.
♦️ مبارزه با خرافات
هنگامی که ابراهیم پسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چشم از جهان فرو بست. در همان روز خورشید گرفت.
عده ای گفتند:
خورشید نیز به خاطر مرگ ابراهیم غمگین است (و این علامت عظمت رسول خداست).
پيامبر صلّىاللَّهعليهوآله فوراً پیش از دفن جنازه ابراهیم، مردم را به مسجد دعوت کرد و بالای منبر رفت و فرمود:
ای مردم! خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای خداست و به دستور او در سیر و حرکتاند و به فرمان خدا مطیع میباشند، هرگز به خاطر مرگ و زندگی کسی گرفته نمیشوند! هرگاه خورشید و ماه گرفت، نماز آیات بخوانید!
سپس از منبر پایین آمدند و نماز آیات را با جماعت خواندند، آنگاه به علی علیهالسلام فرمود:
پیکر فرزندم ابراهیم را برای دفن آماده کن!
علی علیهالسلام جنازه ابراهیم را غسل داد و کفن کرد پس از آن مردم دفنش کردند.
📔 بحار الأنوار: ج٢٢، ص١۵۵
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💫 معجزهای از امام صادق (ع)
جمعی از اصحاب خاص امام صادق (ع) در محضرش بودند، امام به آنها رو کرد و فرمود: خزانههای زمین و کلیدهای آن نزد ما است، اگر خواسته باشم با یک اشاره کنم و بگویم، (هر چه طلا داری، خارج ساز)، زمین اطاعت خواهد کرد.
آنگاه امام صادق (ع) با یک پایش اشاره کرد و روی زمین خطی کشید، زمین دهان باز کرد، سپس اشاره کرد، یک شمش طلا به اندازه یک وجب بیرون آمد.
امام به حاضران فرمود: خوب بنگرید، آنها چون خوب نگاه کردند، شمشهای بسیاری را روی هم دیدند که میدرخشید، یکی از حاضران پرسید:
قربانت گردم با اینکه به شما آن همه مکنت داده شده، چرا شیعیان شما نیازمند هستند؟
امام صادق فرمود: خداوند دنیا و آخرت را برای شیعیان ما جمع کند و آنها را وارد بهشت پر نعمت نماید و دشمنان ما را وارد دوزخ سازد.
(بنابراین نباید به دنیا دل ببندیم و آخرت را فراموش کنیم و باید دل به آخرت بست و دنیا را به عنوان راه عبور، برگزید).
📔 کافی، ج١، ص ۴۷۴
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ معجزه از امام رضا (ع)
ابراهیم بن موسی میگوید: از امام رضا علیه السلام طلب داشتم و اسرار و پافشاری میکردم که طلب مرا بدهد و آن حضرت از من مهلت میخواست و وعده میداد.
روزی آن حضرت به استقبال والی مدینه میرفت، من همراهش بودم، وقتی که نزدیک قصر فلان رسید، در آنجا در سایه درختها فرود آمد، من هم در آنجا پیاده شدم و غیر از ما کسی در آنجا نبود،
به امام رضا علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، عید نزدیک است و به خدا که من پولم ته کشیده، طلب مرا بده.
حضرت رضا علیه السلام با تازیانه اش، محکم زمین را خراش و شیار داد، سپس دست برد و از لای آن شیار، شمش طلائی را در آورد و به من داد و فرمود: این را ببر و از آن بهره برداری کن و آنچه که دیدی مخفی کن.
📔 کافی، ج١، ص ۴٨٨
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ خدمتگزاری جنها از امامان (ع)
سدیر صیرفی میگوید:
امام باقر علیه السلام مرا برای انجام اموری، مأمور کرد، من سوار بر شتر، حرکت کردم و هنگامی که به (دره روحاء) رسیدم، شخصی را به صورت انسانی دیدم که خود را به پارچه ای پیچیده بود، گمان کردم تشنه است، به سویش رفتم و ظرف آب به او دادم.
گفت نیازی به آب ندارم، نامه ای به من داد که مهرش هنوزتر بود، نگاه کردم دیدم مهر امام باقر علیه السلام است، به او گفتم: کی در نزد صاحب این نامه بودی؟
گفت: همین لحظه.
در نامه مطالبی بود که امام باقر علیه السلام به من دستور آن را داده بود، در همان لحظه، تا نگاه به نامه رسان کردم، کسی را ندیدم وقتی که امام باقر علیه السلام به مدینه آمد به محضرش رفتم و عرض کردم: مردی در فلان محل نامه شما را به من رسانید که هنوز مهرش تر بود (او چه کسی بود؟).
امام باقر:
ای سدیر! ما خدمتگزارانی از طایفه جن داریم، هر گاه کاری را خواستیم تا با سرعت انجام شود، آنها را برای انجام آن کار میفرستیم.
📔 کافی، ج١، ص ٣٩۵
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
💠 معامله پیراهن
امام امیرمؤمنان علی علیه السلام در ایّام خلافت همانند یک فرد عادی وارد بازار بزّازها شد تا برای خود و غلامش پیراهن تهیه کند،
آنگاه در مغازه پیراهن فروش رفت و چون مغازه دار حضرتش را شناخت وگفت: یاامیرالمؤمنین! بفرمائید آنچه را که بخواهید نزد من موجود است،
ازآن مغازه گذشت تا رسید به دکان جوانی نورَس و از وی دو پیراهن خرید، یکی را به سه درهم و دیگری را به دو درهم و جمعا پنج درهم پرداخت،
در بین راه به غلامش قنبر فرمود: لباس سه درهمی را تو بگیر و بپوش.
قنبر گفت: شما برفرازِ منبر میرَوید و برای مردم سخنرانی میفرمائید، شایسته تر هستید که پیراهنِ بهتر را بپوشید.
امام فرمود: تو جوانی و شور و شوقِ جوانی در سر داری و باید آن را که بهتر است بپوشی، وانگهی من از پروردگارم شرم میکنم که از تو - در پوشش لباس - برتری جویَم.
من شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم میفرمود: از همان لباسی که خود می پوشید به غلامانتان بپوشانید و از همان خوراکی که خود میخورید بدانها بخورانید.
آنگاه لباس را در تن کرد و آستینش را کشید و دستور داد مقدار بلندیِ آن را قطع نماید، تا برای فقرا کلاهی دوخته شود.
جوانِ فروشنده گفت: اجازه دهید تا لبِ آستین را بدوزم.
فرمود: آن را رها کن، کار از این حرفها زودتر میگذرد.
بعدا پدرِ جوان که صاحب اصلی مغازه بود از راه رسید، او امیرمؤمنان را میشناخت و چون از جریانِ معامله آگاه شد،
به دنبال آن حضرت رفت و با ارائه دو درهم گفت: آقا ببخشید، پسرِ من شما را نمی شناخت، این دو درهم سود آن است، من از شما سود نمی خواهم، اینک آن را بگیرید.
حضرت از پس گرفتنِ دو درهم امتناع کرد و فرمود: من نمی گیرم، ما حرفهایمان را باهم زدیم، - من چانه زدم و او چانه زد - و سرانجام هردو بر این مبلغ توافق کردیم.
📔 بحارالانوار، ج۴۰، ص۳۲۴
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 صدقه، یا ساعت سعد و نحس
محدّث عالیقدر کلینی از امام صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود:
زمینی بود که باید بین من و مردی نجوم شناس تقسیم شود و او زمینه چینی میکرد که خود در ساعتِ سَعْد و خوب در محل حاضر شود و من در ساعتی نحس و نامَیمون، پس (گویا براساس قرعه) زمین تقسیم شد و بهترین سهم آن نصیبِ من گردید.
در این موقع آن مرد (از روی تأسّف) دست راستش را بر دست چپش زد و گفت: من هرگز چنین روزی را ندیده بودم!
گفتم: وای بر دیگر روز (که قیامت باشد و مثلاً بدیِ امروز - به خاطر محروم شدن از سهمِ بهتر - سهلتر از روز قیامت خواهد بود)، و از چه رو از دیدنِ امروز ناراحتی؟
گفت: من دارای علم نجوم هستم، پس تو را در ساعت نحس از خانه بیرون آوردم و خودم در ساعت سَعد و مَیمون بیرون آمدم. امّا اکنون که زمین تقسیم شد، بهترین سهم به نام تو درآمد.
گفتم: آیا ایراد نکنم برای تو حدیثی را که پدرم برای من ایراد فرمود؟
او مرا حدیث کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
کسیکه خوشحال شود ازینکه خدا نحسیِ روز را از وی دفع و برطرف سازد، روزش را با صدقه آغاز کند، تا خداوند نحوستِ آن روز را از وی برطرف کند،
و کسی که دوست دارد خدا نحسیِ شبش را برطرف فرماید، شب را با دادنِ صدقه افتتاح نماید تا نحسیش را دفع نماید.
سپس فرمود: من امروز بیرون آمدنم را با صدقه آغاز کردم و صدقه برای تو بهتر از علم نجوم است.
📔 کافی، ج۴، ص۶
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia