.
🔹 شفای مسیحی
گستره کرامات حضرت فاطمه معصومه علیها السلام چنان وسیع است که اشخاص غیرشیعه و حتی غیرمسلمان نیز از آن برخوردار می شوند و البته عموما نیز بعد از کسب شفای خود به مذهب حق روی می آورند. نمونه این سعادتمندان «نانسی» زن مسیحی اهل تهران است که خودش می گفت:
«شانزده ساله بودم که ازدواج کردم و هنوز پانزده روز از ازدواجمان نگذشته بود که پدر و مادر شوهرم در تصادف کشته شدند و من سرپرستی سه فرزند آن ها (آلبرت، ادیت و آلبرتین) را عهده دار شدم.
پس از 20 سال که دخترها ازدواج کردند و آلبرت خود را برای تحصیلات دانشگاهی آماده می کرد، ناگهان «رامان» برادر گمشده شوهرم پیدا شد.
او با همسر و سه فرزندش، خانه ای نزدیک منزل ما اجاره کرد و به همراه همسرش برای آوردن وسایل به شمال رفت، ولی آن دو نیز تصادف کردند و کشته شدند و من بار دیگر مسؤول سرپرستی از کودکان او شدم.
پس از مدتی مبتلا به درد پا شدم و بارها به دکترها مراجعه کردم و سرانجام گفتند که باید عمل شود. من تعلل کردم تا آن که پایم کاملا متورم شد و دکترها گفتند که باید قطع شود.
من ترسان و گریه کنان به خانه آمدم. غروب بود که از شدت خستگی به خواب رفتم. در خواب زن مقدسی را دیدم که چادر مشکی بر سر و لباس سبز بر تن داشت. او دست مرا گرفت و گفت: «نترس، بچه های رامان تو را با پای سالم نیاز دارند.»
از خواب پریدم. در همان حال، صدای زن همسایه توجهم را جلب کرد. او یکی از همسایه های ما و زنی مسلمان بود که در مورد شفا یافتن یک بیمار لاعلاج به آلبرتین داستانی تعریف می کرد.
من جریان خوابم را به او گفتم. زن همسایه رنگش مثل گچ سفید شد و گفت: به خدا قسم شما خوب می شوید. من حتم دارم آن بانو، حضرت معصومه بود. درست است که شما مسلمان نیستید، اما این خاندان کریم تر از آن هستند که لطفشان فقط شامل حال مسلمانان شود. حتما باید قبل از عمل به قم بروی.
فردا راه افتادیم و هرچه نزدیک تر می شدیم انگار چراغ امیدی در دلم روشن تر می شد. وارد حرم شدیم و...
نزدیک های صبح بود که باز آن بانو را در خواب دیدم. فرمود: «بچه های رامان منتظر هستند، مگر قرار نبود امروز برایشان سبزی پلو بپزی؟!»
هنوز پاسخی نداده بودم که چیزی به پایم خورد و از خواب بیدار شدم، برخاستم و ایستادم. چند قدم راه رفتم و باورم شد که کاملا شفا گرفته ام.
پای من کاملا خوب شد و پزشکانی که قرار بود مرا عمل کنند، بعد از معاینه مجدد، همه اعتراف کردند که در حق من معجزه شده است.
پس از شفا گرفتن نذر کردم هر ماه یک بار به قم بروم و بالاخره بعد از یک سال و اندی مسلمان شدم و نام سمیه را برای خودم انتخاب کردم».
📔 کرامات معصومیه، ص ۱۱۸-۱۲۳
#حضرت_معصومه #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🟠 سرقت هدایا
وقتی حضرت رضا علیه السّلام وارد خراسان شد، شیعیان از اطراف به جانب او روی آوردند، از آن جمله علی بن اسباط با مقداری هدیه و پیشکش به همین تصمیم عازم خراسان شد.
دزدان، قافله را ربودند، اموال و هدیههای او را بردند و ضربتی به دهانش زدند که دندانهای عقب دهانش افتاد. وی به دهی که در آن نزدیکی بود برگشت و در آنجا خوابید.
حضرت رضا علیه السّلام را در خواب دید که حضرت به او فرمود: محزون مباش! هدایا و اموالت به من رسید. اما گوش کن درباره دندانهای پیشین خود؛ سعد (ماده ای که برای دندان نافع است) کوبیده را در دهان بگیر.
علی بن اسباط میگوید: وقتی از خواب بیدار شد، مقداری سعد کوبیده را در دهان گرفت و خداوند دندانهای عقب دهانش را به او برگردانید.
وقتی خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید، حضرت علیه السّلام فرمود: آنچه درباره سعد به تو سفارش کرده بودم نتیجه اش را مشاهده کردی.
اینک داخل این انبار برو! علی بن اسباط داخل شد و دید تمام مالها و هدیه هایش به تفکیک در آنجاست.
📔 بحار الأنوار: ج۴۹، ص۷۲
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📿 تسبیح حضرت زهرا (س)
علی علیه السلام میفرماید:
بعضی از پادشاهان عجم بردههایی را برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله هدیه فرستادند، و من به فاطمه سلام الله علیها گفتم:
نزد رسول خدا برو، و از او خدمتکاری درخواست کن (که در خانه به تو کمک کند).
فاطمه سلام الله علیها نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله رفت و از او درخواست نمود.
پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
فاطمه جان! چیزی را به تو عطا میکنم که بهتر از خدمتکار است و هم چنین بهتر از دنیا و هر آنچه در آن است، میباشد:
بعد از هر نماز سی و چهار بار الله اکبر بگو، و سی و سه بار الحمدالله، و سی و سه بار سبحان الله.
سپس آن را به لا إله إلّا الله، ختم کن و این کار برای تو بهتر از آنچه میخواهی و نیز از دنیا و هر آنچه در آن است.
پس از آن حضرت زهرا سلام اللَّه عليها این تسبیح را بعد از هر نماز میگفت و منسوب به او گردید.
📔 بحار الأنوار: ج٨۵، ص٣٣۶
#حضرت_زهرا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 دعا با زبان پاک
در بنی اسرائیل مردی بود اولادی نداشت. خیلی مایل بود خداوند به او فرزندی عنایت کند. سی سال دعا کرد به نتیجه نرسید.
وقتی که دید خداوند دعای او را مستجاب نمی کند، گفت: خدایا! دور از منی، دعایم را نمی شنوی؟ یا نزدیک به منی ولی دعایم را مستجاب نمی کنی؟
کسی به خوابش آمد و به او گفت:
سی سال خدا را با زبان بد و قلب ناپاک و نیت نادرست خواندی دعایت مستجاب نشد، اینک زبانت را از گناه بازدار و قلبت را از آلودگی پاک کن! با نیت راست دعا کن! تا دعایت مستجاب گردد.
مرد از خواب بیدار شد و به دستورات او عمل کرد با زبان و دل پاک خدا را خواند، خداوند هم دعایش را مستجاب نمود، خواسته او برآورده شد و خداوند به او فرزندی عنایت کرد.
📔 بحار الأنوار: ج٩٣، ص٣٧٧
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ امام هادی (ع) در سامرا
متوکل عباسی، امام هادی علیهالسلام را به مأموریت یحیی بن هرثمه از مدینه به سامرا آورد و در همان شهر ماند تا از دنیا رحلت نمود.
روزی که حضرت با یحیی بن هرثمه وارد سامرا شد. در کاروانسرای گدایان به امام علیه السلام جای دادند.
صالح بن سعید میگوید: روزی که امام هادی علیه السلام وارد سامرا شد خدمت آن حضرت رسیدم.
عرض کردم: فدایت شوم این ستمگران سعی میکنند به هر وسیله که هست نور شما را خاموش سازند و نسبت به شما اهانت کنند، تا آنجا که شما را در این مکان پست که کاروانسرای فقر است، جای داده اند.
در این وقت امام علیه السلام با دست به سویی اشاره کرد و فرمود: این جا را نگاه کن ای پسر سعید!
ناگاه باغهای زیبا و پر از میوه و جویهای جاری و خدمت گزاران بهشتی همچون مرواریدهای دست نخورده دیدم، چشم هایم خیره شد و بسیار تعجب کردم.
امام فرمود: ما هر کجا باشیم این وضع برای ماست، ای پسر سعید! ما در کاروانسرای گدایان نیستیم.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص١٩٩
#امام_هادی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🦋 فرشتهٔ نجات!
شخصی از یوسف بن یعقوب، پیش متوکل، سخن چینی کرد. متوکل دستور داد برای مجازات احضارش کنند.
یوسف نذر کرد: اگر خداوند او را به سلامت به خانهاش برگرداند و از متوکل آسیبی به او نرسد، صد اشرفی به حضرت امام هادی علیه السلام پرداخت نماید.
در آن موقع، خلیفه حضرت را از حجاز به سامرا آورده و خانه نشین کرده بود و از لحاظ معیشت در سختی به سر میبرد.
یوسف همین که به دروازهٔ سامرا رسید با خود گفت: خوب است قبل از آنکه پیش متوکل بروم، صد دینار را خدمت امام (علیه السلام) بدهم،
اما چه کنم که منزل امام (علیه السلام) را نمی شناسم و از طرف دیگر، متوکل هم ملاقات با ایشان را قدغن کرده، کسی نمیتواند به خانهٔ حضرت برود.
در این موقع، به خاطرم رسید که مرکبم را آزاد بگذارم، شاید به لطف خداوند - بدون پرسش - به منزل حضرت برسم.
چون مرکب را به اختیار خود گذاشتم. از کوچه و بازارها گذشت تا بر در منزلی ایستاد. هرچه سعی کردم، حرکت نکرد و از آنجا رد نشد.
از کسی پرسیدم: خانه از کیست؟
گفت: منزل ابن الرضا امام رافضیان است!
این حادثه را نشانی بر عظمت امام (علیه السلام) دانستم.
در این حال، غلامی از اندرونی خانه بیرون آمد و گفت: یوسف بن یعقوب تو هستی؟
گفتم بلی!
گفت: پیاده شو!
پیاده شدم. مرا به داخل خانه برد.
با خود گفتم: این دلیل دوم بر حقیقت این بزرگوار، که غلام، ندیده مرا شناخت!
سپس گفت: صد اشرفی را که نذر کرده بودی به من بدهید.
با خود گفتم: این هم دلیل سوم بر حقانیت آن آمد. مرا به داخل منزل برد.
دیدم مرد شریفی نشسته است. فرمود: ای یوسف آیا آن قدر دلیل ندیدی که اسلام اختیار کنی؟
گفتم: به اندازهٔ کفایت دیدم.
فرمود: هیهات! تو مسلمان نمیشوی، ولی فرزند تو اسحق، مسلمان و شیعه خواهد شد.
ای یوسف! مردم خیال میکنند محبت و دوستیشان به ما فایده ندارد، به خدا سوگند چنین نیست. هر که به ما محبتی نماید بهرهاش را میبیند، چه از اهل اسلام و چه غیر اسلام.
آسوده خاطر پیش متوکل برو و هیچ تشویش نداشته باش! چون وقتی تو وارد این شهر شدی، خداوند ملکی را مقرر ساخت تا تو را به اینجا بیاورد و این حیوان که تو را آورد در آخرت داخل بهشت خواهد شد.
طبق فرمودهٔ امام (علیه السلام)، پسر او اسحق، مسلمان و شیعه شد.
📔 بحار الأنوار: ج۵٠، ص۴۴
#امام_هادی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia