eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
146 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
_تابان.mp3
6.54M
• داستان عاقبت 🔹پیتر دونالد @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت پنجاهم: شارلوت از این‌که بالاخره قرار بود این‌ها را برای یک‌نفر تعریف کند، بسیا
عاقبت 🔹پیتر دونالد پارت پنجاه و یکم: - خب، تو پرورشگاه خیلی چیزا منو آزار می‌داد. تصور این‌که همین بچه‌ها قراره روزی عضوی از یک جامعه بزرگ‌تر بشن، و اون‌جا هم همین بلاها رو سر هم بیارن، باعث می‌شد دلم نخواد هیچ‌وقت بزرگ بشم! یا اقلا اگر شدم، بتونم اون‌قدر قوی باشم که از عده‌ای‌شون محافظت کنم، و عده‌ایشون رو که قراره طغیان کنن، تحت امر خودم در بیارم و مهار کنم! قدم اول اون بود که از اون جنگل فرار کنم. پس خوب درسمو خوندم که تو یه دبیرستان شبانه‌روزی خوب قبول بشم. و شدم! خب، اولش واقعا خوش‌حال بودم. تصور می‌کردم این همون پنجره‌ایه که منو به رویاهام وصل می‌کنه! ولی هرچی گذشت بیش‌تر حس کردم که وای! این‌جا و آدماش هم چقدر حقیرن! @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت 🔹پیتر دونالد #3w2 پارت پنجاه و یکم: - خب، تو پرورشگاه خیلی چیزا منو آزار می‌داد.
• داستان عاقبت پارت پنجاه و دوم: می‌دونید تو دبیرستان اصلا دوست نداشتم هیچ‌کس بفهمه از پرورشگاه اومدم‌ و... . سخت بود اما موفق شدم! آدمای مختلفی‌ام کمکم کردن. مثلا، یکی‌شون راننده تاکسی‌ای بود که قبول کرد نقش راننده شخصی پدرم رو اجرا کنه! اون بعضی آخر هفته‌ها دنبالم میومد تا منو به منزل‌مون و دیدن پدرم ببره. اما در واقع اون‌وقت‌ها به مسافرخونه می‌رفتم و آخر هفتم رو اون‌جا می‌‌گذروندم. چون ماهیانه‌ای که از پرورشگاه بهم می‌دادن خیلی کم بود، باید مثلا دو سه ماه خرج‌هام رو مدیریت و پس‌انداز می‌کردم که بتونم برای یک آخر هفته پول مسافرخونه و غذا و هدیه‌ای که مثلا پدرم برام گرفته بود رو در بیارم. برای همین باید سناریویی می‌چیدم که توش این آقایِ پدر زود به زود دنبالم نیاد! @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت پنجاه و دوم: می‌دونید تو دبیرستان اصلا دوست نداشتم هیچ‌کس بفهمه از پرورشگاه اوم
• داستان عاقبت پارت پنجاه و سوم: خب... بهشون گفتم پدرم یه سرمایه‌دار بوده. ما زندگی واقعا خوب و شادی داشتیم اما یه روز ورشکست شد و بخاطر بدهی‌هاش به زندان افتاد. من اون‌موقع فقط یک سال و خرده‌ای داشتم. مادر بدبختم مجبور بوده شبانه‌روزی کار کنه تا خرج زندگی رو در بیاره و یه‌جوری‌ام دهن بدهکار ها رو ببنده؛ اما اون خیلی زود بخاطر غصه و فشار‌های دیگه بیمار شد. رو‌زهای خیلی سختی رو می‌گذروندیم. من چهار سال بیش‌تر نداشتم و مادرم دیگه تقریبا از عهدهٔ هیچ‌کاری بر نمیومد. باید در بیمارستان بستری می‌شد اما ما حتی پول غذامونم نداشتیم! یه روز به ‌سختی برای یک‌نفر نامه‌ای نوشت. نمی‌دونم توی اون نامه چی بود اما در کم‌تر از یک هفته یک تاجر اومد و تمام بدهی‌های پدرم رو صاف کرد! و بابا با دست پر از کیسه‌های خرید به خونه اومد. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت پنجاه و سوم: خب... بهشون گفتم پدرم یه سرمایه‌دار بوده. ما زندگی واقعا خوب و شا
• داستان عاقبت پارت پنجاه و چهارم: من باورم نمی‌شد که پدرم رو جایی غیر از زندان و در خونه خودمون می‌بینم! اما مامان بعد از اون زیاد زنده نموند و من واقعا چیز زیادی از مامانم یادم نیست. چون اون دائما مشغول کار بود. اواخر هم کاملا بیمار. و نهایتا وقتی من خیلی بچه بودم مُرد! می‌دونید چرا توی اون سناریو خیلی زود مادرم رو حذف کردم آقای دونالد؟ چون اگر کسی ازم درباره احساسم به مادر، یا درکم از اون، یا هرچی... می‌پرسید، هیچ‌چیزی برای بیانش نداشتم. همیشه ازش فرار می‌کردم؛ و این سناریو عالی بود برای این‌که دیگه کسی نخواد در اون‌باره باهام صحبت کنه! آها داشتم می‌گفتم؛ بعد از اون هم پدرم در کنار همون تاجر کارش رو ادامه داد. قرار شد با کار کردن در کنار اون، هم بدهی‌ش رو کم‌کم صاف کنه و هم حقوق بگیره! @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت پنجاه و چهارم: من باورم نمی‌شد که پدرم رو جایی غیر از زندان و در خونه خودمون م
• داستان عاقبت پارت پنجاه و پنجم: برای همین پدرم اکثر اوقات نیست و به سفر میره. اما وقتی که بیاد، حتما دنبال من می‌فرسته تا ببینمش و معمولا برام هدیه‌های خاصی میاره... اون هدیه‌هایی که میگم‌ام از سمساری می‌خریدم! خدای من! الان که یادش می‌افتم واقعا خنده‌ام می‌گیره! و بچه‌ها قصهٔ من رو باور کردن چون دوست داشتن. و احتمالا قانع‌شون می‌کرد! من هم تا آخر دبیرستان تو نقش خودم فرو رفتم. و امیدوار بودم دیگه هیچ‌کدوم از اونا رو نبینم که مجبور نباشم این دروغو ادامه بدم! در کل سعی می‌کردم خیلی خوب درس بخونم تا مسیری که برای خودم مشخص کرده بودم رو بی‌هیچ ایرادی طی کنم. و تقریبا همین‌طور هم شد! @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت پنجاه و پنجم: برای همین پدرم اکثر اوقات نیست و به سفر میره. اما وقتی که بیاد، ح
• داستان عاقبت پارت پنجاه و ششم: دانشگاهی که قبول شدم واقعا قابل‌توجه بود. اونم برای منِ بچه پرورشگاهی! خیلی از افراد اون دانشگاه از اصیل‌زاده‌ها بودن. البته که خیلی از همون خیلی‌ها با پول و پارتی اومده بودن نه تلاش خودشون. برای همین درس خوندن تو اون فضا یه وقت‌هایی واقعا حالم رو بد می‌کرد. تا این‌که با اِما آشنا شدم. دختر زیبا و ساده‌ای که مثل خودم، بهای اون‌جا بودنش رو پرداخته بود! اِما واقعا آدمِ خاصی بود. بخاطر زیباییش پیشنهادای خفنی داشت؛ و اوضاع مالی خانوادش هم جوری بود که می‌دونستم خیلی از چیزهایی که می‌خواد رو نداره... اما با عزت‌نفسِ تمام، همه اون‌ها رو رد می‌کرد. حتی همیشه لباسای پوشیده داشت و ساده به دانشگاه می‌اومد که مزاحمت‌هاش کم‌تر بشه. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت پنجاه و ششم: دانشگاهی که قبول شدم واقعا قابل‌توجه بود. اونم برای منِ بچه پرورشگ
• داستان عاقبت پارت پنجاه و هفتم: باید خودتون ببینیدش... درست مثل عروسک‌هاست. حتی الان که به جوونی اون موقع نیست و مادر هفت تا فرزنده هنوز هم دوست داری بشینی و ساعت‌ها نگاهش کنی! موهای طلایی مواج، لب‌های ریز اما قلوه‌ای.. چشمای درشت تیله‌ای و گونه‌های برجسته‌ای که خیلی بامزه گل می‌ندازن! اِما خیلی زود با پسر یه تاجر هندی به نام امان ازدواج کرد. امان هم از همونا بود که با پول پدرش به صندلیای اون دانشگاه رسیده بود. آخرش هم درس رو رها کرد و مشغول تجارت شد. رأی اِما رو هم از ادامه تحصیل زد و در یک مشورت دونفره به این نتیجه رسیدن که تو خونه‌شون یه تیم فوتبال تشکیل بدن! الان هم تا بازیکن شمارهٔ هفت پیش رفتن! حس می‌کنم اون الان واقعا زندگی خوبی داره. و پاداش صبوری‌هاش رو گرفته! هرچند از شخصِ امان به هیچ عنوان خوشم نمیاد، اما به‌عنوان همسر اِما براش احترام زیادی قائلم! و هنوزم میشه گفت که اِما بهترین دوستمه... @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
افراد تیپ پنج در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حد وسط سلامتی #type5🔍 بخش اول: این د
افراد تیپ پنج در حالت های روانی مختلف به چه شکلی دیده میشن؟ • حد وسط سلامتی 🔍 بخش دوم: افراد تیپ پنجم در این سطح به طور روزافزونی منزوی میشن چون درگیر عقاید پیچیده و دنیای خیالی هستن. اونا بیشتر از واقعیت موجود، به دیدگاه‌ها و تفاسیر مختلف مشغولن. 🌬✨ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• یه کودک #type6 ـی چه جوریه؟👦🏻 بخش دوم: این بچه‌ها وقتی می‌فهمن که این جهان امن نیست و همیشه نمیشه
• یه کودک ـی چه جوریه؟👦🏻 بخش سوم: اون‌ها هرجا که میرن شخص مسئول رو می‌شناسن و این افراد رو تحت‌نظر می‌گیرن.🧐 @Eema_Ennea |
سری آرت کاراکترهای انیاگرام 🔻برای مشاهده و درخواست آرتهای بیشتر از تیپهای شخصیتی به کانال Eema Art مراجعه کنید. @Eema_Ennea |