.
🌴 زائر امام حسین (ع)
علی بن محمد میگوید:
ماهی یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام میرفتم، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم.
یک بار پای پیاده به راه افتادم، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم.
در عالم رؤیا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود:
ای علی! چرا در حق من جفا کردی؟ در صورتی که تو به من مهربان بودی؟
عرض کردم:
سرورم! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس میکنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمدهام چند روز در راه بودم و با سختی بسیار به زیارتت مشرف شدم، دوست دارم روایتی را که نقل کرده اند از خود شما بشنوم.
حضرت فرمود:
بگو کدام است؟
عرض کردم:
روایت کردهاند؛ که فرمودهاید:
هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟
امام علیه السلام فرمود:
بلی من گفتهام. (افزون بر این) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است، او را از آتش جهنم بیرون میآورم.
📔 بحار الأنوار: ج١٠١، ص١۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بزرگواری امام حسین (ع)
امام حسین علیه السلام میفرماید: روزی غلامی را دیدم که به سگی غذا میدهد، پرسیدم: چرا به این سگ غذا میدهی؟
گفت: یابن رسول الله! من غمناکم میخواهم با شاد کردن این حیوان، من هم شاد شوم.
غم و اندوه من از این جهت است که من غلام یک نفر یهودی هستم و میخواهم از او جدا شوم.
امام حسین علیه السلام او را پیش صاحبش برد و دویست دینار به صاحب غلام داد تا غلام را خریده آزاد سازد.
یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارکت که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم. و این باغ و بوستان را نیز به او بخشیدم و آن مبلغ پول را که دادی به شما تقدیم کردم.
امام علیه السلام همان لحظه پول را به یهودی هبه کرد و او نیز به غلام بخشید. امام علیه السلام در آن لحظه غلام را آزاد کرد و غلام صاحب باغ و پول گردید.
هنگامی که همسر یهودی این بزرگواری را از امام حسین علیه السلام دید گفت من مسلمان شدم و مهریهام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت: من نیز مسلمان شدم و این خانهام را به همسرم بخشیدم!
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٩۴
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⚡ معجزهای از امام حسین (ع)
شخصی میگوید: ما در نزد امام حسین علیه السلام بودیم، جوانی اشکریزان وارد شد.
امام علیه السلام از او پرسید: چرا گریه میکنی؟
جواب داد: مادرم بدون اینکه وصیت کند از دنیا رفت. وی ثروت داشت و سفارش کرده بود کسی را از حال او با خبر نکنم.
امام حسین علیه السلام فرمود: برخیزید نزد آن زن برویم.
ما با آن بزرگوار به درب منزلی که جنازه آن زن در آنجا بود رفتیم.
حضرت به آن خانه توجه کرد و دعا نمود و از خداوند خواست آن زن زنده شود تا وصیتهایش را بکند.
ناگاه آن زن برخواست، نشست و شهادت به یگانگی خدا داد، آن وقت به امام حسین علیه السلام عرض کرد:
داخل خانه شوید و هر دستوری نسبت به من دارید بفرمایید.
حضرت وارد خانه شد و نشست و به آن زن فرمود:
وصیت کن! خدا تو را رحمت کند.
زن گفت: یابن رسول الله! من فلان مقدار در فلان جا دارم، یک سوم آن را در اختیار تو میگذارم که به دوستانت بدهید و دو سوم آن را به این پسرم میدهم، اگر شما او را از دوستان خود بدانی و اگر از دشمنان شما باشد، آن دو سوم نیز در اختیار شما است هر طور میخواهید خرج نمایید زیرا دشمنان حقی در اموال مؤمنان ندارند.
آنگاه از امام خواست بر جنازه او نماز بخواند و کارهای دیگر او را انجام دهد، سپس همانطور که مرده بود، از دنیا رفت.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٨١
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🍃 رفتار امام حسین (ع) با فقراء
روزی امام حسین (علیه السلام) از جایی عبور میکرد، دید چند نفر فقیر، عبای خود را روی زمین گسترده اند و مقدار اندکی نان خشک روی آن ریخته و میخورند.
امام (علیه السلام) به آنها سلام داد و آنان جواب سلام امام (علیه السلام) را دادند، و گفتند: یابن رسول الله بفرمایید از این غذا میل کنید.
امام حسین (علیه السلام) علت دعوتشان را پذیرفت، با کمال فروتنی در کنار آنها روی خاک نشست و با آنها غذا میل کرد و این آیه را تلاوت نمود:
إن الله لا یحب «إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ»: خداوند متکبران را دوست ندارد. (نحل، ۲۳)
سپس به آنها فرمود:
من دعوت شما را پذیرفتم شما نیز دعوت مرا به پذیرید، به خانه من بیایید امروز مهمان من باشید.
آنها برخاستند و همراه امام حسین (علیه السلام) به خانه آن حضرت آمدند.
امام (علیه السلام) ما به آنها غذا و لباس داد آنگاه دستور داد به هر کدام مبلغی هم پول دادند.
امام حسین (علیه السلام) با این رفتار پسندیده فقراء را خشنود کرد، و آنها هم از حضور امام (علیه السلام) با خوشحالی رفتند.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٨٩
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💫 نخستین تکبیر حسین (ع)
روزی پیامبر اسلام برای انجام نماز ایستاد، هنوز حسین (علیه السلام) زبان درست نگشوده بود، در کنار رسول خدا بود.
پیامبر تکبیر نماز را گفت، حسین نیز زبان به تکبیر گشود ولی نتوانست به طور کامل این جمله را ادا کند.
پیامبر اسلام شش بار این جمله را تکرار کرد و حسین (علیه السلام) همچنان توان گفتن الله اکبر را به طور کامل نداشت.
وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای هفتین بار فرمود: الله اکبر، حسین (علیه السلام) زبان گشود و به طور کامل و زیبا گفت: الله اکبر.
از این رو گفتن ۷ تکبیر در آغاز نماز (پیش از تکبیر الاحرام) مستحب شد.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٣٠٧
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⭕ علم غیب امام حسین (ع)
یکی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنام حذیفه میگوید:
روزی در محضر امام حسین (علیه السلام) بودم فرمود: به خدا سوگند! ستمگران بنی امیه برای کشتنم اجتماع خواهند کرد که در پیشا پیش آنها عمر بن سعد است.
از حضرت پرسیدم: آیا رسول خدا این موضوع را به شما خبر داده؟
فرمود: نه.
به حضور پیامبر خدا رسیدم و سخن حسین را به عرض رساندم، حضرت فرمود:
علم من عین علم حسین است، و علم او عین علم من است،
و ما خاندان حوادثی که رخ میدهد پیش از آنکه رخ بدهد آگاه هستیم.
📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص١٨۶
#امام_حسین #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔥 امام صادق (ع) و یاد آتش دوزخ
سلیمان بن خالد میگوید:
امام صادق (علیه السلام) در فصل تابستان در منزل شخصی مهمان بود، سفرهای را پهن کردند، که در میان آن، نان بود. سپس ظرف آبگوشتی مقابل حضرت گذاشتند.
امام (علیه السلام) نان را خرد کرد و در میان آبگوشت ریخت وقتی خواست لقمهای از آن بردارد چون داغ بود، فوری دستش را کشید و فرمود:
أستجیر بالله من النار... پناه میبرم به خداوند از آتش جهنم، ما طاقت داغی این آبگوشت را نداریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشیم؟
حضرت این جملهها را چندین بار تکرار کرد تا غذا سرد شد، آنگاه از غذا میل فرمود و ما نیز خوردیم.
بدین گونه امام صادق (علیه السلام) از داغی غذا به یاد آتش جهنم افتاد و به خدا پناه برد.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 بزرگواری امام حسن (ع)
مردى از اهل شام نقل میکند:
وارد مدينه شدم، مردى را ديدم كه زيبايى او مرا خيره كرد.
پرسيدم : اين مرد كيست؟ گفتند: حسن بن على.
من بر على به داشتن چنين فرزندى حسادت كردم.
پس نزد او رفتم و گفتم: تو پسر أبو طالب هستى؟ فرمود: من نوه او هستم. گفتم : نفرين بر تو و پدرت؛ نفرين بر تو و پدرت.
اما او سكوت كرد و چيزى در جوابم نگفت.
سپس فرمود: فكر مىكنم غريب هستى.
اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مىگذاريم،
اگر عطيهاى بخواهى به تو مىدهيم،
و اگر يارى بخواهى يارىات مىكنيم.
من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه محبوبترين فرد روى زمين نزد من بود.
📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣
#امام_حسن #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
١.
🌱 امام حسن (ع) و نجات قاتل راستگو
در عصر خلافت علی (علیه السلام)، قصابی را در خرابه دیدند که چاقوی خونی در دست داشت و در کنار او شخص سر بریده، در میان خون غوطهور است به گمان اینکه قاتل همین مرد قصاب است، او را گرفتند و به حضور علی (علیه السلام) آوردند.
حضرت به قصاب فرمود: درباره کشته شدن آن مرد چه میگویی؟
قصاب گفت: من او را کشته ام.
امام (علیه السلام) بر اساس اقرار قصاب، دستور داد او را ببرند و به عنوان قصاص اعدام کنند.
در حالی که مأموران او را برای اعدام میبردند، مردی با شتاب آمد و به مأموران گفت: عجله نکنید و این قصاب را به محضر علی (علیه السلام) برگردانید، قاتل کسی دیگر است، او را به حضور علی (علیه السلام) برگرداندند.
قاتل به حضرت عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین! به خدا سوگند! قاتل آن شخص این قصاب نیست، بلکه من هستم.
امام (علیه السلام) به قصاب فرمود: چرا اعتراف کردی من او را کشتهام تا اعدام شوی؟
🔰 @DastanShia
٢.
گفت: یا امیرالمؤمنین! من در شرایطی قرار گرفتم غیر از اقرار کردن چارهای دیگر نداشتم، چون افرادی مانند این مأموران، دیدند که در کنار جنازهای به خون تپیده ایستادهام و چاقوی خون آلود به دست دارم ظاهر قضیه نشان میداد که من او را کشتهام، از کتک خوردن ترسیدم به دروم گفتم که من کشتهام، ولی حقیقت این است که من گوسفندی را نزدیک آن خرابه کشتم، ادرار بر من فشار آورد در آن حال که چاقوی خون آلود در دست داشتم برای ادرار کردن وارد خرابه شدم ناگهان جنازه به خون طپیده آن شخص را در آنجا دیدم، وحشت زده ایستاده بودم، در این وقت مأموران رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر کردند.
علی (علیه السلام) فرمود: هر دو (قصاب و قاتل) را به نزد امام حسن (علیه السلام) ببرید او قضاوت کند. مأموران آنها را به حضور امام حسن (علیه السلام) آوردند و ماجرا را به حضرت عرض کردند.
امام حسن (علیه السلام) فرمود:
به پدرم امیرمؤمنان عرض کنید اگر چه این مرد آن شخص را کشته است ولی در عوض جان قصاب را حفظ نموده است و خداوند در قرآن میفرماید:
«مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»: هرکس انسانی را از مرگ نجات بخشد چنان است که گویی همه مردم را نجات داده است. (مائده، ٣٢)
سپس قاتل و قصاب را آزاد کرد و دیه مقتول را از بیت المال به ورثه او عطا نمود.
به این ترتیب راستگویی باعث نجات یک نفر بی گناه شد، خود قاتل نیز نجات یافت.
📔 بحار الأنوار: ج۴٠، ص٣١۵
#امام_حسن #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔸 فلسفه گوشه نشینی امام صادق (ع)
سدیر صیرفی میگوید:
خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، عرض کردم: فرزند رسول خدا! با پیروان و شیعیان سکوت زیاد برای شما صلاح نیست، باید برای گرفتن حق خود اقدام نمایید. به خدا سوگند اگر امیر مؤمنان مثل شما یاورانی داشت هیچکس در خلافت او طمع نمی کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: سدیر به نظر شما چه قدر من یاور و شیعه دارم؟
سدیر: صد هزار نفر.
امام: آیا صد هزار یاور و شیعه دارم؟
سدیر: بلکه دویست هزار نفر.
امام (علیه السلام): دویست هزار؟
سدیر: بلی بلکه نصف دنیا را دارید.
امام دیگر ساکت شد، چیزی نگفت. سپس فرمود:
میل داری در این نزدیکی به مزرعه برویم و برگردیم؟
سدیر: آری.
امام (علیه السلام) دستور داد یک الاغ و یک قاطر زین کردند. فرمود: تو سوار قاطر شو، و من سوار الاغ میشوم، هر دو سوار شدیم و حرکت کردیم، وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شو نماز بخوانیم.
پس از نماز پسر بچهای را دیدیم که بزغاله میچراند.
فرمود:
سدیر! به خدا سوگند! اگر من به تعداد این بزغاله ها، یاور و شیعه واقعی داشتم، گوشه نشین نمیشدم، حق خودم را میگرفتم.
سدیر میگوید:
رفتم آنها را شمردم هفده رأس بزغاله بود.
📔 بحار الأنوار: ج۴٧، ص٣٧٢
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ حسين (ع) زیور آسمانها و زمین
امام حسين عليهالسلام فرموده است: بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شدم، اُبىّ بن كعب هم آنجا بود.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
خوش آمدى اى أبا عبد اللّه! اى زيور آسمانها و زمين.
اُبىّ به ايشان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمانها و زمين باشد؟
پيامبر به او فرمود: اُبىّ، سوگند به آنكه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، حسين بن على (عليهما السّلام) در آسمان بزرگتر و با عظمت تر از زمين است؛
زيرا در سمت راست عرش نوشته شده است: او چراغ هدايت و كشتى نجات است.
📔 کمال الدین: ص٢۶۵، ح١١
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 چرا امام زمان سهم امام را قبول نکرد؟!
عثمان بن سعید میگوید: مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و سهم امام خود را آورد خدمت امام زمان فرستاده شود.
من آن را به امام عصر (علیه السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن!
آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است.
به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود.
مرد عراقی آن مبلغ را به عمو زادهاش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید.
📔 بحار الأنوار: ج۵١، ص٣٢۶
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
١.
💫 ملاقات با امام زمان (عج)
علامه مجلسی (ره) از قول پدرش نقل میکند که میگفت:
در زمان ما شخص صالح و مؤمنی به نام امیر اسحق استر آبادی (ره) بود که چهل بار پیاده به مکه رفته بود، و بین مردم مشهور شده بود که او طی الأرض دارد (یعنی چندین فرسخ را در یک لحظه طی میکرده).
در یکی از سالها او به اصفهان آمد. من باخبر شدم و به دیدارش رفتم. پس از احوالپرسی از وی پرسیدم: آیا شما طی الأرض دارید؟ در بین ما چنین شهرت یافته است؟
در جواب گفت:
در یکی از سالها با کاروان حج به زیارت خانه خدا میرفتم به محلی رسیدیم، که آنجا با مکه هفت یا نه منزل (بیش از پنجاه فرسخ) راه بود.
من به علتی از کاروان عقب مانده و کم کم به طور کلی از آن جدا شدم. و جاده اصلی را گم کرده حیران و سرگردان بودم.
تشنگی چنان بر من غالب شد که از زندگی مأیوس گشتم. چند بار فریاد زدم:
- یا أباصالح! یا أباصالح! ما را به جاده هدایت فرما!
ناگاه شبحی از دور دیدم و به فکر فرو رفتم! پس از مدت کوتاهی آن شبح در کنارم حاضر شد. دیدم جوانی گندم گون و زیبا است که لباس تمیزی به تن کرده و سیمای بزرگان را دارد.
🔰 @DastanShia
٢.
بر شتری سوار بود و ظرف آبی همراه خود داشت. به او سلام کردم، جواب سلام مرا داد و پرسید: تشنه هستی؟
گفتم: آری!
ظرف آب را به من داد و از آن آب نوشیدم. سپس گفت: میخواهی به کاروان برسی؟ مرا بر پشت سر خود سوار شتر کرد و به جانب مکه حرکت کردیم.
عادت من این بود که هر روز دعای حرز یمانی را میخواندم. مشغول خواندن آن دعا شدم. در بعضی از جملهها آن شخص ایراد میگرفت و میگفت: چنین بخوان!
چیزی نگذشت که از من پرسید: اینجا را میشناسی؟
نگاه کردم، دیدم در مکه هستم.
امر کردند: پیاده شو!
وقتی پیاده شدم، او بازگشت و از نظرم ناپدید شد.
در این وقت فهمیدم که او حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه شریف) بوده است.
از فراق او و از اینکه او را نشناختم متأسف شدم. بعد از گذشت هفت روز، کاروان ما به مکه رسید.
افراد کاروان، چون از زنده ماندن من مأیوس شده بودند، یکباره مرا در مکه دیدند و از این رو، بین مردم مشهور شدم که من طی الأرض دارم.
📔 بحار الأنوار: ج۵٢، ص١٧۵
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia