.
💠 حكايت مرجعیت
مرحوم آية اللّه سيّد حسين كوه كمرى كه از شاگردان صاحب جواهر و شيخ انصارى و مجتهدى مشهور بود و حوزه درس معتبرى داشت هر روز طبق معمول در ساعت معيّن به يكى از مساجد نجف مى رفت و تدريس مى كرد.
چنانكه مى دانيم حوزه تدريس خارج فقه و اصول زمينه مرجعيّت است و مرجعيّت براى يك طلبه به معناى اين است كه يك مرتبه از صفر به بى نهايت برسد...
بنابراين طلبهاى كه شانس مرجعيّت دارد مرحله حسّاسى را طى مى كند.
مرحوم سيّد حسين كوه كمرى در چنين مرحله اى بود. يك روز از جايى برمى گشت و نيم ساعت بيشتر به وقت درس باقى نمانده بود. فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهد به خانه برود به كارى نمى رسد پس بهتر است به محلّ موعود برود و به انتظار شاگردان بنشيند.
رفت، امّا هنوز كسى نيامده بود ولى ديد در گوشهاى از مسجد كه محلّ تدريس بود شيخ ژوليدهاى با چند شاگرد نشسته و تدريس مى كند.
مرحوم كوه كمرى به سخنان او گوش كرده با كمال تعجّب احساس كرد آن شيخ ژوليده بسيار محقّقانه بحث مى كند.
روز ديگر علاقمند شد زودتر بيايد و به سخنان او گوش كند. آمد و گوش كرد و بر اعتقاد روز پيشش افزوده گشت.
اين كار چند روز تكرار شد و براى سيد حسين يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضلتر است و او از درس اين شيخ استفاده مى كند و اگر شاگردان خودش به جاى درس او به درس اين شخص حاضر شوند بهره بيشترى خواهند برد.
اينجا بود كه خود را ميان تسليم و عناد، ايمان و كفر، آخرت و دنيا ديد.
روز ديگر شاگردان شيخ آمدند و جمع شدند گفت: امروز مى خواهم مطلب تازهاى به شما بگويم. اين شيخ كه در آن گوشه با چند شاگرد نشسته براى تدريس از من شايستهتر است و خود من هم از او استفاده مى كنم. همه با هم مى رويم به درس او!
و به اين ترتيب سيّد حسين از آن روز در حلقه شاگردان آن شيخ ژوليده که آثار فقر از او ديده مى شد درآمد.
اين شيخ ژوليده همان است كه بعدها به نام حضرت آية اللّه العظمى حاج شيخ مرتضى انصارى معروف شد.
شيخ در آن زمان تازه از سفر چند ساله خود به مشهد و اصفهان و كاشان برگشته و از اين سفر توشه فراوانى برگرفته بود مخصوصاً از محضر مرحوم حاج ملاّ هادى نراقى در كاشان.
جالب است بدانيم پس از شيخ انصارى شيعيان تُرك زبان مقلّد مرحوم كوه كمرى شدند!
📔 هدية الرّازى: ص ۴۲۱
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
❣️ محبت امیرالمؤمنین (ع)
روایت شده که سیاهی بر علی علیه السلام وارد شد و گفت: ای امیرالمؤمنین من دزدی کردم مرا پاک کن،
فرمود: شاید از جای بدون حِرز (جای بسته و قفل شده) دزدی کردهای و رویش را از او برگرداند و گفت: ای امیرالمؤمنین از حرز دزدی کردم مرا پاک کن،
علی علیه السلام فرمود: شاید کمتر از حد نصاب دزدی کردهای، و سرش را برگرداند و گفت: ای امیرالمؤمنین به اندازه نصاب دزدی کردم،
وقتی سه بار اعتراف کرد امیرالمؤمنین دست او را قطع کرد، رفت و در راه میگفت: دست مرا قطع کرد امیرالمؤمنین، امام المتقین، رهبر سفید رویان، بزرگِ دین و سرور وصیان، و پیوسته او را مدح میکرد،
امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با او روبرو شدند و این را شنیدند، نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و گفتند: در راه سیاهی را دیدیم که شما را مدح میکرد،
امیرالمؤمنین علی السلام کسی را فرستاد تا او را نزد او باز گرداند، علی علیه السلام به او گفت: من دست تو را قطع کردم و تو مرا مدح میکنی؟
گفت: ای امیرالمؤمنین تو مرا پاک گردانیدی و محبت تو با گوشت و استخوان من در آمیخته، اگر مرا قطعه قطعه کنی محبت تو از قلبم نمیرود،
امیرالمؤمنین علیه السلام برای او دعا کرد و قسمت بریده شده را جایش قرار داد و بهبود یافت و مثل قبل شد.
📔 الخرائج و الجرائح: ص۸۵
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ با حسين (ع) در زندگى
يكى از خصوصيّات حاج آقا مصطفى خمينى (ره) كه كمتر گفته شده، اين بود كه ايشان به پياده روى كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين عليه السلام مقيّد بود.
در سال معمولاً چند مناسبت بود (۱۵ شعبان، عرفه، اربعين، اوّل رجب، نيمه رجب) كه مردم از نجف به كربلا پياده مى رفتند و ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مى رفتند.
گاهى مى شد كه كف پاى ايشان تاوَل مى زد و خونابه از آن راه مى افتاد و كاملاً مجروح مى شد ولى باز به راه رفتن ادامه مى داد.
شخصى بود بنام شيخ جعفر كه هميشه پس از نماز امام خمينى (ره) در مسجد معروف به شيخ، چند جمله اى ذكر مصيبت آقا اباعبداللّه الحسين عليه السلام مى نمود و روضه مى خواند.
حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كم كم متفرّق مى شدند و مى رفتند ولى تنها كسى كه مقيّد بود تا آخر بنشيند و روضه او را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود.
حتّى گاهى مى شد فقط ايشان در مسجد باقى مى ماند و به روضه شيخ جعفر گوش مى داد و اشك مى ريخت.
ايشان مقيّد بود كه در مجالس عزادارى كه دوستان در منازل يا مجاسد برقرار مى كردند شركت كنند.
خودشان هم هر صبح جمعه روضه اى داشتند و گاهى مى شد روضه خوان تنها يك نفر مستمع داشت كه او خود آن مرحوم بود.
آنچه براى او اهميّت داشت عزادارى براى آقا ابى عبداللّه عليه السلام بود.
📔 داستانهایی از علماء، ص١٨
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 شفا یافتن کاشانی به دست امام زمان (عج)
مردی از اهل کاشان در نجف اشرف آمد و عازم حج بیت اللّه الحرام بود پس در نجف علیل شد به مرض شدیدی تا آنکه پاهای او خشک شده بود و قدرت بر رفتار نداشت.
رفقای او، او را در نجف در نزد یکی از صلحا گذاشته بودند که آن صالح حجرهای در صحن مقدس داشت و آن مرد صالح هر روز در را به روی او میبست و بیرون میرفت به صحرا برای تماشا و از برای برچیدن درّها؛
پس در یکی از روزها آن مریض به آن مرد صالح گفت که دلم تنگ شده و از این مکان متوحش شدم مرا امروز با خود ببر بیرون و در جایی بینداز آنگاه به هر جانب که خواهی برو.
پس گفت که آن مرد راضی شد و مرا با خود بیرون برد و در بیرون ولایت مقامی بود که آن را مقام حضرت قائم علیه السلام میگفتند در خارج نجف پس مرا در آنجا نشانید و جامه خود را در آنجا در حوضی که بود شست و بالای درختی که در آنجا بود انداخت و به صحرا رفت؛
من تنها در آن مکان ماندم و فکر میکردم که آخر امر من به کجا منتهی میشد، ناگاه جوان خوشروی گندم گونی را دیدم که داخل آن صحن شد و بر من سلام کرد و به حجرهای که در آن مقام بود رفت و در نزد محراب آن چند رکعت نماز با خضوع و خضوع به جای آورد که من هرگز به آن خوبی ندیده بودم؛
چون از نماز فارغ شد به نزد من آمد و از احوال من سؤال نمود من گفتم که من به بلایی مبتلا شدم که سینه من از آن تنگ شده و خدا مرا از آن عافیت نمی دهد تا آنکه سالم گردم و مرا از دنیا نمی برد تا آنکه خلاص گردم.
پس آن مرد به من فرمود که محزون مباش زود است که حق تعالی هر دو را به تو عطا کند، پس از آن مکان گذشت و چون بیرون رفت من دیدم که آن جامه از بالای درخت بر زمین افتاد و من از جای خود برخاستم و آن جامه را گرفتم و شستم و بر درخت انداختم،
پس بعد از آن فکر کردم و گفتم که من نمی توانستم از جای خود برخیزم اکنون چگونه چنین شدم که برخاستم و راه رفتم،
و چون در خود نظر کردم هیچگونه درد و مرضی در خویش ندیدم پس دانستم که آن مرد حضرت قائم علیه السلام بود که حق تعالی به برکت آن بزرگوار و اعجاز او مرا عافیت بخشیده است.
پس، از صحن آن مقام بیرون رفتم و در صحرا نظر کردم کسی را ندیدم پس بسیار نادم و پشیمان گردیدم که چرا من آن حضرت را نشناختم،
پس صاحب حجره رفیق من آمد و از حال من سؤال کرد و متحیر گردید و من او را خبر دادم به آنچه گذشت و او نیز بسیار متحیر شد که ملاقات آن بزرگوار او را میسر نشد.
آن شخص سالم بود تا آنکه صاحبان و رفیقانش آمدند و چند روز با ایشان بود آنگاه مریض شد و مرد و در صحن مقدس دفن شد و صحت آن دو چیز که حضرت قائم علیه السلام به او خبر داد ظاهر شد که یکی عافیت بود و یکی مردن.
📔 منتهی الآمال: ج٢، ص٨١۴
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 شاهد ولایت
از طلحة بن عَمیرَة نقل شده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام برای سخن پیامبر که فرمود: "من کنت مولاه فعلی مولاه"، شاهد طلبید،
دوازده مرد از انصار گواهی دادند، و در میان قوم، مالک بن انس گواهی نداد،
امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: ای انس، گفت: بله،
فرمود: چه چیز مانع شده که گواهی دهی در حالی که آنچه آنها شنیدهاند تو هم شنیدهای؟
گفت: ای امیرالمؤمنین پیر شدم و فراموش کردهام،
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدایا اگر دروغ میگوید او را به سفیدی یا پیسی دچار کن که عمامه آن را نپوشاند.
طلحه گفت: خدا را گواه میگیرم که سفیدی در بین دو چشمش دیدم پدیدار شد.
📔 الإرشاد: ۱۶۶-۱۶۷
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 شاهد ولایت
زید بن ارقم گوید: امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مسجد از مردم سوال کرد و گفت: مردی میطلبم که به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله گواهی دهد، که میفرمود:
«مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؛
دوازده نفر از اهل بدر برخاستند، شش نفر از سمت راست و شش نفر از سمت چپ و به آن گواهی دادند،
زید بن ارقم گوید: من از کسانی بودم که این سخن را شنیدم و کتمان کردم و خدا بیناییام را گرفت؛ و از اینکه شهادت نداده بود پشیمان بود و استغفار میکرد.
📔 الإرشاد: ۱۶٧
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia