک خود آب می‌کشد. گمان کرد او را مسخره کرده‌اند، خشمگین شد و آنهایی را که او را به او نشان دادند بزد. شیخ ماجرا را دانست و کسی به نزد او فرستاد و به او فهماند که شیخ حسن بحرانی خود اوست. آنگاه دختر بچه خود را که به او کمک می‌کرد فرستاد قلم و دوات آورد و بدون مراجعه به کتابی جواب مسائل را نوشت. مرد قاصد که ابهت و جلالت علمای ایران را دیده بود از دیدن آن منظر متعجب شد. 📔 اعیان الشیعه، ج۵، ص٢۶٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌴 هشت خرما حنان بن سدیر گفت از پدرم سدیر صیرفی شنیدم می‌گفت در خواب پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله را دیدم در مقابلش طبقی سر پوشیده بود، نزدیک شده سلام کردم جواب داد و سرپوش را از طبق برداشت داخل آن خرما بود. ایشان شروع به خوردن کرد، عرض کردم آقا یک دانه خرما به من بده یک دانه داد خوردم باز تقاضای خرمای دیگری کردم لطف فرمود خوردم همین طور هر کدام را می‌خوردم تقاضای دیگری میکردم تا هشت دانه داد و خوردم یک دانه دیگر خواستم فرمود: بس است از خواب بیدار شدم. فردا صبح خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم دیدم طبقی با سرپوش مقابل آقا است همان طور که در خواب دیده بودم، سرپوش را برداشت دیدم خرما است، شروع به خوردن نمود، تعجب کردم تقاضا نمودم یک دانه به من لطف فرماید، لطف نمود خوردم خرمای دیگری خواستم داد، خوردم تا هشت خرما همین که تقاضا کردم فرمود: اگر جدم پیامبر به تو بیشتر می‌داد من نیز اضافه می‌کردم، جریان را برایش تعریف کردم، لبخندی زد که حکایت از اطلاعش از این موضوع بود. 📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص۶۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔴 مرد لطیفه گو مرد لطیفه گویی از دوستان امام حسن علیه السلام بود. مدتی نزد آن حضرت نیامده بود. روزی خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت پرسید: چگونه صبح کردی؟ (حالت چطور است؟) گفت: یابن رسول الله! حال من برخلاف آن چیزی است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست می‌داریم. امام علیه السلام خندید و فرمود: چطور؟ توضیح بده! گفت: خداوند می‌خواهد از او اطاعت کنم و معصیت کار نباشم. اما من چنین نیستم. و شیطان دوست دارد، خدا را معصیت کرده و به دستوراتش عمل نکنم ولی من این طور هم نیستم. و خودم دوست دارم همیشه در دنیا باشم، این چنین هم نخواهم بود و روزی از دنیا خواهم رفت. ناگاه شخصی برخواست و گفت: یابن رسول الله! چرا ما مرگ را دوست نداریم؟ امام علیه السلام فرمود: به خاطر این که شما آخرت خود را ویران و این دنیا را آباد کرده اید، بدین جهت دوست ندارید از جای آباد به جای ویران بروید. 📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١١٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌷 رسیدگی به نیازمندان یکی از دوستان شهید آیة الله سعیدی نقل می‌کند که ما در مسجد شهید سعیدی صندوق خیریه و کمک به محرومان داشتیم که بعد از شهادت ایشان، این صندوق به کارش ادامه می‌داد. روزی برای بررسی وضع نیازمندی که توصیه شده بود رفتیم. مردی را دیدیم که روی یک تخت چوبی نشسته بود و پاهایش قطع شده بود. بعد از آنکه متوجه شد ما از مسجد موسی بن جعفر علیه السلام هستیم، گفت: شما مرحوم حاج آقای سعیدی را می‌شناختید؟ گفتم: بلی از شاگردان ایشان بودم. گفتم: شما از کجا با ایشان آشنا شدید؟ سرش را به دیوار زد و گریه کرد و شاه را نفرین و لعن نمود. بعد گفت: من قبلا راننده ماشین مسافربری بودم که در یکی از شهرها تصادف کردم و در اثر آن پاهایم قطع شد و خانه نشین شدم، این خانه را که می‌بینی حاج آقا سعیدی برای ما درست کرده و زندگی ما را ایشان اداره می‌کردند. شبها آخر وقت به اینجا می‌آمدند یکی دو ساعت می‌نشستند با ما صحبت می‌کردند و شوخی می‌کردند، ما با هم دوست بودیم رفیق بودیم، می‌رفت برای ما نان می‌گرفت با روغن می‌آورد، او واقعا آقا بود... . 📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢٣۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ بيدار شدن فطرت يك كمونيست شهيد بزرگوار حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبداللّه ميثمى نمايندگى امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد: قبل از انقلاب در زندان ساواك شاه، براى زجر و شكنجه روحى، مرا با يك كمونيست هم سلّول كردند كه به من خيلى بدى مى كرد. از جمله به آب و غذاى من دست مى زد كه نجس شود و من نخورم. وقتى عبادت مى كردم مرا مسخره مى كرد. شب جمعه اى كه او خواب بود دعاى كميل مى خواندم، رسيدم به اين فراز از دعا كه: ... فَلَئِن صَيِّرنى لِلعُقوباتِ مَعَ اَعدائِكَ وَجَمَعْتَ بَينى وَ بَينَ اَهلِ بَلائِكَ وَ فَرَّقتَ بَينى وَ بَين اَحِبّائِكِ (پس تو اگر مرا با دشمنانت به انواع عقوبت معذّب گردانى و با اهل عذاب همراه كنى و از جمع دوستانت و اوليائت جداسازى... ) دلم شكست و گريه شديدى سر دادم. وقتى به خودم آمدم متوجّه شدم كه او (هم سلّولم كه كمونيست بود) نيز فطرتش بيدار شده و سرش را به سجده روى خاك گذاشته است. در اينجا بياد آن زن بدكاره‌اى افتادم كه هارون الرّشيد (لعنة اللّه عليه) بخاطر اذيّت و آزار باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به سلّول آن آقا برده بود و پس از ساعتى كه در سلّول را گشودند ديدند همين طور كه امام هفتم عليه السلام سر به سجده گذاشته و مى گويد: (سُبُّوحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائركَةِ وَ الرَّوح)، آن زن نيز سرش را به سجده گذاشته و هم ذكر و هم ناله با امام عليه السلام شده است! 📔 داستان‌هایی از علماء، ص۵٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 سه سیخ کباب استاد فاضل موحدی نقل می‌کند: بعلت درد پائی که آیة الله بروجردی داشت همراه ایشان سفری به آب گرم محلات کردیم و چند روزی در آنجا توقف کردیم. چون مردم فقیر و مستضعف آن ناحیه از تشریف فرمائی آقا آگاه شدند برای زیارت ایشان و استفاده از وجود ایشان به آن محل زیاد آمده بودند. یک روز آقا دستور دادند چند راس گوسفند خریداری شده و کشتند و گوشت همه را بین فقراء قسمت کردند و مقدار کمی نگهداشتند. موقع نهار سه سیخ کباب پخته و در میان سفره نهادند که آقا میل بفرمایند. ولی آقا نان با ماست و چند عدد خیاری که در سفره بود میل می ‏فرمودند و هیچ توجهی به کبابها نداشتند. عرض کردند: آقا گوشت تمام گوسفندها را بین فقراء قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم این مقدار سهم شما است چرا میل نمی‏ فرمائید؟ فرمود: غیر ممکن است از کبابی که بوی آن به مشام فقراء رسیده من میل نمایم. پس ما هم بواسطه احترام ایشان نخوردیم تا آنکه آن کبابها را بردند به فقرای مجاور دادند. 📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢١٢ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا