eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
367 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
107 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°•♡ °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی °بـہ کورے چشم בشمناט اسلام ساבیس خوراט نظامیم😎°
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت۱۰ توی فکر امیرعلی و عاقبتش بودم که با سرفه های فرشید به خوم اومدم رسول:فرشید.....خوبی؟ فرشید:اهم اهم(مثلا سرفه)آره داداش اهم اهم رسول:باش..ه سرفم تمومی نداشت همین که داشتم سرفه میکردم یاد ساعتم افتادم ولی داغون شده بود فرشید:رسووللل ساعتت سالمه؟؟ رسول:آره چطور مگه؟ فرشید:ردیابت احمقققق رسول:آره راست میگی ولی دستام که بستس فرشید:یه کاریشششش بکنننن خببببب😐 چند دقیقه بعد تلاشی فراوان⭕️ رسول:ایولللللل فرشید:چی شد؟؟ رسول:شد فرشیددددد فعال شدد😍😍😍 داشتم با داوود میرفتم پایین که علی بدو بدو اومد علی:سلام آقا مژدگونی بدین محمد:چیشده؟؟ داوود:علی چیشده؟؟😳 علی(سایبری):آقا ردیاب رسول فعال شده محمد:راست میگی؟؟🤩 علی:بله آقا داوود:وایییی خدایا شکرت 😍 محمد:الان کجاست؟ علی:توی یه کارخونه متروکه توی شهرک..... یه ساعتی هم از اینجا فاصله داره محمد:باشه علی سریع یه تیم عملیات آماده کن داوود:آقا منم بیام؟؟ محمد:نه داوود:آقا خواهش میکنم محمد:گفتم که نه داوود:آقا محمد وارد عمل نمیشمممم محمد:نه داووودددددد داوود:آقا تورو خدا محمد:ای بابا باشههههه فقط داوود کاری بکنی یا بلایی سرت بیاد اخراجی هااااا اخراج میفهمی داوود:چشم آقا قبولههه😍ولی اینکه بلایی سرم بیاد مگه دست خود آدمه؟ محمد:بلههه جیمزباند بازی درنیاری دست خود آدمه😐 داوود:چشم آقا . . . . . . . ۵۰ دقیقه بعد محمد:رسیدیم توی محل مستقر بشین نباید بفهمن محاصره شدن همه:چشم محمد:اولویت ما رسول و فرشید هست نه دستگیری اونااا مفهومه؟؟ همه:بله محمد:آغاز عملیاتتت⭕️🅰🅰 سهیل:اسمااااااا اسما:چیه چت شده سهیلللل سهیل:ماموراااا ریختن اینجا اسما:چجوری پیدامون کردن سهیل:نمیدونم حتما اینا خبرشون کردن با ردیابی چیزی اسما:مگه شما چکشون نکرده بودید ردیاباشونو مگه برنداشتید؟(با داد) سهیل:چرا ما رد یاباشونو غیر فعال هم کردیمممم اسما:ساعت چی؟؟ سهیل:چشم قشنگه ساعتش رو با ردیابش محو کردیم اون یکی هم شکسته بود گفتیم دیگه داغون شده باهاش کاری نداشته باشیم اسما:احمقققق ساعته شکسته ردیابه که سالمههههه(با داد) اون چیز هایی رو که گفتم گرفتی سهیل:آره بابا ول کن بیا بریم اسما:بذار این پسر رو آدم کنم بعد منو لو میده😒😈 اسما:منو لو میدی جوجه؟سهیل دهنشو بازکن سهیل:باشههه اسما:آره قورتش بدهههه😏 سهیل اون آمپول رو هم بده به مننننن..... آقا رسول با زندگیت خداحافظی کن باشه؟؟ سهیلللللل با نایلون در بینی و دهنشو ببند آب جوشو بریز اون چاقو رو هم بده به من سهیل:اما اسماااا میمرههه اسما:به درکت بذار بمیرههههه تق تق اسما:اینممم واسه توووو (مثلا صدای تیر بود) اسما اومد سمتم به سهیل گفت دهنمو بازکنه یه چیزی ریخت تو دهنم مثل شربت یا دارو بود ولی خیلی حال به هم زن بود دیگه میخواستم بالا بیارم یه آمپولم زد خیلی درد داشت بعد به سهیل نایلنو گذاشت روی صورتم بست و آب داغ رو ریخت روی صورتممم ...... دیگه نمیتونستم زخم پهلوم اسما بعد از اینکه آمپول رو زد چاقشو فرو کرد به پهلوم دیگه نمیتونستم نفس بکشم که یهو تق تق صدای تیر اومد توی اتاق لعنتی به فرشید تیز زد اینبار مطمئن بودم که دیگه زنده بیرون نمیایم دیگه نفسم تموم شد و سیاهی مطلققق🖤💔 رسول دیگه نفس نمیکشید صدای تیر اندازی از بیرون میومد اسما دو تا تیر بهم زد خیلی درد داشتم یکی به دستم و یکی به پهلوم تا اونا بخوان مارو پیدا کنن کلی طول میکشه باید اون نایلون رو از روی صورت رسول بردارم تا بتونه نفس بکشه اما چجوری چشان طاقت باز موندن نداشت و سیاهی🖤💔..... پایان پارت ۱۰ پ.ن:خماری فراوان استتتت😁 پ.ن:رسول شهید شد😢😩 پ.ن:اسما فرار کرد؟ پ.ن:دیگه هر بلایی که اسما میتونست سر این دوتا بچه آورد😭😭😭 پ.ن:خدا کنه زود پیداشون کنن پ.ن:بسی غم ناکککک خواندن رمان هااااا بدون عضویت حرام است🅰⭕️🅰⭕️🅰