.
🌴 هشت خرما
حنان بن سدیر گفت از پدرم سدیر صیرفی شنیدم میگفت در خواب پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله را دیدم در مقابلش طبقی سر پوشیده بود، نزدیک شده سلام کردم جواب داد و سرپوش را از طبق برداشت داخل آن خرما بود.
ایشان شروع به خوردن کرد، عرض کردم آقا یک دانه خرما به من بده یک دانه داد خوردم باز تقاضای خرمای دیگری کردم لطف فرمود خوردم همین طور هر کدام را میخوردم تقاضای دیگری میکردم تا هشت دانه داد و خوردم یک دانه دیگر خواستم فرمود: بس است از خواب بیدار شدم.
فردا صبح خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم دیدم طبقی با سرپوش مقابل آقا است همان طور که در خواب دیده بودم، سرپوش را برداشت دیدم خرما است،
شروع به خوردن نمود، تعجب کردم تقاضا نمودم یک دانه به من لطف فرماید، لطف نمود خوردم خرمای دیگری خواستم داد، خوردم تا هشت خرما همین که تقاضا کردم فرمود:
اگر جدم پیامبر به تو بیشتر میداد من نیز اضافه میکردم، جریان را برایش تعریف کردم، لبخندی زد که حکایت از اطلاعش از این موضوع بود.
📔 بحار الأنوار، ج۴٧، ص۶۴
#امام_صادق #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔴 مرد لطیفه گو
مرد لطیفه گویی از دوستان امام حسن علیه السلام بود. مدتی نزد آن حضرت نیامده بود.
روزی خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت پرسید:
چگونه صبح کردی؟ (حالت چطور است؟)
گفت:
یابن رسول الله! حال من برخلاف آن چیزی است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست میداریم.
امام علیه السلام خندید و فرمود:
چطور؟ توضیح بده!
گفت:
خداوند میخواهد از او اطاعت کنم و معصیت کار نباشم. اما من چنین نیستم.
و شیطان دوست دارد، خدا را معصیت کرده و به دستوراتش عمل نکنم ولی من این طور هم نیستم.
و خودم دوست دارم همیشه در دنیا باشم، این چنین هم نخواهم بود و روزی از دنیا خواهم رفت.
ناگاه شخصی برخواست و گفت:
یابن رسول الله! چرا ما مرگ را دوست نداریم؟
امام علیه السلام فرمود:
به خاطر این که شما آخرت خود را ویران و این دنیا را آباد کرده اید،
بدین جهت دوست ندارید از جای آباد به جای ویران بروید.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١١٠
#امام_حسن #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌷 رسیدگی به نیازمندان
یکی از دوستان شهید آیة الله سعیدی نقل میکند که ما در مسجد شهید سعیدی صندوق خیریه و کمک به محرومان داشتیم که بعد از شهادت ایشان، این صندوق به کارش ادامه میداد.
روزی برای بررسی وضع نیازمندی که توصیه شده بود رفتیم. مردی را دیدیم که روی یک تخت چوبی نشسته بود و پاهایش قطع شده بود.
بعد از آنکه متوجه شد ما از مسجد موسی بن جعفر علیه السلام هستیم، گفت: شما مرحوم حاج آقای سعیدی را میشناختید؟
گفتم: بلی از شاگردان ایشان بودم. گفتم: شما از کجا با ایشان آشنا شدید؟ سرش را به دیوار زد و گریه کرد و شاه را نفرین و لعن نمود.
بعد گفت: من قبلا راننده ماشین مسافربری بودم که در یکی از شهرها تصادف کردم و در اثر آن پاهایم قطع شد و خانه نشین شدم،
این خانه را که میبینی حاج آقا سعیدی برای ما درست کرده و زندگی ما را ایشان اداره میکردند.
شبها آخر وقت به اینجا میآمدند یکی دو ساعت مینشستند با ما صحبت میکردند و شوخی میکردند،
ما با هم دوست بودیم رفیق بودیم، میرفت برای ما نان میگرفت با روغن میآورد، او واقعا آقا بود... .
📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢٣۵
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ بيدار شدن فطرت يك كمونيست
شهيد بزرگوار حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ عبداللّه ميثمى نمايندگى امام (ره) در قرارگاه خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد:
قبل از انقلاب در زندان ساواك شاه، براى زجر و شكنجه روحى، مرا با يك كمونيست هم سلّول كردند كه به من خيلى بدى مى كرد.
از جمله به آب و غذاى من دست مى زد كه نجس شود و من نخورم. وقتى عبادت مى كردم مرا مسخره مى كرد.
شب جمعه اى كه او خواب بود دعاى كميل مى خواندم، رسيدم به اين فراز از دعا كه:
... فَلَئِن صَيِّرنى لِلعُقوباتِ مَعَ اَعدائِكَ وَجَمَعْتَ بَينى وَ بَينَ اَهلِ بَلائِكَ وَ فَرَّقتَ بَينى وَ بَين اَحِبّائِكِ (پس تو اگر مرا با دشمنانت به انواع عقوبت معذّب گردانى و با اهل عذاب همراه كنى و از جمع دوستانت و اوليائت جداسازى... )
دلم شكست و گريه شديدى سر دادم.
وقتى به خودم آمدم متوجّه شدم كه او (هم سلّولم كه كمونيست بود) نيز فطرتش بيدار شده و سرش را به سجده روى خاك گذاشته است.
در اينجا بياد آن زن بدكارهاى افتادم كه هارون الرّشيد (لعنة اللّه عليه) بخاطر اذيّت و آزار باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به سلّول آن آقا برده بود و پس از ساعتى كه در سلّول را گشودند ديدند همين طور كه امام هفتم عليه السلام سر به سجده گذاشته و مى گويد:
(سُبُّوحٌ، قُدُّوسٌ، رَبُّ المَلائركَةِ وَ الرَّوح)، آن زن نيز سرش را به سجده گذاشته و هم ذكر و هم ناله با امام عليه السلام شده است!
📔 داستانهایی از علماء، ص۵٠
#امام_کاظم #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 سه سیخ کباب
استاد فاضل موحدی نقل میکند:
بعلت درد پائی که آیة الله بروجردی داشت همراه ایشان سفری به آب گرم محلات کردیم و چند روزی در آنجا توقف کردیم.
چون مردم فقیر و مستضعف آن ناحیه از تشریف فرمائی آقا آگاه شدند برای زیارت ایشان و استفاده از وجود ایشان به آن محل زیاد آمده بودند.
یک روز آقا دستور دادند چند راس گوسفند خریداری شده و کشتند و گوشت همه را بین فقراء قسمت کردند و مقدار کمی نگهداشتند.
موقع نهار سه سیخ کباب پخته و در میان سفره نهادند که آقا میل بفرمایند. ولی آقا نان با ماست و چند عدد خیاری که در سفره بود میل می فرمودند و هیچ توجهی به کبابها نداشتند.
عرض کردند: آقا گوشت تمام گوسفندها را بین فقراء قسمت کردیم و اگر سهم سرانه هم حساب کنیم این مقدار سهم شما است چرا میل نمی فرمائید؟
فرمود: غیر ممکن است از کبابی که بوی آن به مشام فقراء رسیده من میل نمایم.
پس ما هم بواسطه احترام ایشان نخوردیم تا آنکه آن کبابها را بردند به فقرای مجاور دادند.
📔 مردان علم در میدان عمل، ص٢١٢
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⭕ قدرت بيان خطباى شيعه
بنيانگذار (دارالتقريب) علامه (شيخ محمد تقى) گويد: (احمد امين مصرى) نويسنده مشهور، سابقاً كتابى نوشته بود كه در آن نسبت به شيعه اظهار بدبينى كرده و آن را مسلكى سياسى خوانده بود و اضافه كرده بود كه: شيعه در اصل از آداب يهود و زرتشت گرفته شده و نظر از تأسيس آن محو اسلام است.
بعدها او عقيده خود را تغيير داد و در سلك نويسندگان مجله (رسالة الاسلام) قرار گرفت.
روزى براى من نقل كرد كه بعد از انتشار آن كتاب از طرف وزارت فرهنگ در رأس هيئتى به عراق دعوت شدم تا به فرهنگ آنجا رسيدگى كنم.
وقتى به عراق رفتم در آنجا با هياهو و جنجال مواجه شدم، بعضى مرا تهديد مى كردند كه چون بر عليه شيعه كتاب نوشتهام ممكن است بر ضد من اقدامى صورت گيرد.
تا اينكه روزى ما را به مسجد دعوت كردند، در آنجا خطيب معروفى به منبر رفت و نسبت به اين هيئت كه من در رأس آن قرار داشتم خير مقدم گفت و پس از بيان مطالبى سخن خود را به اينجا كشانيد كه:
آرى، در اين هيئت كسى است كه شيعه را مخلوطى از يهود و زرتشت مى داند و آن را ساخته دست ملحدين مى شمارد. به من اشاره كرد...
ناگهان مردم به سوى من هجوم آوردند و جان من به خطر افتاد... ولى او مردم را ساكت كرده و گفت: چرا بلند شديد بحث و علم اين حرفها را ندارد. اينها مهمان ما هستند و نسبت به مهمان نبايد اين چنين كرد.
آنگاه قدرى به تعريف از ما پرداخت و گفت: اينها محققينى هستند كه داراى آثار پرارجند ولى كسى كه محقق خوبى است و آثارى دارد نبايد بدون تحقيق چيز بنويسد. قلم براى خدمت به علم است نه شهرت و مسلماً كسى كه بى جهت آبروى ملتى را مى برد احترامى ندارد.
بار ديگر مردم بلند شدند و به طرف ما هجوم آوردند و تا يك مترى من رسيدند كه يكدفعه نعرهاى برآورد و گفت: مقصود من اين نيست كه شما بلند شويد و چنين حركتى كنيد، برگرديد.
همه برگشتند و به جاى خود نشستند، و باز شروع به تعريف كرد كه: اين فرد جزء مفاخر و محقق عرب است و كتابهاى فوق العادهاى نوشته و اكنون آمده تا به فرهنگ و معارف ما خدمت كند و ما بايد افتخار كنيم كه در ميان ما مسلمانان كسانى هستند كه ما را از مستشاران خارجى بى نياز مى سازند.
مردم كاملاً آرام شدند و خطيب در ادامه گفتار خود چنين بيان داشت: در عين حال لطمهاى كه او به شيعه وارد كرده لطمه قابل جبرانى نيست، شما فكر كنيد اگر اين شخص نسبت به هر مذهب ديگرى اين چنين توهين كرده بود آنها چه معامله با وى مى كردند؟ اكنون اين شخص چه جوابى دارد كه به ما بدهد؟ چرا اين مرد مذهبى را كه منسوب به اهلبيت است فرقه الحادى خوانده است؟
اين نوبت مردم شديدتر از دفعات قبل از جاى جستند و به من حملهور شدند و اين بار خطر قطعى بود و نمى دانم چه شد كه مردم را به جاى خود نشاند و گفت: حالا برويم سر صحبت خودمان...
اين داستان را راجع به قدرت بيان خطباى شيعه تعريف مى كرد و مى گفت: قدرت خطابهاى كه من در شيعه مشاهده كردم در هيچ جا نديدم و معلوم شد كه اين جريان را وقتى تعريف مى كرد يك حالت لرزه و ارتعاشى در وى نمودار بود.
📔 اسلام آئين همبستگى، ص۲۷
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia