eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
854 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️خلق ناممکن ها،به دست توانای ما ممکن است☘️ ✅فتح انگلستان ممکن است ✅فتح ترکیه ممکن است ✅فتح ایتالیا ممکن است ✅فتح آلمان ممکن است ✅فتح اتحادیه اروپا ممکن است ✅فتح کشورمان ایران ممکن است برای مطالعه فتوحات این مرد بزرگ و بهره بردن از فتوحات در کانال زیر عضو شوید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/994312504Ce057a8402e https://eitaa.com/joinchat/994312504Ce057a8402e 💥فتح ممکن است اما فتح، فتاح میخواهد💥
اگه ۳ نفر تا نیم ساعت برید پارت میدم وگرنه میسوزه❌🔥😱☝️
منتظر یه نفرما❌
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 به تک تک پیشنهادات آرکان فکر کردم، اما آخر هم نتوانستم تصمیم درستی بگیرم. حتی کمی با خود کلنجار رفتم که ببینم آیا من هم دوستش دارم؟ هرچند دیشب تا صبح کارم همین بود. در خیابان پرسه زدم، و زندگی ام را از لحظه آشنایی با آرامش تا همان شب اعتراف ظاهری مرور کردم. اما حسی که حالم را دگرگون کند نیافتم. از خانه ی آرکان بیرون آمدم اما باز هم به عمارت نرفتم. دربست گرفتم و رفتم بهشت زهرا. کمی هم با پدرم خلوت کردم و از او خواستم بین من و خدا واسطه شود و راهی پیش پایم بگذراد. از او خواستم اگر عابقت کارم خیر است، کاری کند که به همین روال پیش رود. اگر هم نیست، سنگی جلوی پایم بیفتد که تا وقتی قضیه جدی تر نشده، کار تمام شود. **** ~ آرامش ~ از همان دیشب که صدای باز و بسته شدن در را شنیدم، هنوز بازنگشته بود. خود نیز از شدت ناباوری و هیجان، حتی یک لحظه هم پلک روی هم نگذاشتم. خستگی و نگرانی هر دو مثل خوره به جانم افتاده بود. یعنی کجا رفته بود این پسر؟ کارم به جایی رسیده بود که می خواستم بلند شوم بروم دم خانه مادرش و دوستش آرکان. چون شماره شان را نداشتم. شماره ی هستی هم از موبایلم پاک شده بود. کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته بودم و دور اتاق می چرخیدم که دو تقه به در خورد. به امید اینکه حامی باشد، سریع پریدن به سمت در. اما ماهرو بود. کمی از هیجان حالاتم کاستم و گفتم : سلام. بله؟ رنگ و رویش پریده بود، چشمانش نیز از شدت پف باز نمی شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳کانالی پر از آرامش و حس خوب برای شما...🌿 مناظر بکر و زیبای شمال،زندگی روستایی، آشپزی در طبیعت و... در کانال زیر👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/875299370C5041db5a65 معرفی لوکیشن برای سفر تو تابستون👆🏻 حتما یه سر بزنید کانالش عالیه😍
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 شک نداشتم این دختر باز گریه کرده. آرام سلام کرد و گفت : می تونم بیام تو خانم؟ اخم کردم و از جلوی در کنار رفتم. امیدوار بودم خودش بگوید چه شده، چون حوصله ی موشکافی نداشتم. گوشه ی اتاق ایستاد. من نیز رو به رویش ایستادم و منتظر ماندم تا حرف بزند. بر خلاف دفعه های قبل، این بار خیلی معطلم نکرد و بی مقدمه گفت : اگه اجازه بدین، می خوام از اینجا برم. ناباور نگاهش کردم. همه دست به دست هم داده بودند مغز مرا متلاشی کنند. چه می گفت این دختر؟ چه ناگهانی! اصلا کجا می خواست برود؟ مگر جایی را داشت؟ کسی را داشت؟ سوالاتم را با تعجب بر زبان آوردم. - بری؟کجا بری؟ پیش کی؟ بعد این همه مدت؟ - کار پیدا کردم. توی هتل. جا خواب هم می دن. حقوقش هم خوبه. - می‌شه دلیل این تصمیم ناگهانیت رو بدونم؟ کنار من بودن اذیتت می کنه؟ جات بده؟ نون و آبت کمه؟ سریع گفت : نه خانم این چه حرفیه. شما خیلی بیشتر از این حرفا به گردن من حق دارید. حتی اگه تا آخر عمرم بدون حقوق و هیچی واستون کار کنم بازم کمه. ازتون می خوام که توضیح نخواید. فقط اینو بدونید که از لحاظ روحی وافعا نیاز دارم از این خونه برم. اگر قبول کنید که لطف بزرگی در حقم کردین. نمی توانستم به اجبار نگهش دارم
✨ محصـولات ســلامتی آرامش نارون ✨ هدف👈 فقط سلامتی روحی و روانی توست وســـــواس داری 🥶؟ افـــســرده شــــدی🥴؟ اقدام به خودکشی🥺؟ و ...خيلي خلل هاي روحي ديگه حتي ، نگران هیچ کدوم هم نباشي اینجا قراره 👈 آمـــوزش 0 تا 100 تــدابیـر آرامـش رو بـبـینـی و محـصولات ارامشي نـارون🌿 رو تهیه کني که از👇 مشكلاتي اعم از افسردكي _ ناامیدی_خودخوری_خلاص بشي يا يك پيشگيري برات باشه 👌 فقط بايد بيايي تو کـانالت و لذت ببري 🥰👇 https://eitaa.com/joinchat/3806462653C6adf012fe2
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 حتما به عواقب تصمیمش فکر کرده بود که انقدر جدی ایستاده بود رو به رویم و داشت دم از رفتن می زد. چون کمی هم بی حوصله بودم، بحث را کش ندادم و گفتم : خوددانی. من نمی تونم به زور اینجا نگهت دارم. حتما دلیل قانع کننده ای واسه رفتن داری. فقط بگو کی می خوای بری که من یه وقتی بذارم و باهات تسویه حساب کنم. چشمانش از اشک برق زدند، اما جلوی ریزششان را گرفت - هرچی زودتر بهتر. همانطور که به سمت پنجره ی اتاقم می رفتم گفتم : باشه. عصر کارات که تموم شد بیا اتاقم. آرام و زیر لب، چشمی گفت و در را باز کرد. دلم نیامد آنقدر سرد و بی تفاوت باشم و بگذارم برود. برای همین قبل از آنکه کامل از اتاق خارج شود گفتم : دوست ندارم وصله سمج یا فضول بودن بهم بچسبه. واسه همین اصرار نمی کنم که دلیلت رو بگی. اما ازت می خوام بیشتر فکر کنی. من و تو چند ساله داریم با هم تو یه خونه زندگی می کنیم. فارغ از جایگاه ها و موقعیت هامون، قبول کن به هم عادت کردیم. با صدایی لرزان، با اجازه ای گفت و به سرعت از اتاق خارج شد. شستم خبردار شده بود که این حالت هایش همه و همه بخاطر حامی است. احساس بدی داشتم. یه چیز مثل عذاب وجدان. آن دختر هم مثل من عاشق بود. پس خوب می فهمیدم در دلش چه خبر است.
💢 پیشنهاد ویژه 💢 کاروان رفع دلتنگی ۳/۵روزه کربلا و نجف با دوشب اسکان کربلا ویژه ایام خلوتی قبل اربعین 👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/babelhossein https://eitaa.com/babelhossein
یه گروه زیارتی خاص با اعزامای ۲تا۱۰ روزه و قیمتای عالی هرجوری بخوای بری کربلا اینا میبرن شروع قیمت کربلا از ۲/۳۰۰ حتما یه سر به کانالشون بزنید.
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 .اما خب حامی خودش گفت علاقه ای به او ندارد. من چه کار می توانستم کنم؟ مطمئنا اگر حس میانشان دو طرفه بود، من هیچ گاه خودم را درگیر این بازی نمی کردم. هیچ وقت به خود اجازه نمی دادم دل به کسی ببندم که دلش جایی دیگر گیر است. عجب زمانه ای بود! همه ی مشکلات و گرفتاری ها با هم سر و کله شان پیدا می شد. هنوز پرونده یکی را نبسته بودی، پرونده ی بعدی باز می شد. هوفی کردم و دوباره به طرف گوشی ام رفتم تا شماره ی حامی را بگیرم. همینکه خواستم اسمش را داخل گوشی ام لمس کنم، خودش زنگ زد. صدای گرفته اش پرده ی گوشم را لرزاند. - سلام. کنجکاو و طلبکار گفتم : علیک سلام. معلوم هست کجایی؟! خیلی عادی گفت : ببخشید. رو سایلنت بود نشنیدم. - الان کجایی؟ - دارم میام خونه. مثل همیشه حرف نمی زد. گرفته بود، خیلی! کنجکاو گفتم : حامی؟ خوبی؟ نفس عمیقی کشید و گفت : آره خوبم. چرا بد باشم؟ - خوب نیستی! - من الان چی کار کنم که حجت الاسلام والمسلمین باور کنن خوبم؟ کاملا مشخص بود دارد تظاهر به خوب بودن می کند. از آنجایی که آدم سیریش و نچسبی نبودم، من نیز مثل خودش عادی و بی تفاوت گفتم : باشه. فعلا و تلفن را قطع کردم
جدای از اینکه فیروزه کلی خاصیت داره، ی کار خیلی شیکه، قبول داری؟👌 به‌خصوص اینکه به صورت خصوصی طراحی و ساخته بشه! 😳🌸 من اینجام تا مطابق سلیقه شما، گردنبند و انگشتر و ست و نیم‌ست فیروزه‌کاری طراحی کنم و بسازم.🥺 راستی، می‌تونی آیه ونیکاد، حرز امام جواد و یا اسم هم با فیروزه‌تون کار بشه:) 🌿 آیدی جهت طراحی و ساخت: @resin_taban1 نمونه کارهای بیشتر: https://eitaa.com/joinchat/1063060292Ceef21ea0ab