eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
41 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. ♦️ هشدار به ثروتمندان حسین بن ابی العلی که یکی از شیعیان ثروتمند بود، می‌گوید: با گروهی بیش از بیست نفر برای زیارت خانهٔ خدا به سوی مکه حرکت کردیم، به هر منزل که میرسیدیم، من از مال شخصی خودم یک گوسفند می‌کشتم و غذا برای آن عده تهیه می‌کردم. وقتی که به محضر امام صادق عليه‌السلام رسیدیم، حضرت فرمود: ای حسین! چرا مؤمنان را ذلیل و سرافکنده می‌کنی؟ گفتم: پناه می‌برم به خدا از اینکه چنین صفت زشتی داشته باشم. امام فرمود: به من گزارش دادند که تو در ایستگاه‌های راه مکه یک گوسفند سر بریده و به همسفران خود می‌خورانیدی؟ گفتم: راست است من چنین کاری میکردم ولی این کارها را برای رضایت خدا انجام می‌دادم غرض دیگری نداشتم، وانگهی اطعام مؤمنان مخصوصا در سفر مکه، چگونه باعث تحقیر و ذلت مؤمنان می‌شود؟ حضرت فرمود: مگر تو توجه نداشتی، افرادی با تو همسفر بودند که آنها هم مایل بودند همانند تو هر جا رسیدند گوسفندی سر ببرند و دیگران را اطعام کنند ولی چون توانایی نداشتند پیش خود شرمنده و سر به زیر می‌شدند. بنابراین کار ریخت و پاش‌های تو موجب شرمندگی مؤمنان می‌گردید و آنها را ناراحت می‌ساخت. گفتم: من از اعمال خود استغفار میکنم و با خویش عهد می‌بندم که از این پس کاری‌های که باعث سر افکندگی دیگران می‌شود، انجام ندهم. 📔 بحار الأنوار: ج٧۶، ص٢۶٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 شاهد ولایت از جابر انصاری نقل شده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام از انس بن مالک، براء بن عازب، اشعث و خالد بن یزید خواست تا به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله: «من کنت مولاه فعلی مولاه» شهادت دهند، کتمان کردند، به انس فرمود: خدا تو را نمیراند تا به مرض پیسی که عمامه آن را نپوشاند مبتلا کند، و به اشعث فرمود: خدا تو را نمیراند تا دو چیز ارزشمندت را بگیرد، و به خالد فرمود: خدا تو را نمیراند مگر به مرگ جاهلی، و به براء فرمود: خدا تو را نمیراند مگر به همان صورتی که مهاجرت کرده‌ای، جابر گفت: به خدا انس را دیدم که پیسی گرفته بود آن را با عمامه می‌پوشانید اما پنهان نمی شد، و اشعث را دیدم که دو چیز ارزشمند (چِشم) خود را از دست داده بود، و می‌گفت: سپاس خدایی را که باعث شد امیرالمؤمنین نفرین کند در دنیا کور شوم و برای آخرتم نفرین نکرد تا عذاب شوم، و خالد وقتی مُرد او را در منزلش دفن کردند، قبیله کِنده از آن با خبر شد و اسب و شتر آورد و بر در منزلش پِی کرد و به مرگ جاهلی مرد، و اما بَراء، او از طرف معاویه والی یمن شد و در آنجا مُرد و از آن مهاجرت کرده بود و آنجا سراة بود. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ♦️ نفرین پدر امیرالمؤمنین علی علیه السلام در شب احرام صدای گریه‌ای شنید به امام حسین علیه السلام امر کرد آن را دنبال کند، وقتی به آن رسید جوانی را یافت که نصف بدنش خشک شده بود، او را آورد و امیرالمؤمنین علیه السلام از حالش پرسید، گفت: مرد سرخوشی بودم و پدرم مرا نصیحت می‌کرد، روزی وقتی نصیحت می‌کرد او را زدم، در این مکان مرا نفرین کرد، شعری سرود و وقتی سخنش پایان یافت نیمی از بدنم خشک شد، پشیمان شدم، توبه کردم و دلش را به دست آوردم، سوار بر شتری شد تا مرا به این مکان بیاورد و برایم دعا کند، وقتی به نیمه‌های صحرا رسید شتر به خاطر پرواز پرنده‌ای رم کرد و پدرم مرد، امیرالمؤمنین علیه السلام چهار رکعت نماز خواند سپس فرمود: در حال سلامت بر خیز، پس سالم بر خاست، فرمود: راست گفتی، اگر از تو راضی نبود سالم نمی‌شدی. 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١٠ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ سام بن نوح گروهی از یمن نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: ما از بازماندگان مردمان پیشین از آل نوح هستیم، و پیامبر ما یک وصی داشت به نام سام، در کتابش خبر داده که هر پیامبری معجزه دارد و وصیّی دارد که جانشین او می‌شود، وصیّ تو کیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله با دستش به طرف علی علیه السلام اشاره کرد، گفتند: ای محمد اگر از او بخواهیم که سام بن نوح را به ما نشان دهد، چنین می‌کند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بله به إذن خدا، و فرمود: ای علی! همراه آنها داخل مسجد برو و در محراب پایت را بر زمین بزن، علی علیه السلام رفت - و همراهشان کتابهایی بود - تا اینکه به محراب پیامبر صلی الله علیه و آله در داخل مسجد رسید، دو رکعت نماز خواند، سپس برخاست و با پایش بر زمین زد، زمین شکافته شد و قبر و تابوتی ظاهر شد، پیری از تابوت بر خاست که صورتش مانند ماه شب چهارده می‌درخشید، و خاک را از سرش می‌تکاند، ریشی داشت که تا نافش آمده بود، بر علی علیه السلام درود فرستاد و گفت: شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده خدا، سرور پیامبران است، و تو علی وصی محمد سرور وصیین هستی و من سام بن نوح هستم، آنان کتابهایشان را باز کردند و او را چنانکه در کتابها وصف کرده بودند یافتند، سپس گفتند: می‌خواهیم از کتابهایش سوره‌ای بخواند، شروع به خواندنش کرد تا اینکه سوره پایان یافت، سپس به علی علیه السلام سلام فرستاد و خوابید همانطور که بود و زمین بسته شد، و همگی گفتند: «إنّ الدین عند الإسلام» و ایمان آوردند، و خداوند نازل کرد: «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ» {آیا آنها غیر از خدا را ولیّ خود برگزیدند؟! در حالی که «ولیّ» فقط خداوند است و اوست که مردگان را زنده می‌کند، و اوست که بر هر چیزی تواناست! / در هر چیز اختلاف کنید، داوریش با خداست؛ این است خداوند، پروردگار من، بر او توکّل کرده‌ام و به سوی او بازمی‌گردم!} (سوره شوری، آیه ۹-١٠) 📔 مناقب آل ابی طالب: ج١، ص۴٧۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 تهدید از ترک حج یک روز در مسجد، عالم ربانی آقای حاج سید عبدالباقی پس از نماز جماعت به منبر رفت و گفت: امروز می‌خواهم چیزی را که خودم دیده‌ام برای موعظه شما نقل کنم: رفیقی داشتم از مؤمنين و مریض شد، به عیادتش رفتم چون او را در حال سکرات مرگ دیدم، نزدش نشستم و سوره یس والصافات را تلاوت کردم، اهل او از اتاق بیرون رفتند و من تنها نزدش بودم پس او را کلمه توحید و ولایت تلقین می‌کردم، هرچه اصرار کردم نگفت، با اینکه می‌توانست حرف بزند و با شعور بود، پس ناگاه با کمال غیظ متوجه من شده و سه مرتبه گفت یهودی! یهودی! یهودی! من بر سر خودم زدم و طاقت توقف دیگر نداشتم، از حجره بیرون آمدم و اهلش نزدش رفتند درب خانه که رسیدم صدای شیون و ناله بلند شد معلوم شد مرده است، و پس از تحقیق از حالش معلوم شد که این بدبخت چند سال بود که واجب الحج بود و به این واجب مهم الهی اعتنایی ننموده تا اینکه یهودی از دنیا رفت. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١١۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ جمجمه سخن می‌گوید امیرالمؤمنین علی علیه السلام به مدائن آمد و وارد ایوان کسری شد، دُلَف بن مجیر همراه او بود، وقتی نماز خواند، برخاست و به دلف فرمود: همراه من بیا و گروهی از اهل ساباط با او بودند، پیوسته در منزل‌های کسری می‌گشت و به دلف می‌فرمود: کسری در این مکان چنین و چنان داشته است، دلف می‌گوید او پیوسته اینگونه بود تا اینکه همه قسمت‌ها را همراه کسانی که با او بودند گشت و دلف می‌گفت: ای سرور من! گویی که شما این اشیاء را در این خانه‌ها قرار داده‌اید، سپس علی علیه السلام به جمجمه‌ای پوسیده نگاه کرد و به یکی از یارانش فرمود: این جمجمه را بردار، سپس علی علیه السلام به ایوان آمد و آنجا نشست و تشت آبی خواست، به مرد فرمود: این جمجمه را در تشت قرار بده، سپس گفت: ای جمجمه تو را قسم می‌دهم که بگویی من کیستم و تو کیستی؟ جمجمه با زبانی فصیح گفت: تو امیر المؤمنین، سرور وصیین و امام متقین هستی و من بنده خدا و پسر کنیز خدا، خسرو انوشیروان هستم، امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: حالت چگونه است؟ گفت: ای امیرالمؤمنین من پادشاهی عادل، مهربان و دلسوز مردم بودم، ظلم را نمی پسندیدم، ولی بر دین مجوس بودم و محمد صلی الله علیه و آله در زمان پادشاهی من به دنیا آمد، و در شب ولادت از کنگره‌های قصر من بیست و سه کنگره فرو ریخت، خواستم به خاطر فراوانی شنیدن از انواع شرف، فضیلت، جایگاه و مرتبه او و شرف اهل بیتش در آسمان‌ها و زمین به او ایمان بیاورم، اما از آن غافل شده و به پادشاهی مشغول شدم، افسوس از نعمت و جایگاهی که به خاطر ایمان نیاوردن از دست دادم، و من به خاطر ایمان نیاوردنم از بهشت محروم و با وجود این کفر خدا تعالی به برکت عدل و انصافی که با مردم داشتم از عذاب آتش رهایی بخشیده، من در آتش ولی آتش بر من حرام است. افسوس، اگر ایمان می‌آوردم همراه تو بودم ای سرور اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و ای امیر امّتش، گفت: مردم گریستند، و مردمانی که از ساباط بودند نزد قوم خود بازگشتند و آنها را از آنچه اتفاق افتاده بود آگاه کردند، آشفته شدند و در معنای امیرالمؤمنین دچار اختلاف شدند، مخلصان آنها گفتند: امیرالمؤمنین علیه السلام بنده خدا، ولی او و وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است و گروهی گفتند: بلکه او پیامبر صلی الله علیه و آله است، و گروهی گفتند: بلکه او پروردگار است و آنها عبدالله بن سبا و یارانش بودند، و گفتند: اگر او پروردگار نیست چگونه مرده‌ها را زنده می‌کند؟ گفت: امیرالمؤمنین این را شنید و به تنگ آمد و آنها را احضار کرد و فرمود: ای مردم شیطان بر شما غلبه کرده است، من جز بنده خدا نیستم که با امامت، ولایتش و جانشینی رسولش صلی الله علیه و آله به من نعمت داده است، از کفر بازگردید، من بنده خدا و پسر بنده او هستم، و محمد صلی لله علیه واله برتر از من است، و او نیز بنده خداست، ما جز بشری مانند شما نیستیم، گروهی از کفر بازگشتند و گروهی در کفر باقی ماندند و بازنگشتند، امیرالمؤمنین علیه السلام بر آنها اصرار کرد که بازگردند اما بازنگشتند، آنها را در آتش سوزاند، و گروهی از آنها در بلاد پراکنده شدند و گفتند: اگر در او ربویّت نبود ما را در آتش نمی سوزاند، پناه می‌بریم به خدا از درماندگی. (در عیون المعجزات از کتاب الأنوار تالیف ابو علی الحسن بن همام مانند آن روایت شده و در آخرش افزوده است: آنان که سوختند، پودر شدند و در باد رها شدند، خدا سه روز بعد آنها را زنده کرد و به منازلشان بازگشتند.) 📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢١۴ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا