eitaa logo
♡دوستـان نوجوان خدا♡
1.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
460 ویدیو
22 فایل
فقط با ما همراه باش 🤝 ما سرباز آقاییم🖐 خادمِ شما (دارای تحصیلات حوزوی و ارشد دانشگاهی در رشته علوم قرآنی و حدیث) نوجووونای گل (✷‿✷) اینجا هستم. @Hora13 تبادل داریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#مجتبی_و_محیا #قسمت_بیست_و_هشتم مجتبی نگاهی به چیزهایی که نوشته بود، انداخت و دوباره خودکار را در د
چند ساعت بعد با صدای زنگ تلفن از خواب پرید. محیا گوشی را برداشته بود. صدا زد: «داداش، با شما کار دارن.» مجتبی با حالتی خواب آلود از اتاق خارج شد و آرام پرسید: «کیه؟» محیا جواب داد: «یه آقایی با شما کار داره. می‌گه قربانی هستم.» مجتبی با عجله به سمت تلفن آمد. صدایش را صاف کرد و گفت: «سلام آقا خوبید؟» کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: «چشم آقا. خداحافظ.» و گوشی را گذاشت. مامان فهیمه از اتاقش بیرون آمد و گفت: «کی بود؟» مجتبی جواب داد: «آقای قربانی، معلم قرآن مدرسه.» مامان فهیمه پرسید: «شماره‌ی ما را از کجا داشت؟» مجتبی جواب داد: «از مدرسه گرفته.» محیا پرسید: «حالا چیکارت داشت؟» مجتبی جواب داد: «میخواد فردا منو ببینه.» محیا پرسید: «چرا؟» مجتبی جواب داد: «نمی دونم!» مامان گفت: «انشاالله خیره پسرم. محیا جان، کم‌کم باید به فکر افطار باشیم. آقا مجتبی، شما هم برو نون بخر مادر.» مجتبی که هنوز از تماس آقای قربانی بهت زده بود، گفت: «چیکار کنم؟! آهان. چشم الآن می‌رم.» مجتبی در مسیر نانوایی بود که زهره خانم را دید. خانه زهره خانم در کوچه‌ی بغلی بود. او سن زیادی نداشت؛ ولی شکسته به نظر می‌رسید. همسرش کاظم آقا، چند سالی بود که توان کار کردن نداشت؛ ولی باز بنایی می‌کرد. آن‌ها چهار فرزند داشتند؛ سه دختر و یک پسر. یکی از دخترها ازدواج کرده بود و پسرشان هم تازه ۱۲ سال داشت؛ اما پای به پای پدرش کار می‌کرد؛ هرچند چرخه زندگی‌شان نمی‌چرخید. این را از حرف‌های مامان فهیمه فهمیده بود. مجتبی سلام داد. زهره خانم با مهربانی گفت: «سلام پسرم. نماز و روزه ات قبول باشه.» کمی مکث کرد و بعد در حالی که مجتبی چند قدمی از دور شده بود، پرسید: «آقا مجتبی، می‌ری نونوایی؟» مجتبی ایستاد و گفت: «بله!» زهره خانم گفت: «راستش من هر روز برای حاج آقا رئیسی و خانمش یه نون تازه میگیرم افطار بخورن؛ اما امروز حالم خوب نیست. نمیتونم بگیرم. می‌شه شما زحمت بکشی و یه نون هم برای این بندگان خدا بگیری؟ خونشون طبقه چهارمه. سخته واسه نون این همه پله رو برن و بیان.» مجتبی می‌دانست در این ساعت صف مانوایی شلوغ است و با زبان روزه زیر این آفتاب برایش سخت بود؛ اما نمی‌توانست نگاه مهربان زهره خانم را هم نادیده بگیرد. ناخداگاه گفت: «چشم! براشون میگیرم.» زهره خانوم لبخند مهربانی زد و گفت: «خدا خیرت بده. بیا مادر، این هم پول» داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره... 📚📚📚📚📚📚📚 ⛱@Donyaye_u🛵
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#ماه_مبارک_رمضان #شب_قدر ◀️طبق این سوره، شب قدر فقط همون یه شب نبوده که در اون سال قرآن نازل شده🤔
🌟اینقدر شب قدر عظمت و بزرگی داره که خداوند کلمه « لَيْلَةُ الْقَدْرِ» رو سه بار در سوره قدر تکرار میکنه تا تاکید کنه و به ما بگه که حواستون به این شب باشه. (✷‿✷) (✷‿✷) (✷‿✷) درک این شب بزرگ از پس هرکسی بر نمیاد(فقط کسانی که سعی میکنن نفسشون رو کنترل کنن یجورایی و یکمکی متوجه میشن شب قدر چه شبی هستش◀️ وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ) (◠‿◕) 📿(◠‿◕) 📿(◠‿◕) کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
97_aqayi_tahdir_qadr_.mp3
82.4K
قرائت سوره مبارکه قدر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا @Donyaye_u
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا عاشقتم ❤️❤️❤️❤️ ممنونم که منو به مهمونیت دعوت کردی 💌💌💌💌 امیدوارم مهمون خوبی برات باشم😍 کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
طبق آیه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» شب قدر از هزار ماه بهتره؛ چرا⁉️⁉️ اگه دقت کرده باشین در همه جای دنیا وقتی مکان یا زمانی که براشون خیلی مهم و ارزشمند باشه سعی می کنن هر طوری شده اون مکان رو به بهترین شکل مراقبت میکنن و یا در اون زمانِ ارزشمند کارهای درست و خوب انجام بدن. 🕌🕋🕌🕋🕌🕋🕌 (◍•ᴗ•◍)✧* (◍•ᴗ•◍)✧* (◍•ᴗ•◍)✧* 🆔@Donyaye_u
🌙🌎شب قدر دقیقا مشخص نیست که کدوم شب از شب‌های ماه مبارک رمضانه ولی مطمئناً طبق آیات سوره قدر در این ماه مبارک هستش و در روایات زیــــــادی احتمال داده شده که در یکی از شب های ۱۹و ۲۱ و ۲۳ ماه مبارک رمضان درست مصادف با ایام شهادت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام باشه. 🕌🕋🕌🕋🕌🕋🕌 (。♡‿♡。) (。♡‿♡。) (。♡‿♡。) 🆔@Donyaye_u
اگه یکی از اون سه شب رو فرضا انتخاب کنیم سه تا اتفاق بزرگ در اون شب بزرگ اتفاق افتاده 💯♨️💯♨️💯♨️💯 1⃣⏪نزول یکدفعه ای قرآن📖 2⃣⏪ ایام شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام 🏴 3⃣⏪ قدر و اندازه‌گیری کارهای سالیانه تک‌تک ما🔬🔍📝 🕌🕋🕌🕋🕌🕋🕌 (灬º‿º灬)♡ (灬º‿º灬)♡ 🆔@Donyaye_u
حالا که همچین شب بزرگی داریم به نظرتون چیکار کنیم که به نفعمون باشه⁉️⁉️⁉️ بهترین کارا در دین اسلام عبادت گفته شده و عبادت هر کار خوبی میتونه باشه یعنی در کنار نماز خوندن و قرآن خوندن؛ کمکِ شما به یه بیمار عبادته؛ درس خوندن برای خدا عبادته؛ کمک به پدر و مادر به خاطر خدا عبادته و.... خلاصه هر کاری درست و خوبی در این شب انجام میدیم سعی کنیم عبادت واقعی باشه و به خاطر خداوند باشه که بعد از مرگ به دردمون بخوره. 🕌🕋🕌🕋🕌🕋🕌 (◔‿◔) (◔‿◔) (◔‿◔) 🆔@Donyaye_u
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#مجتبی_و_محیا #قسمت_بیست_و_نهم چند ساعت بعد با صدای زنگ تلفن از خواب پرید. محیا گوشی را برداشته بو
مجتبی به نانوایی رسید و آخر صف ایستاد. با خود فکر می‌کرد چه کار بزرگی انجام داده است. در این فکرها بود که بهروز هم وارد صف شد. آرام به پشت مجتبی زد و گفت: «سلام آقا مجتبی!» بعد دستی به میان موهایش کشید و پرسید: «چه خبر؟» مجتبی گفت: «سلام. خبر این‌که من مشغول انجام کار خیر هستم.لطفاً مزاحم نشو!» بهروز خندید و گفت: «کار خیر رو که جار نمی‌زنن. حالا چه کار خیری هست؟» مجتبی جواب داد: « زهره خانم بهم مأموریت داده که برای حاج آقا رئیسی یه نون تازه بگیرم.» بهروز سکوت کرد و به فکر فرو رفت. مجتبی پرسید: «اتفاق افتاد؟ چیز بدی گفتم؟» بهروز مکثی کرد و با ناراحتی گفت: «پس راست می‌گن؟» مجتبی گفت: «چی رو راست می‌گن کی راست می‌گه؟» بهروز گفت:«الآن چند وقتیه دیگه زهره خانم این وظیفه رو به پسرهای محل می‌ده. می‌دونی که حاج آقا رئیسی و زهره خانم توی یه آپارتمان هستن و هر دو مستاجرن فکر کنم وضع مالیشون بده. مجتبی گفت: «داری اشتباه می کنی. زهره خانوم خودش پول نون رو بهم داد و گفت امروز حالش خوب نیست نمیتونه بیاد نونوایی.» بهروز گفت: «همین دیگه. وضع مالی حاج آقا رئیسی خوب نیست. هر چی بازنشستگی می‌گیره، خرج درمان خودش و زنش می‌شه. برای همین زهره خانم در حد یه نون کمکشون می‌کنه؛ اما چند وقته برای خونه خودشون نون نمی‌خره.» مجتبی حرفش را قطع کرد و گفت: «نمیشه که. مگه داریم کسی رو که به نونش محتاج باشه، بعد به دیگران کمک کنه؟» بهروز گفت: «از مامانم شنیدم که چون چند ساله زهره خانم براشون نون می‌خره دلش نمی‌آد امیدشون رو ناامید کنه. تازه مامانم می‌گه، اون سال‌ها که اوضاع مالی کاظم آقا بهتر بوده، حتی گوشت و مرغ هم براشون می‌خریده.» مجتبی گفت: «یه لحظه صبر کن ببینم. یعنی تو می‌گی الآن چند روزه که زهره خانم نون نخریده؟ پس چی میخورن؟» بهروز گفت: «نمی دونم. ولی باید بفهمیم. نوبتت شد. نون رو بردار. اگه پول داری، دوتا هم برای زهره خانم بخر.» مجتبی گفت: «آره دارم.» و نان‌ها را برداشتند و به طرف خانه‌ی زهره خانم رفتند. اول زنگ خانه‌ی حاج‌آقا رئیسی را زدند. مجتبی نان‌شان را به طبقه چهارم برد. موقع برگشت، زنگ خانه‌ی زهره خانم را زد. آن‌ها طبقه دوم بودند. میلاد، پسر زهره خانم در را باز کرد و گفت: «سلام» بهروز با لبخند گفت: «سلام آقا میلاد. احوال شما؟ بیا داداش. این هم نون.» میلاد نگاهی به نان‌های دردست مجتبی انداخت و گفت: «ممنون. ما نیاز نداریم.» مجتبی گفت: «اما زهره خانم بهم سپردن که نون بخرم.» داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره... 📚📚📚📚📚📚📚 ⛱@Donyaye_u🛵
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#مجتبی_و_محیا #قسمت_سی_ام مجتبی به نانوایی رسید و آخر صف ایستاد. با خود فکر می‌کرد چه کار بزرگی ان
سلاااااام رفقای عزیز میلاد با سرسعادت امام مجتبی علیه السلام رو به تک تک شما تبریک میگیم. 🎊🎀🎈🎊🎀🎈🎊🎀🎈 اگه با داستان همراه بوده باشین تا حدودی شخصیت نازنین امام حسن مجتبی علیه السلام رو به خوبی شناختین🤩🤩🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جان، امام حسن مجتبی تولدتون مبااااااارک (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ 🆔@Donyaye_u
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به‌خاطر هک وای‌فای همسایه بازخواست شدم. 🤔مگه هک کردن وای فای هم پیشِ خدا حساب و کتاب داره⁉️⁉️⁉️ کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#ماه_مبارک_رمضان #شب_قدر حالا که همچین شب بزرگی داریم به نظرتون چیکار کنیم که به نفعمون باشه⁉️⁉️⁉
در شب قدر گروهی از فرشته ها و روح با اجازه خداوند متعال نازل می‌شن و کارهایی که خداوند ازشون خواسته انجام میدن اما ممکنه بپرسین روح چیه یا کیه که با فرشته ها نازل میشه⁉️⁉️ خداوند در قرآن می فرمایند:« قل الروح من امر ربّی» روح از کارها و امور من هستش.⬅️ بچه ها فکر کنم اون روح یه راز و ماجرا داره که فقط خود خدا و پیامبران و امامان علیهم السلام میدونن البته در یک روایتی ائمه علیهم السلام می فرماین که روح غیر از فرشتگان هستش یعنی با ملائکه فرق داره چون خداوند گفته ملائکه و روح را در شب قدر نازل کردیم. (。◕‿◕。) (。◕‿◕。) (。◕‿◕。) کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#ماه_مبارک_رمضان #شب_قدر در شب قدر گروهی از فرشته ها و روح با اجازه خداوند متعال نازل می‌شن و کاره
📣 خلاصه فرشته ها و روح نازل میشن که یه کارایی رو که مربوط به ما و عالم کائنات هستش رو از طرف خداوند مدیریت کنن. پس حالا متوجه شدیم معنای« تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» مگه نه؟ (✷‿✷) (✷‿✷) (✷‿✷) 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
♡دوستـان نوجوان خدا♡
📣 خلاصه فرشته ها و روح نازل میشن که یه کارایی رو که مربوط به ما و عالم کائنات هستش رو از طرف خداوند
دوستای گلم اگه سوالی هم داشتین بنده در خدمتم 😍 البته شبانه روزی و با قدرت 💪 وجود تک تک شما به من انـــــــــرژی میده🤩 ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#مجتبی_و_محیا #قسمت_سی_ام مجتبی به نانوایی رسید و آخر صف ایستاد. با خود فکر می‌کرد چه کار بزرگی ان
میلاد جواب داد: «بله. نون برای حاج‌آقا رئیسی بود؛ اما ما امشب افطاری دعوتیم و نیازی نداریم. دستتون درد نکنه.» مجتبی و بهروز ناامید از خانه‌ی زهره خانم آمدند. مجتبی گفت: «دیدی الکی شلوغش می‌کنی. این‌ها چند روزی دعوت بودند. همین.» بهروز گفت: «اما من می‌دونم یه خبرهایی هست. ببین کی گفتم.» بهروز گفت: دیگه چه خبر؟؟؟ مجتبی گفت: « خبر اینکه آقای قربانی بهم زنگ زده بود. فردا ساعت۱۰ صبح باهاش قرار دارم.» بهروز گفت: «خب به منم زنگ زده بود؛ اما من باید ساعت ده و نیم اونجا باشم ...» مجتبی پرسید: «یعنی به همه‌ی بچه‌های کلاس زنگ زده؟» بهروز جواب داد: «حتما دیگه؛ اما نمی‌فهمم چیکارمون داره.» مجتبی گفت: «حالا بریم خونه. من که قبل افطار فکرم کار نمی‌کنه.» بهروز گفت: «باش. فردا می‌بینمت. خداحافظ.» مجتبی هم خداحافظی کرد و به سمت خانه رفت. داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره... 📚📚📚📚📚📚📚 ⛱@Donyaye_u 🛵
🏴 معنای واقعیِ عربیِ سلام خالی بودن از هر آفت و آسیبی هستش چه آفت ظاهری باشه و چه باطنی🚿🛁 خلاصه سلام یعنی همش سلامتی و خیر و خوبی (✷‿✷) حالا تو شب قدر، خداوند به خاطر عظمت و بزرگی این شب دائماً برای ما سلام و سلامتی و رحمت و توجه و هر چیز خوبی که دلمون بخواد می فرسته (❁´◡`❁)*✲゚* تازه روایت داریم که همون فرشته ها، ملائکه و روحی که نازل می شن در شب قدر به تک تک آدمهای روی زمین سلام و سلامتی میرسونن. ✺◟(∗❛ัᴗ❛ั∗)◞✺ چه کسانی این سلام هارو رو متوجه می شن⁉️ ◖⚆ᴥ⚆◗ ◖⚆ᴥ⚆◗ ◖⚆ᴥ⚆◗ کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#ماه_مبارک_رمضان #شب_قدر 🏴 معنای واقعیِ عربیِ سلام خالی بودن از هر آفت و آسیبی هستش چه آفت ظاهری
🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 ✍فقط عرفا و علما این سلام هارو متوجه نمیشن بلکه آدمایی هم که به حرفهای خدا عمل میکنن و تلاش میکنن که گناه نکنن این سلام ها و خوبی ها و خیرات به قلبشون الهام میشه. (◠‿◕) (◠‿◕) (◠‿◕) کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡دوستـان نوجوان خدا♡
#مجتبی_و_محیا #قسمت_سی_و_یکم میلاد جواب داد: «بله. نون برای حاج‌آقا رئیسی بود؛ اما ما امشب افطاری
روز چهارم: ساعت ۹:۳۰ بود. مجتبی با صدای زنگ از خواب بیدار شد. هنوز خوابش می‌آمد؛ اما قرار مهمی داشتند. بعد از سحر خوب نخوابیده بود. خودش فکر می‌کرد از نگرانی قرار امروز بوده است. لباس‌هایش را عوض کرد. دستی به سر وری خودش کشید و آرام از کنار اتاق محیا رد شد تا او را بیدار نکند. ناگهان با صدای فریاد محیا که گفت: «من آماده‌ام.» خشکش زد. دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «محیا جان، این یه قلبه که با کار‌های تو نیاز به باطری پیدا میکنه. پس لطفا مراعات حال برادرت را بکن.» مامان فهیمه از آشپزخونه بیرون آمد و گفت: «سلام بچه‌های گلم، صبحتون بخیر. با این سر و صدا کجا به سلامتی؟» مجتبی گفت: «سلام مامانی، من که با آقای قربانی قرار دارم.» بعد با دست یه محیا اشاره کرد و ادامه داد: «اما ایشون رو نمی‌دونم.» محیا دست راستش را روی شانه‌ی مامان انداخت و رو به مجتبی گفت: «من هم با خانم آذرنگ قرار دارم. بعد از اینکه شما رفتی نونوایی، خانم آذرنگ معلم قرآنمون زنگ زد و برای امروز ساعت ده قرار گذاشت.» مجتبی گفت: «من توی مدرسه قرار ندارم که بخوام شما رو توی مسیرم برسونم. من می‌رم مسجد نور.» محیا لبخندی زد و گفت: «منم می‌رم مسجد نور. مامان در جریانه. مکه نه مامان گلم؟» مجتبی دستش را روی آسمان گرفت و گفت: «خدایا، از لحظه‌ی خلقت تا آخر عمر قراره هر کاری می‌کنم این خواهر عزیزم هم کنارم باشه؟ چی میشه یه روز بهم استراحت بدی؟ خودت که می‌دونی این چه شیطونیه.» محیا گفت: «از خدات باشه. دختر به این گلی و خانمی! یه دونه باشم.» مامان فهیمه نگاهی به ساعت انداخت و گفت: «زود باشید برید دیرتون شد.» هر دو روی مامان فهیمه را بوسیدند و رفتند. به در مسجد نور که رسیدند، مجتبی به قسمت مردانه رفت و محیا وارد قسمت خانم‌ها شد. داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره... 📚📚📚📚📚📚📚 ⛱@Donyaye_u 🛵
16421425570525.mp3
1.13M
⭕️ پست ویژه 👤 استاد رائفی پور 📝 « اهمیت شب قدر » 🔺زمان طلایی کانال دوستان نوجوان خدا در ایتا 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/805568633Cf92b296153
اللهم العن قتله امیر المومنین علیه السلام 😭😭😭😭 🏴🏴🏴🏴🏴 @Donyaye_u
♡دوستـان نوجوان خدا♡
🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 #ماه_مبارک_رمضان #شب_قدر ✍فقط عرفا و علما این سلام هارو متوجه نمیشن بلکه آدمایی هم که به
🖤سلام و عرض ادب و تسلیت به مناسبت ایام شهادت آقا امیر المومنین علی علیه السلام 🖤دوستان تفسیر و توضیح سوره قدر رو از اول ماه مبارک در کانال با هشتک گذاشتیم، امیدوارم که بخونین و استفاده کنین و برای منم دعا کنین. ان شاءالله همگی بتونیم از این شب و زمان طلایی به قول استاد رائفی پور(golden_time) نهایت استفاده رو ببریم. 🏴🕋🏴🕋🏴🕋🏴 @Donyaye_u
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴 مناجات با نوای حاج محمود کریمی اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲🤲 (╯︵╰,) (╯︵╰,) @Donyaye_u